خلاصه آرای فقهی بنده با همین رویکرد در سایت شخصى من منتشر شده است. حدود ۳۰۰ فتوا در این مباحث ممکن است مخالف مشهور و منسجم با مزاج مقاصد الشریعه باشد، البته این فتاوا بر اساس تطبیق قواعد و کاملا منضبط است چون من به این نتیجه رسیدهام که رهایی از این پنجگانه یعنی اجماع، شهرت، خبر واحد، تسامح در ادله سنن و احتیاط و شروع در سهگانه فهم تاریخی از خلال سیاقات، تعلیلات نصی و انضمام بعضی از این تعلیلات به دیگر تعلیلات، باعث تغییر حقیقی و مبنایی در صدها مسئله فقهی میشود.
شبکه اجتهاد: فقه المقاصد، علل الشرایع، مقاصد الشریعه و مذاق شارع و واژگانی از این دست روایت از مسئلهای مهم در حوزه فقه اسلامی دارد که در آن توجه فقیه به مقاصد و غایات شریعت جلب میشود و مبتنی بر آن روند استنباط و تفقه صورت میگیرد. فقه المقاصد که تاثیر بسزایی در پویایی فقه و روزآمدی احکام شریعت دارد، بیشتر از جنبه پرداخت اهل سنت مورد بررسی قرار میگیرد و کمتر به نگاههای شیعی و تاریخ آن در تراث شیعی پرداخته شده است. حال آنکه مسائل و چالشهای دنیای امروز ضرورت پرداختن با این رویکرد به تراث شیعی و اسلامی را برای همه روشن کرده است. استاد حیدر حب الله در مصاحبه با «شعوبا» به پیشینه حضور فقه مقاصدی در تراث شیعی پرداخته و در مورد نگاههای نو در این زمینه و همچنین اهمیت این مسئله نکات مهمی را بیان کرده است. این استاد خارج فقه حوزه علمیه قم در بخش پایانی ایدههای خود را برای پیشبرد این بحث مطرح میکند. (بخش اول) و (بخش دوم) را میتوانید بخوانید؛
چه نصوصی کمککننده دیدگاه مقاصدی میتواند باشد؟
حبالله: بهنظرم نصوص کمککننده و مساعد با نظریه علل و مقاصد، نصوص عللی ماست. تعداد نصوص عللی ما اگر هزاران نص و روایت نباشد، اقلا صدها نص هستند. من در کتاب “اجتهاد مقاصدی” حوزات را دعوت به نگارش موسوعه علل الشرایع جدید نمودهام. نصوص علل الشرایع را از قرآن و سنت و هر آنچه در تراث اهل سنت و شیعه و حتی اباضیه و زیدیه و اسماعیلیه است جمع و دستهبندی کنیم و سپس ببینیم که آیا ذهنیت پیامبر و اهل بیتش ذهنیت تعلیلی بوده یا ذهنیت اینکه؛ فرد مکلف چیزی نمیفهمد! امثال گفتگوی تاریخی که بین ابوحنیفه و امام صادق(علیه السلام) در تفاوت بین بول و منی بوده، تنها چند روایت است، اما در مقابل صدها روایت تعلیلی داریم.
کتبی که در علل نگاشته شده بسیار است که از جمله آنها میتوان کتاب علل فضل ابن شاذان را نام برد. آیا با ذهنیت پایبندی شدید به نصوص روایت ممکن است نصوص درمورد علل را بفهمیم؟ اگر مجموعه و موسوعهای از روایات عللی تولید کنیم که بر علل متمرکز هستند و آن مجموعه را مرجعی برای تعلیل نصی بدانیم در آینده آفاق متعددی در مقابل ما گشوده خواهد شد.
پروژه پیشنهادی شما برای رفتن بهسمت فقه مقاصدی چیست؟
حبالله: اولا همان طور که عرض شد ایجاد یک موسوعه عللی که از تمام تراث اسلامی استفاده کند، همین مجموعه آفاق جدیدی را در مقابل ما ایجاد میکند. ثانیا نقش نظریه “قرینه حالیه لُبیه” را در اجتهاد و استنباط توسعه دهیم. وقتی متکلم سخن میگوید، خدا باشد یا رسول یا ائمه، قرائنی وجود دارد که آن قرائن در کلام متکلم نمیآید اما کسانی که در آن محیط و مخاطب آن کلام بودهاند آن قرآئن را میفهمند و مفروض دارند. مثلا اگر میفرماید شطرنج حرام است مخاطبین آن زمان میدانند شطرنج در آن زمان آلت قمار بوده و حرمتش بخاطر آلت قمار بودنش هست.
یک مثال امروزی میگویم؛ اگر الان بگوییم محاربه با آمریکا واجب است همه میفهمند علت این محاربه، ظالم بودن آمریکا است، اما وجوب این محاربه مطلق نیست. فرض کنید آمریکا بعد از ۸۰ سال مسلمان شود آیا میتوانیم به اطلاق دلیل محاربه با آمریکا تمسک کنیم؟ امروزه متاسفانه در اجتهاد ما بحث از علل و مناطات سیاقیِ حالی مسکوت است. آنچه که در اذهان مردم زمان صدور نص مرکوز بوده، در فرایند اجتهاد و استنباط حکم ملحوظ نیست. توجه به قرینه حالیه لبیه ما را بیشتر به فهم تعلیل نزدیک میکند.
ثالثا مرجعیت قرآن را مفروض و نصوص قرآن را حاکم بدانیم. خصوصا نصوص مکی عموماتی هستند که قابل تخصیص نیستند. برخی از جمله دکتر محمود محمد طه سودانی، معتقد بودند نصوص مکی ناسخ و نصوص مدنی منسوخ هستند، یعنی نصوص مکی حاکم بر نصوص مدنی هستند. نصوص مکی نصوص ارزشی و ورای ظروف هستند ولی آیات مدنی در ظرف خاص باید دیده شوند.
اگر ما آگاهی تاریخی را از خلال سیاقات تاریخی لبی مسکوت کشف کنیم و تعلیلات نصی که هزاران یا حداقل صدها نص هستند را جمع کنیم، گام اول تفکر مقاصدی را بطور حقیقی و عملی برداشتهایم و این گام ما را از تفکر جامد تعامل با نصوص رهایی میبخشد. امکان استخدام این رویکر سه گانه در اجتهاد ممکن است.
همچنین اجتهاد مقاصدی اگر بیش از این که الان داریم تطور بیابد نیازمند نظریات کمککننده است. مثلا رهاشدن حقیقی از فکر اجماع، البته این افکار در اصول فقه امامیه نقد میشود ولی تا الان اینها سیطره دارند.گفتن و تکرار عبارات “الاجماع المحصل منه لیس بحاصل و المنقول لیس بحجه” کافی نیست و ما به دنبال رهایی واقعی هستیم. الان همِّ فقیه این است که بقیه فقها چه گفتهاند و این نباید باشد! بلکه همِّ او فقط باید این باشد که خدا و رسول چه گفته است. دین ما شیخ طوسی یا… نیست، طبعا این بزرگان دینی محترم هستند و ما تجربه آنها را میآموزیم و از ادلهای که آنها بهره بردهاند استفاده میکنیم و با آنها گفتگو میکنیم و این هم اشکال ندارد. من میگویم اگر فقیه حقیقتا آزادی واقعی و نه صوری از؛ اجماع و شهرت و خبر واحد و قاعده تسامح در ادله سنن و احتیاطات مبالغه آمیز، را کسب کند و بعد در اجتهاد خودش سه رویکردی که عرض شد را داشته باشد؛ تحول بزرگی را در فقه شاهد خواهیم بود. البته این تنها یک آرزوست و به سادگی رخ نخواهد داد.
آیا رفتن بهسمت فقه مقاصدی لوازم شخصی هم نیاز دارد؟
حبالله: بله طبیعتا نیاز به ایجاد یک سری خلقیات دارد. روش تربیتی در حوزه قائم به این است که آنچه علما میگویند شبه مقدس است و اینها مسددین از نزد خداوند هستند و با نصوص آنها باید تعاملی شبیه تعامل با قرآن داشته باشیم. این روش تربیتی عقل فردی را از آزادی در نقد بازمیدارد. اجماع و شهرت یک تفکر سنی است که به شیعه نفوذ کرده و اخباریها نیز همین حرف را میگویند. هرگاه از اجماع و شهرت به شکل واقعی آزاد شدیم، رشد حاصل میشود. آزادی واقعی منظور آزادی نظری صِرف نیست که مثلا استاد در درس خارج اصول خود اجماع یا شهرت را کنار میگذارد اما در فقه جرأت ندارد مخالف اجماع یا شهرت فتوا بدهد! منظورم آزادی درونی و تربیتی است که یک تجربه درونی و شخصی است. مثلا برخی وقتی قولی را از یک عالمی نقل میکنند میگویند شاید او متنی دیده که چنین فتوایی داده یا امام را ملاقات کرده یا…ولی من نگاهم این است که قول عالم نظر اوست، اگر دلیل آورد مقبول است ولی اگر دلیلی نداشت قولش را کنار میگذاریم.
یک جمله مشهور است که باید بر سر در فیضیه بزنند: “العلماء یحتج لهم و لیس بهم”؛ اگر یک عالم حرفی زد باید برای تصحیح قولش بهدنبال دلیل باشیم نه اینکه بگوییم قول او دلیل است. مخصوصا در فقه شیعه که حجیت از آنِ قرآن و سنت است. روش تربیتی مورد نظر بنده که موجب رهایی از سلطه اجماع و شهرت میشود، باید در سالهای اول طلبگی به کار بسته شود. ما باید تنوع در تفکر را به طلبهها بیاموزیم و بگوییم یک مدرسه واحد نداریم، بلکه دهها مدرسه و مکتب فکری داریم که همهشان خیر هستند؛ ممکن است درست بگویند و همان طور ممکن است اشتباه کنند. هیچکدام از آنها مقدس نیستند و در عالم علم اصلا تقدس نداریم بلکه همه چیز به بحث گذاشته میشود. البته احترام و تواضع و ادب باید رعایت شود طوری که حیثیت فرد مخدوش نشود.
نصوص متضاد با فقه مقاصدی کدامند؟
حبالله: تنها نصوصِ به ظاهر متضاد با فقه مقاصدی، نصوص تحذیر از قیاس هستند. من تمام آنها را جمع کردم و تک تک آنها را به اندازه توانم مورد تتبع از مصادر مختلف قرار دادم و به این رسیدم؛ آن قیاسی که این نصوص از آن نهی میکنند فقط یک شکل قیاس است. این روایات از قیاس سنی نهی نمیکنند، از تلاش برای اکتشاف علت هم نهی نمیکنند، بلکه فقط و فقط از کنار گذاشتن نص بخاطر تفاوت با مزاج عقل نهی میکنند! اینکه بگوییم این نصوص با نظر من هماهنگ نیست وحال اینکه قضاوت ما تنها بر اساس ظنون و تخمینات است.
به نظر من بر اساس روایات تنها قیاسی مردود است که منجر به عصیان عقل در مقابل سلطه نص بشود و این عصیان به نظر ما امروز هم مرفوض و مردود است. در حقیقت مسئله اصلی این است که اهل بیت میخواستند که سلطه نص باقی بماند و حفظ شود. ما امروز هم مخالف سقوط سلطه کتاب و سنت و نصوص هستیم. ما معتقد نیستیم که کتاب و سنت سلطه ندارند، بلکه معتقد به خلق خوانش جدیدی از کتاب و سنت هستیم. اگر ما مخالف سلطه کتاب و سنت بودیم در گام اول از حجیت قرآن و سنت بحث نمیکردیم. کنار گذاشتن قرآن و سنت رویکرد دیگری است و غیر از روش مقاصدیین است. مقاصدیین بهنوعی سلطه نص را قبول دارند اما میخواهند بفهمند نص آنها را به چه چیزی میخواهد برساند. آنچه نص میخواهد من را به آن برساند آیا به طریق حرفی باید بفهمم یا به طریق مفتوح و باز، البته منظور از باز بیقاعده محض نیست.
به نظرم اهل بیت در قرن دوم هجری میترسیدند راه و روشی در جامعه اسلامی آغاز شود که منجر به عدم حجیت کتاب و سنت در برابر حکم عقلی ظنی بشود و از طریق تحذیر از قیاس میخواستند سلطه نص حفظ بشود. در آن زمان سلطه نص مورد تهدید بود و آنها سلطه نص را تقویت میکردند و این بهمعنای این نیست که آنها طریق محدود و مشخصی برای فهم نص را تقویت میکردند یا میخواستند مانع سلطه عقل در جای دیگر بشوند. اگر روایات نهی از رأی و قیاس را اینگونه بفهمیم، که بنظرم همین درست است والله العالم، پس در مقابل روایات تعلیلی و منهج مقاصدی ما نصی نداریم که از آن نص تحذیر بدهیم یا از آن بترسیم. من روایت یا آیهای پیدا نکردهام که از تفکر در علل احکام نهی کند.
مثلا روایتی داریم که میگوید اگر قطرهای بول به دست فرد برسد باید دو بار آن را بشوید. اگر به پای طرف برسد چطور؟ فهم عقلایی اینجا میگوید دست خصوصیت ندارد و اگر قطره بول به هر جای دیگر بدن هم برسد با دوبار شستن با آب قلیل پاک میشود. همین مثال ساده در جای دیگر هم قابل بسط است. فقیه با مناسبت حکم و موضوع که یک طریق عرفیِ عقلایی برای فهم نص است این مسئله را حل میکند و دقیقا همین طریق عقلایی که جزئی از نظام ظهورگیری عرفی است را میتوانیم در بقیه احکام هم به کار ببریم. این نوع فهمِ دلالت خروج از تعبد نیست بلکه عرف عقلایی به سادگی این را میفهمد و از دست به جسد عبور میکند و میفهمد که دست موضوعیت ندارد.
مثلا اگر به سراغ منظومه قوانین جزایی اسلام برویم سوال این است؛ قوانین جزایی اسلام به نحو موضوعی است یا طریقی؟ یکی از قضات از آقای مرحوم سید عبدالکریم موسوی اردبیلی نقل میکرد که ایشان از امام خمینی(ره) همین سوال را پرسیده بودند و امام در جواب گفته بودند: بدیهی است که به نحو طریقی است. تعبیر “بدیهی” حساس است و نشان میدهد که تفکر امام اینجا مقاصدی بوده است. مقاصدی به این معنا که عرف عقلایی، مرجع برای فهم نص دینی است و وقتی یک حکم جزایی میدهد، جمود بر آن حکم ندارد، طوری که حتی اگر آن حکم نتیجه ندهد، اجرای آن را ادامه دهد. بلکه طریق دیگری را برمیگزیند چون نتیجه مورد نظرش را حاصل میکند. حکم اگر در زمان دیگر نتیجه ندهد آن حکم اطلاق ندارد. پس ما از ذهنیت تعلیلی کمک میگیریم به وصف اینکه این ذهنیت یک ذهنیت عقلایی است نه به وصف اینکه یک مزاج شخصی است.
آیا سخنی در تضاد صریح با فقه مقاصدی از لسان فقها داریم؟
حبالله: بله؛ مثلا مرحوم آیتالله سید محمد صادق روحانی در استفتایی که از ایشان میشود میگویند: فقه مقاصدی قیاس است و دشمنی با خداست و حجیت ندارد. نظریه مقاصد نزد مشهور فقهای شیعه مساوی قیاس و ظن به علل است و ظن به علل حجت نیست. دلیل اصلی این احتراز این است که اینها در مقاصد بحث نکردند تا زوایای مسئله را بدانند و بلکه در مواردی همین فقهایی که مخالفت سختی دارند مقاصدی جزئی هستند اما آن را مقاصد نمیدانند. بسیاری از افکاری که در ۵ قرن اول در میان اهل سنت مطرح شده و ما آن را از محرمات در استنباط میدانستیم، اصلا با آنها آشنایی نداشتیم و با عناوین دیگری برای آنها استدلال میآوردیم. اگر دوست ندارید اسم مقاصد را بیاورید اشکال ندارد اسمش را نیاورید! ممکن است کلمه مقاصد حال شما را دگرگون کند پس با هر عنوان دیگری میخواهید از آن بحث کنید که حساسیت روی آن ندارید، اما حداقل درمورد آن بحث کنید و بعد در آن مناقشه کنید. چند نفر از فقها واقعا بحث کردند و مناقشه کردند؟ متاسفانه خیلی کم بودهاند.
علت اصلی مخالفت فقهای شیعه با فقه مقاصدی چیست؟
حبالله: علت اول افتادن در ورطه قیاس و دوم ادعای معرفت علت بدون دلیل و ظن به علت که حجت نیست. چون این دو دلیل مربوط به اهل سنت هست حساسیت بیشتر میشود. مثلا اگر امروز گفته شود که فلان استاد فقه مقاصد تدریس میکند میگویند آن استاد متأثر از اهل سنت است.
ضرورت پرداختن به فقه مقاصدی در دنیای امروز چیست؟
حبالله: ضرورتهای مختلفی وجود دارد؛ اولا ما محتاج تولید یک فقه جدید هستیم، به چند دلیل این احتیاج وجود دارد؛ ما مشکلات روشی در فقه موجود داریم، مثلا فقه موجود خیلی مهندسی و فهمش از نصوص خیلی حرفی است، طریقه تعاملش در تعارض نصوص، در اطلاق و عموم همچنین سلطه اجماع و شهرت ملاحظاتی دارد. بههرحال منهج اجتهاد فعلی مشکلات جدی دارد و نتایج خوبی نمیدهد، بلکه در برخی موارد نتیجه عکس میدهد و با این توصیفات نمیتواند باقی باشد.
من شخصا بارها از مرحوم آیتالله سید محمود شاهرودی شنیدم که میگفت اداره حکومت با تحریر الوسیله ممکن نیست. کسانی که تجربه دولت و اداره و قوانین مدنی و جزایی و جنایی معاصر و پیچیدگیهای عمل را داشتهاند میدانند که فقه موجود توانایی پاسخ به این مسائل را ندارد. البته فقه ما غنی است اما درعینحال نمیتواند بسیاری مسائل را پاسخگو باشد و باید برخی روشها عوض شود. ضمنا تلاش برای حل برخی مسائل با عناوین ثانوی ممکن نیست. بله شاید در چند مورد بتوان با عنوان ثانوی کار را حل کرد اما در ادامه نمیشود، بلکه باید برخی تغییرات و حل مسائل در عناوین اولی اتفاق بیفتد.
در مقابل ما مشکلات روشی هم هست که نیازمند تجدیدنظر است. ما مشکلاتی در فقه زندگی داریم که نمیتوانیم پاسخ بدهیم و طریقه حل مسئله ما در بسیاری موارد نتیجه سلبی و بلکه عکس میدهد. البته من معتقد به شمول الشریعه نیستم و دعوت به فقه شمولی نمیکنم اما معتقد به فقه سیستماتیک و منظم هستم. نمیشود قوانین امروز نامنظم و حاوی تناقضات داخلی باشد، درحالیکه امروز ما تهافتهای قانونی را در فقهمان شاهد هستیم.
بهطور مثال یکی از مراجع در جواب استفتائی گفته بود تلقیح زن به منی فردی غیر از شوهر آن زن جایز است و دلیلی بر حرمت آن نداریم. اما بقیه مراجع گفته بودند جایز نیست. یکی از مراجع تفصیل قائل شده و گفته بود: اگر تخمک را در رحم بهوسیله منی تلقیح کند جایز نیست اما اگر تخمک را در خارج رحم تلقیح کند و آن را داخل رحم بگذارد اشکال ندارد. دلیل این تفصیل هم روایت مشخصی است که اهلش میدانند. با ذهنیت حوزوی این نتیجه و جواب برای ما که طلبه هستیم طبیعی است اما یک فرد عادی با ذهنیت غیرحوزوی فرق چندانی بین این دو فرض نمیبیند و برای او این تفاوت گذاشتن غیرمنطقی است. واقعا در نگاه عرف عقلایی بین تخمک تلقیحشده و منی تفاوتی نیست.
فقهی که خیلى از فقهاى ما میگویند: “قائم علی تفریق المؤتلفات و تألیف المفترقات” نتیجهاش غیرسیستماتیک بودن فقه است. فقیه میگوید این منهج اجتهادی من هست و بین من و خدای من حجت است و تمام! ولی این فقه نمیتواند روشمند باشد و اجزایش پراکنده است و در مواردی اجزایش متناقض و غیرمعقول است. الان در نظامات قانونی اگر تهافتی در قوانین مشاهده شود قانونگذار تلاش میکند این تهافتها و تناقضات که داخل یک سیستم قانونی هست را برطرف کند. این در حالی است که خیلىها بین ما میگویند: “فقه ما مبتنی بر جمع المختلفات و تمییز المؤتلفات است! شهید سید محمد باقر صدر وقتی کتاب اقتصادنا را مینوشت این نگاه را کشف کرد و گفت برای حل برخی مسائل مکتب اقتصادی اسلام و ایجاد انسجام در نظام اقتصادی میتوانیم به سراغ فتاوای فقهای دیگر برویم حتی اگر فقیهی مرده باشد.
شیخ مهدی شمس الدین هم در نظام فقهی و اجتهادیاش تقسیمبندی بین احکام دارد و برخی احکام را احکام عُلیا و برخی را احکام دُنیا مینامد. هرجا تنافر باشد احکام علیا حاکم است و اگر مشکلی باشد حل میکند. مثلا میگوید نمیتوانید بگویید “انما المومنون اخوه”، مومنون در این آیه شامل شیعه و سنی میشود، اما نزد ما ۵۰ـ۶۰ حکم در فقه باشد که با این آیه منسجم نیست بلکه متناقض هست و باید این تناقضات را حل کنیم.
من نمیگویم اجتهاد موجود باطل یا صحیح است، اما میگویم تناقضاتی وجود دارد که باید حل بشود و یک قانون منسجم داشته باشیم. نظریه مقاصد موفقیتهایی در زمینه انسجام داخلی در میان احکام کسب کرده است و طرح شیخ مهدی شمس الدین است که برای حل مشاکل موجود توانایی دارد. پس ما نیازمند چنین طرحهایی هستیم که مشکلات منهجی و داخلی فقه را حل کنیم.
نکته دیگر این که تطبیق فقه موجود بر وقایع زندگی مشکل است و امروزه ۹۰ درصد این مشکلات فقهی را با عناوین ثانوی یا عنوان ولی امر حل میکنیم. اما آیا ما نمیتوانیم سیستم فقهی ایجاد کنیم که از این دو عنوان استفاده نکند و خودش بتواند مسائل و مشکلات را بدون کمک این دو عنوان حل کند؟!
اگر گامها و رویکردهای مقاصدی سه گانهای که گفته شد و ۵ رویکرد کمککننده که بیان شد را تطبیق کنیم میتوانیم یک تحول حقیقی در فقه را شروع کنیم. این تجربه شخصی بنده هست؛ من در مباحث فقهی خودم این ذهنیت را تمرین و تطبیق نمودهام و دیدهام صدها فتوا قابل تعدیل است و خلاصه آرای فقهی بنده هم با همین رویکرد در سایت شخصى من منتشر شده است. حدود ۳۰۰ فتوا در این مباحث ممکن است مخالف مشهور و منسجم با مزاج مقاصد الشریعه باشد، البته این فتاوا بر اساس تطبیق قواعد و کاملا منضبط است چون من به این نتیجه رسیدهام که رهایی از این پنجگانه یعنی اجماع، شهرت، خبر واحد، تسامح در ادله سنن و احتیاط و شروع در سهگانه فهم تاریخی از خلال سیاقات، تعلیلات نصی و انضمام بعضی از این تعلیلات به دیگر تعلیلات، باعث تغییر حقیقی و مبنایی در صدها مسئله فقهی میشود.
رابطه آقای خویی با فقه مقاصدی چطور بوده است؟
حبالله: ایشان فقیه مقاصدی نبودند. اما آقای خویی گاهی به تفکر مقاصدی، بهواسطه نگاه و رویکرد عرفیشان در فهم متون روایات و نصوص، نزدیک میشود. مثلا مناسبات حکم و موضوع در اجتهاد ایشان پرشمار مورد استفاده و استدلال قرار میگیرد. ولی سید خویی خیلی کم به متون نگاه تاریخی دارد. مثلا اگر مقایسهای بین روش خویی با منتظری یا فضل الله یا صادقی تهرانی داشته باشیم هیچ مناسبتی بین سید خویی و مناهج اینها نیست. در روش سید خویی خیلى کم از بحث سیاقات تاریخی استفاده می شود. در بسیاری موارد سیاقات تاریخی را لحاظ نمیکند، سید خویی خیلی نادر تعلیلات را اخذ میکند. البته از طرف دیگر سید خویی اخذ به اجماع و شهرت هم ندارد و در اجتهاد فقهی جرأت زیادی دارد، ولی همین هم در رساله عملیه ایشان خیلی نمود ندارد. آیتالله خویی نه مقاصدی کلی است و نه جزئی، اما گاهی در مواردی فتوای مقاصدی دارد. بلکه شاید بتوانیم بگوییم آقای خویی فقه را از منهج مقاصدی دور کرده است و در جهت تضعیف طریقه مقاصدی است، این بحث را در کتاب “اجتهاد مقاصدی” توضیح دادهام. تعامل ایشان با نصوص مثل این هست که این نصوص موجودات لفظی هستند و این نصوص موجودات زنده در تاریخ نیستند و این در منهج آقای خویی کاملا واضح است. اگر آقای خویی با موقعیتی که داشت کمی هم نگاه سیستماتیک به فقه داشت یک گام بلند در این مسیر بود.
البته ایشان عرفی بودند و مقاصدیین دائما نیازمند ذهنیت عرفی هستند و کسی که به طریقه غیرعرفی بیندیشد نمیتواند مقاصدی بیندیشد. مثلا کسی که با دقت فلسفی فکر میکند و بهسراغ نصوص میرود نمیتواند مقاصدی باشد. فهم مقاصدی مبتنی بر فهم عرفی و عام از نص است نه فهم نخبوی!
شیخ مهدی شمس الدین و علامه فضل الله چطور، آیا نظریه منقحی در فقه مقاصدی داشتند؟
حبالله: سید فضل الله نظریه منقحی در این مورد نداشتند ولی تجربه مقاصدی داشتند. اما شمس الدین در خلال برخی مقالاتی که نوشته نظریهای ارائه داده است. مخصوصا در مقاله “حول ادله تشریع العلیا” مباحث خوبی دارد. سید فضل الله متوجه فقه مقاصدی بوده و برخی مباحث پراکنده دارد اما شیخ شمس الدین کاملا متوجه بوده است. متوجه بوده که کلمه مقاصد در فضای شیعی منفور است و به همین دلیل سعی میکند از آن استفاده نکند و بهجای آن عنوان “ادله تشریع علیا” را میآورد. چون اصطلاح ادله تشریع علیا خیلی نزدیک به ادله حاکمه در اصول امامی است. او تلاش میکند برخی تبریرات مقاصدی را در ضمن فضای امامی بیاورد و این یک گام مثبت بوده است.
شیخ مهدی شمس الدین تلاش کرده با این روش مسائل فقهی را از بالا به پایین حل کند. اما سید محمد باقر صدر نظریاً فقه را از پایین بنا کرده، بعد تلاش کرده بهواسطه فتاوای قدما فقه را مرتب کند. مسیر صدر از اسفل به اعلی و مسیر شمس الدین از اعلی به اسفل است و مسیر شمس الدین بیش از مسیر صدر میتواند متفرقات و تناقضات را ملغی کند و به نظرم شمس الدین گامهای پیشرفتهتری دارد و تطبیقا گامهای او در دو کتاب او نمود دارد: “فقه الجهاد” و “سلسله فقه المرأه”، او در این دو کتاب تلاش کرده که نگاه خودش را تطبیق دهد.
سید فضل الله بحث مستقلی ندارد ولی مباحث مختلف زیادی دارد که ممکن است بعد از جمع و تنقیح آنها نظر منقحی استخراج کرد.
آیا حوزه به سمت فقه مقاصدی خواهد رفت؟
حبالله: به نظرم این مربوط به حوادث خارج حوزه است. حوزه شیعی بهخاطر اینکه شیعه اقلیت بوده دائما بر هویتش متمرکز بوده، نه طرحهای کلان و امتی! در این فضای جهانی اگر شیعه در عالم مورد تهدید نباشد و نفوذ داشته باشد و از مخاطراتی که اصل شیعه را تهدید میکند خاطرجمع و مطمئن باشد، ممکن است حوزه بهسمت این رویکرد برود. اما اگر ما در همین فضای تهدیدِ اصل شیعه باشیم و اینکه ما در مقابل میلیاردها سنی هستیم، حوزه در همین فضای فکری خواهد ماند. البته ممکن است برخی به این سمت بروند ولی اکثر حوزه به این سمت نخواهد بود.
این مسئله فقط مربوط به داخل حوزه نیست و سیاق اجتماعی و سیاسی محیط خیلی اثرگذار است. غالبا چارچوب حاکم بر حوزه محافظهکارانه هست و به این زودی هم جو حوزه عوض نمیشود. من قبلا درمورد اصلاح حوزه فکر میکردم و بعدا به این نتیجه رسیدم که باید این فکر را کنار بگذارم. باید یک مدرسه فکری داخل حوزه بنا کرد که یک جریان کوچک باشد؛ ممکن است در آینده مورد استقبال قرار بگیرد.
در دنیای مسیحیت پروتستان یک جنبش اصلاحی را آغاز کردند ولی بعد از مدتی هم کاتولیک و هم پروتستان هردو ماندند و امروز هرکدام طرفداران زیادی دارند.
شاطبی با چه ایدهای بهسمت قرائت مقاصدی از فقه رفت؟
حبالله: در مورد شاطبی تحلیلات مختلفی وجود دارد، سوال این است قبل از شاطبی چه چیزی باعث شد طوفی بهسمت نظریه مصالح برود. یکی از تحلیلات این هست که از بین رفتن دولت عباسی در قرن ۷ هجری، که شاطبی ۱۰۰ سال بعد از آن آمد، باعث شد مسلمین به این فکر کنند که سیستم قدیم کارآمد نبوده و ما باید سیستم جدیدی را ترتیب دهیم که مشکلات ما را حل کند و دنبال نظام فکری جدید بودند البته این احتمال است. به همین دلیل بعد از سقوط دولت عباسی قرافی و طوفی و ابن قیم جوزی و شاطبی ظاهر شدند. احتمالا میخواستند از وضع سابق درس بگیرند و با رجوع به تراث اسلامی روش و فکر جدیدی را تولید کنند.
به نظرم تمام کسانی که در عصر جدید به تفکر مقاصدی میاندیشند خود را در مقابل یک مبارزه جدی غرب و شرق با عالم اسلامی دیدند، مبارزهای که اگر نایستند و سیستم فکری خودشان را به شکل منظم و روشمند و عقلانی بازخوانی نکنند میمیرند! رشید رضا میگوید نظریه شاطبی نظریهای عظیم در زمانی ردیء بود.
مذاق شریعت با فقه مقاصدی نسبتی دارد؟
حبالله: مذاق شریعت مبتنی بر استقراء است، استقرائی که فقیه از خلال تجربه و مطالعات فقهی به آن دست میباید. جالب اینکه یکی از بناهای اصلی شاطبی در نظریه مقاصد بر استقراء است و یک فصل کتابش در خصوص استقراء است. به نظرم اصلا مذاق شریعت یک نوع مقاصدی جزئی یا حتی شبه کلی است، مذاق شریعت مبتنی بر چیزی است که نظریه مقاصد بر آن بنا شده است! اما بدون استفاده از اصطلاح مقاصد، اصطلاح مذاق شریعت را آوردند. در واقع مذاق شریعت جمع نصوص برای تقریری عام است، کاری که دقیقا شاطبی آن را در مقاصد الشریعه انجام داده است. در واقع همه اینها طرق تعدی از نص بودند که علمای شیعه آن را پیمودهاند، مخصوصا از زمان وحید بهبهانی تا امروز، بدون اینکه اسم مقاصدی را عنوان کنند و راه را ببندند.
برای آشنایی با فقه مقاصدی بهمعنای جدید چه کتابهایی معرفی میفرمایید؟
حبالله: دکتر جاسر عوده چندین کتاب درمورد مقاصد شریعت دارد و کتب ایشان الان به عربی ترجمه شده و اصل کتب انگلیسی است. کتاب مقاصد شریعت ابن عاشور هم مفید است. آقای نور الدین خادمی هم یک سلسله کتب درمورد مقاصد دارد. ریسونی هم چند کتاب دارد. در فضای شیعی آقای علیدوست مطالبی در فقه مقاصد و همچنین مصلحت دارد. تا حدی آقای مبلغی هم قابل استفاده است. کتاب اجتهاد مقاصدی و مناطی بنده هم هست.