قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / مصلحت‌اندیشی مشکلات فقهی کرامت انسانی را حل نمی‌کند/ با رفوکاری در احکام فقهی مخالفم
مصلحت‌اندیشی مشکلات فقهی کرامت انسانی حل نمی‌کند/ با رفوکاری در احکام فقهی مخالفم

سروش محلاتی در نشست «کرامت دینی و کرامت غیردینی» مطرح کرد؛

مصلحت‌اندیشی مشکلات فقهی کرامت انسانی را حل نمی‌کند/ با رفوکاری در احکام فقهی مخالفم

از نظر مبانی عقلی و نیز شواهد نقلی مثل آیات قران، امکان اثبات کرامت عام انسانی وجود دارد ولی مشکل این است که برخی احکام فقهی با کرامت غیرمسلمانان سازگار نیست! بخش مهمی از این احکام فقهی، آرائی است که از مستندات کافی برخوردار نبوده و در میان فقها هم از تسالم برخوردار نیستند.

به گزارش خبرنگار اجتهاد، گفتارهای معرفتی با موضوع «کرامت دینی و کرامت غیردینی» به بهانه روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسانی به همت کانون بعثت اخلاق مشهد و با سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی نویسنده و پژوهشگر فقه سیاسی و استاد خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم، یکشنبه ۱۴ مرداد با حضور اساتید و فرهیختگان حوزه و دانشگاه در محل پژوهشکده ثامن برگزار شد.

محلاتی در ابتدای این نشست با بیان اینکه مفهوم کرامت، دینی و غیردینی ندارد ولی آیا دین برای کرامت انسان‌ها قیودی قرار داده و برخی را به دلیل مذهب یا جنسیت و یا به دلیل دیگر از کرامت ساقط می‌داند؟ گفت: از نظر مبانی عقلی و نیز شواهد نقلی مثل آیات قران، امکان اثبات کرامت عام انسانی وجود دارد ولی مشکل این است که برخی احکام فقهی با کرامت غیرمسلمانان سازگار نیست!

او نیز اظهار کرد: برای بررسی این تعارضات ابتدا باید مشخص نمود که قلمرو این تعارضات شامل چه احکامی می‌شود و کدامیک از دلیل کاملاً معتبر برخوردار است؟ به نظر می‌رسد بخش مهمی از این احکام فقهی، آرائی است که از مستندات کافی برخوردار نبوده و در میان فقها هم از تسالم برخوردار نیستند.

این پژوهشگر حوزه علمیه قم در ادامه به بررسی برخی آراء مرحوم آیت‌الله خویی چون “دادخواهی کفار(غیر اهل کتاب)”، “نیابت عمل خیر و مستحب از ملحدان و مشرکان” و “جواز نظر به عورت کافر” پرداخت و گفت: بسیاری از احکامی که با نظریه «کرامت انسان» ناسازگارند از این قبیل‌اند و باب مناقشه در آن‌ها مفتوح هست. در ادامه گزارش تفصیلی این نشست تقدیم خوانندگان فرهیخته می‌گردد.

بسم‌الله الرَّحْمنِ الرَّحیم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا (آیه ۷۰ سوره اسراء)».

همانطور که اعلام شده است، موضوع این بحث: «کرامت دینی و کرامت غیردینی» است. روز چهاردهم مرداد از یک سو روز صدور فرمان مشروطیت و از طرف دیگر روز حقوق بشر اسلامی و کرامت انسان نامیده شده است و لذا اقتضا می‌کند که ما در این زمینه در کانون بعثت اخلاق در محور اخلاق، بحثی را با عزیزان مطرح کنیم.

عنوان، “کرامت دینی و کرامت غیردینی” است. آیا واقعاً ما دو نوع کرامت داریم؟ که یک نوع آن دینی است و نوع دیگر آن غیردینی است؟ خود مفهوم کرامت تقسیم به دینی و غیردینی نمی‌شود. یک مفهومی است که این مفهوم را چه دین بپذیرد و چه دین نپذیرد، چه به‌صورت مطلق و چه به‌صورت مقید آن را تأیید کند، این مفهوم، با آن درکی که غیردین داران از این مفهوم دارند تفاوتی نمی‌کند. این البته اختصاص به مفهوم کرامت ندارد و بقیه مفاهیم اخلاقی هم همین‌طور است.

برحسب آنچه علمای اصول در مباحث اصولی تحقیق کرده‌اند، مفاهیمی داریم که برخی از این مفاهیم را شرع تأسیس و تعریف می‌کند. اگر شرع در این زمینه تعریفی نداشته باشد، ما درک روشنی از این مفاهیم نداریم. این‌ها اصطلاحات شرعی است. غیر از موارد بسیار محدود که این‌ها جزء تأسیسات شرعی است، بقیه مفاهیم، همان مفاهیم عام عرفی است و لذا برای فهم این مفاهیم، به‌جای این‌که در خود شرع معنایی برای آنان پیدا بکنیم، از بیرون شرع یعنی محیط عرف عقلا تعریف آن‌ها را پیدا می‌کنیم و کرامت هم همین‌طور است.

هیچ کسی ادعا نکرده است که در آیه یا روایتی، در مورد کرامت تعریف جدیدی بیان شده باشد. مفهوم کرامت می‌تواند در نگاه دینی مقومات خاصی پیدا بکند که چه‌بسا این مقومات در نگاه غیردینی وجود نداشته باشند.

چند مسئله در این زمینه مطرح است که قابل تأمل هست و می‌تواند مرزبندی بین کرامت دینی و کرامت غیردینی را مشخص نماید.

نکته اول: کرامت از کجا نشأت می‌گیرد؟ چرا انسان دارای کرامت است؟ و چرا این کرامت به غیر انسان نسبت داده نمی‌شود؟ منشأ و مبدأ کرامت انسانی چیست؟ ممکن است در این زمینه پاسخی که دین ارائه می‌کند با پاسخی که مکاتب بشری ارائه می‌کنند، با هم متفاوت باشد.

نکته دوم: قلمرو کرامت کجاست؟ آیا کرامت همه انسان‌ها را در برمی‌گیرد؟ انسان دارای کرامت است؟ موضوع بشر است؟ یا این‌که کرامت به امر دیگری تعلق می‌گیرد و به‌واسطه آن امر دیگر بر بشر انطباق پیدا می‌کند؟ در واقع کرامت بالذات و کرامت بالعرض.

اگر شما گفتید که انسان دارای کرامت است، اینجا موضوع کرامت را بالذات مشخص کرده‌‌اید ولی ممکن است در اینجا دین وارد بشود و بگوید آن چیزی که بالذات دارای کرامت است، ایمان به خدا است و یا اخلاق پسندیده است و در نتیجه اگر انسان از ایمان و معنویت برخوردار باشد، دارای کرامت است بالعرض و اگر انسان منهای ایمان و منهای عقیده و منهای اخلاق ملاحظه بشود در این صورت، کرامتی ندارد و با موجودات دیگر یا برابر است و یا پست‌تر است. به هرحال دین اینجا هم می‌تواند وارد بشود و یک نگاه متفاوتی را ارائه بکند.

نکته سوم: بر اساس جنسیت یک مرزبندی برای کرامت مشخص بشود؛ که مثلاً مردها از کرامتی برخوردار باشند که زن‌ها از آن کرامت برخوردار نباشد؛ دین ممکن است یک همچین خط‌کشی را هم کرده باشد که ما اینجا درصدد اثبات یا نفی نیستیم ولی درصدد این هستیم که کرامت دینی، نوعی مرزبندی‌ها را ممکن است بپذیرد در حالی که کرامت غیردینی با این مرزها کاری ندارد.

یعنی کرامت چون برای انسان است، تفاوت در جنسیت، تغییری در کرامت بشر به وجود نمی‌آورد و به همان میزان که جنس ذکور از کرامت برخوردار است، جنس اناث هم از کرامت برخوردار است.

نکته چهارم: ما کرامت را به عنوان یک توصیه اخلاقی می‌پذیریم یا فراتر از یک رابطه اخلاقی، به عنوان یک مبنای حقوقی قبول می‌کنیم؟ اگر شما گفتید که کرامت یک سفارش اخلاقی است که ما در روابط خود با یکدیگر باید ارزش و احترام برای یکدیگر قائل باشیم، این در قلمرو اخلاق قرار می‌گیرد. دین ممکن است چنین رابطه توأم با کرامتی را برای انسان‌ها بپذیرد و دعوت و تشویق هم به آن بکند.

سال‌های زیادی در این زمینه شما شنیده‌‌اید و به خاطر دارید که امام علیه‌السلام با یک فرد مسیحی همسفر باشد و هنگام جدا شدن به او احترام بگذارد و قدم‌هایی با او همراهی نماید که این جنبه اخلاقی احترام قائل شدن برای انسان‌ها است. ولی در کرامت غیردینی به این بسنده نمی‌شود. هرجایی که یک امتیاز حقوقی برای یک شخص یا برای یک صنف یا برای یک جنس یا برای یک گروه در نظر گرفته بشود، بلافاصله این ‌‌‌سؤال پیش می‌آید که آیا با قاعده کرامت انسان سازگار هست یا نیست؟

اگر همه انسان‌ها دارای کرامت هستند، پس همه آن‌ها باید از حقوق مساوی برخوردار باشند و محروم کردن برخی از افراد از برخی از حقوق با کرامت ناسازگار است. آن چیزی که امروز در دنیا مطرح است، کرامتی است که می‌خواهد پایه و اساس حقوق قرار بگیرد.

در تحلیل‌هایی که بر اعلامیه جهانی حقوق بشر وجود دارد، یکی از اصول همین نکته است. قهراً اگر شما کرامت را برای همه انسان‌ها پذیرفتید، تفاوت حقوقی قائل شدن بین انسان‌ها، نه این‌که ذاتاً محال یا باطل است ولی نیازمند دلیل است.

در دین وقتی کرامت مطرح می‌شود، معمولاً این کرامت، کرامت معطوف به عالم آخرت و کرامت معطوف به درگاه الهی و به پیشگاه حق تعالی؛ «إِنَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ أَتقاکُم». در آیات و روایات هم مکرر این تعبیر به کار رفته است که انسان‌های مؤمن منازلی از کرامت در درگاه الهی دارند. ولی در کرامت غیردینی، آن‌ها دنبال این هستند که کرامت برای انسان، همین امروز و در دنیا، ارزش و احترام انسان مشخص بشود.

البته آن‌ها منکر این نیستند که انسان در پیشگاه خداوند دارای کرامتی باشد، با عمل صالحی که انجام می‌دهد و تفاضلی هم بین انسان‌ها از نظر کرامت در درگاه الهی باشد برحسب کار و فعالیتی که آن‌ها دارند و ارزش‌هایی که تحصیل می‌کنند؛ اما آن‌ها نمی‌تواند جای کرامت دنیوی را بگیرد.

۱- پس اگر می‌خواهیم در مورد نظر دین درباره کرامت صحبت کنیم، باید مشخص نماییم که دین کرامت ذاتی انسان را می‌پذیرد یا خیر؟ مسئله ایمان که خود دارای ارزش است جدا است. انسان بماهو انسان نه انسان به‌علاوه ایمان دارای کرامت است. آیا دین این کرامت را برای انسان می‌پذیرد یا نه؟

۲- این کرامت را برای دنیا می‌پذیرد یا نه؟

۳- حاضر است دین کرامت را به عنوان مبنای برای حقوق انسان‌ها در روابط اجتماعی و در زندگی دنیوی قرار بدهد یا نه؟

۴- آیا مرزبندی‌هایی از نظر ملیت و جنسیت و … تفاوتی در مسئله کرامت به وجود می‌آورد یا نه؟

همه این‌ها در واقع تفصیل همان نکته اول است که انسان موضوع برای کرامت است یا نه؟

در منابع دینی تعبیر کرامت را با مشتقات مختلفش بسیار استفاده کرده‌ایم و مسئله تازه‌‌‌ای نیست و می‌توانید با وجود نرم‌افزارها، این ماده را جستجو کنید و ببینید که ده‌ها و صدها مورد آیات و روایات می‌آید که تعبیر کرامت استفاده شده است و این مقدار احتیاج به بحث ندارد که اسلام پذیرفته است؛ اما آنچه را که اسلام پذیرفته است، همان چیزی است که امروز در دنیا به عنوان کرامت برای انسان می‌شناسند یا با هم تفاوت‌هایی دارد؟ هیچ عیب و نقصی نیست که اسلام در این زمینه هم کرامت انسان را پذیرفته باشد و هم درعین‌حال تفاوت‌هایی در دیدگاه اسلام وجود داشته باشد. مهم این است که ما به درک روشنی از تعالیم اسلامی در این زمینه برسیم.

اگر ما بخواهیم بر اساس اصول و مبانی دینی و شرع حرکت کنیم، در بحث کرامت سختی و دشواری چندانی نداریم ولی وقتی وارد یک قلمرو خاصی می‌شویم، با چالش‌های زیادی روبه‌رو می‌شویم که یک قسمتش روان است و قسمت دیگرش سخت و دشوار است.

آن قسمتی که روان است، آنجایی است که ما سراغ مبانی می‌رویم؛ مثلاً آیات قرآن را می‌خواهیم بحث کنیم که در قرآن، ولقدکرمنا بنی آدم… خداوند می‌فرماید ما بنی آدم را کرامت بخشیدیم. خب در اینجا شک و تردیدی وجود ندارد که بنی آدم به معنای مؤمنان نیست و به معنای مسلمانان نیست و ادامه آیه هم با همین عموم خودش تناسب دارد که «وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» که همه این‌ها امتیازاتی است که خداوند برای بشر در نظر گرفته است و همه دارای کرامت هستند. به تفاسیر هم که مراجعه می‌کنیم می‌بینیم بزرگوارانی مثل علامه طباطبایی و دیگر مفسرین این را پذیرفته‌اند که دلالت این آیه بر این است که کرامت از آن انسان است و به انسان تعلق می‌گیرد نه به امر دیگری تا برای انسان جنبه عرضی پیدا بکند. نه واسطه در ثبوت دارد و نه واسطه در عروض دارد و کرامت مال خود انسان است و انسان دارای کرامت است و ذاتی برای انسان است. البته این ذاتی به معنای این نیست که معلل نیست و لقد کرمنا بنی آدم … یعنی ما انسان را کرامت بخشیدیم ولی به هر حال این کرامت مال خود انسان است.

ما وقتی روی اصول می‌آییم، هیچ مشکلی در اصول و مبانی وجود ندارد. یا بحث خلقت انسان و این‌که انسان دارای مقام خلافت است و تعلیم اسماء نسبت به انسان صورت گرفته است و بشر دارای چنین ظرفیت و استعدادی است.

یا آیه شریفه دیگر درزمینهٔ امانتی که بر انسان عرضه شده است و انسان پذیرفته است «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» و آن‌ها نتوانستند و تحمل نکردند و در نهایت بر انسان حمل کردیم. در این زمینه‌ها مشکلی نیست.

یک قدم جلوتر که می‌آییم از خود این منابع استفاده می‌شود که این کرامت برای انسان که در خلقت انسان یعنی در استعدادها و قابلیت‌ها و ظرفیت‌هایی که در وجود انسان هست، ریشه دارد، عقل انسان، اراده، عواطف و دیگر امتیازات انسان که منشأ برای ارزش انسان شده است، در عین حال انسان یک موجود آزاد و مختار است، «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً». در آن مرحله دوم، انسان می‌تواند یک کرامت اکتسابی هم داشته باشد. غیر از آن کرامتی که در خلقت خداوند نصیب او کرده است و البته در انتخاب او دخالتی نداشته‌ایم ولی نسبت به این کرامت دیگر با سعی و تلاش خودمان می‌توانیم به مراحل عالی از کمال دست پیدا بکنیم.

اما تعبیراتی از این قبیل که «انَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ أَتقاکُم»، کرامت ذاتی را نفی نمی‌کند ولی در عین حال در این مسیر کرامت اکتسابی، هر کسی که تقوای بیشتر داشته باشد، البته در پیشگاه الهی باارزش‌تر است.

مرحوم علامه طباطبایی در چند جای تفسیر المیزان تعبیری از «انَّ أَکرَمَکُم عِندَ اللَّهِ أَتقاکُم»، دارند که می‌فرمایند این آیه شریفه ناظر به این نیست که در روابط انسان‌ها با یکدیگر، کدام انسان از ارزش و احترام بالاتری برخوردار است؟ این ربطی به ما ندارد. در این آیه خداوند خبر می‌دهد که انسان‌ها در نزد خدا بر اساس چه ملاکی امتیاز می‌گیرند؛ اما در زندگی دنیایی، ملاک برای امتیاز چیست؟ من می‌توانم در جامعه ادعا بکنم که تقوای بیشتری دارم پس باید امتیازات دنیوی و مادی بیشتری داشته باشم. آیا این مربوط به این موضوع است؟ که من ادعای تقوای بالاتر پس امتیاز بیشتر دارم؛ علامه می‌فرماید: نه این ربطی به این موضوع ندارد و آن آیه شریفه مربوط به خداست که خدا می‌تواند تشخیص بدهد که چه کسی باتقواتر است و امتیازات ویژه الهی به تقوا تعلق می‌گیرد؛ اما ما همچین وظیفه‌‌‌ای در زندگی دنیایی نداریم که انسان‌ها را بر اساس تقوا رده‌بندی بکنیم و بگوییم تو در رتبه بالاتر و تو در رتبه پایین‌تری هستی.

حضرت امیر علیه‌السلام هم وقتی که حکومت را به دست گرفتند، روز دوم برای مردم سخنرانی کردند و فرمودند: ما امتیازات دنیوی و بیت‌المال را بین همه مسلمانان علی السویه تقسیم می‌کنیم. برخی از شما هستید که سوابق بهتری دارید و در میدان جنگ حضور داشته‌‌اید و تقوای بالاتری دارید و همه این‌ها با خداست. کسی این حرف را می‌زد که خودش در اسلام و جهاد بر همه تقدم و پیشه داشت.

این قسمت‌ها را وقتی از مبانی شروع می‌کنیم، هم کتاب و سنت با ما همراهی می‌کند و هم مبانی عقلی همراهی می‌کند که انسان دارای امتیاز است، ولی به یک مرحله‌‌‌ای می‌رسیم که آن مرحله، مرحله‌‌‌ای است که می‌خواهیم حقوق و تکالیف انسان‌ها را مورد بررسی قرار دهیم. آیا آنجا هم می‌توانیم همان مبانی را حفظ کنیم یا نه؟

مشکل یا تناقضی که وجود دارد، در همین مرحله است. ما به یک احکامی در فقه می‌رسیم که دیگر با آن مبانی سازگار نیست، یا باید آن مبانی را کنار بگذاریم و کرامت ذاتی را نادیده بگیریم و این احکام و تفاوت‌هایی که بین زن و مرد و مسلمان و غیرمسلمان است و … هست را در نظر بگیریم یا بالعکس اصول و مبانی را حفظ کنیم. این دشواری که در مسئله کرامت دینی و غیردینی اتفاق می‌افتد، به نظر بنده در این نقطه است و إلا در مسائل کلی، کمتر مشکل داریم.

نقد مبانی آیت‌الله خویی در کرامت انسانی

برای این‌که بحث عینی‌تر و ملموس باشد، چند مثال را عرض می‌کنم. مرحوم آیت‌الله خویی از بزرگان و یک شخصیت معتبر و تأثیرگذار در حوزه‌های علمیه است که امتداد تفکر ایشان همچنان در حوزه‌های علمیه هست و قوت دارد. این مسائل در آثار ایشان برجسته است و مواردی از این ناسازگاری را در آثار فقهی ایشان می‌بینیم.

نمونه اول: یکی از حقوقی که در دنیای امروز مطرح و جدی است، حق دادخواهی و مراجعه کردن به محکمه است. وقتی کسی در جامعه احساس می‌کند نسبت به مال، آبرو و یا جان مورد ظلم و تعدی قرار گرفته است، شخص به محکمه مراجعه می‌کند برای این‌که حق خودش را بگیرد و قاضی به او باید کمک بکند و از او حمایت کند برای این‌که بتواند حق خودش را استیفا کند. به هر حال قضاوت برای همین احقاق حق کردن است.

حال یک موقع هست که این شخص مسلمان است، به دادگاه مراجعه می‌کند و حق دادخواهی دارد. یک موقع هست که شخص مسلمان نیست ولی اهل کتاب است که باز هم ما حق دادخواهی را برای او به رسمیت می‌شناسیم و می‌تواند به دادگاه خودشان یا محاکم اسلامی مراجعه نماید و مشکلی نیست.

ولی شخصی در جامعه اسلامی زندگی می‌کند که مسلمان و اهل کتاب نیست. این همه ادیان دیگری که وجود دارد، پیرو یکی از این ادیان است و یا اصلاً پیرو هیچ دینی نیست و حالا مورد ظلم قرار گرفته است، آیا این می‌تواند مراجعه نماید و دادخواهی کند و شکایتی را مطرح کند؟

پاسخ آیت‌الله خویی این است که خیر؛ این اصلاً آدم نیست و حیوان است و اصلاً هیچ حقی ندارد، دستگاه قضا برای احقاق حق کردن است و فرض این است که شخص دارای حقی است و حقش تضییع شده است و این شخصی که نه ایمان به اسلام دارد و نه ادیان توحیدی را پذیرفته است، اصلاً حقی ندارد و زمانی که حقی ندارد چرا مراجعه بکند؟!

عبارت ایشان در مسئله ۲۸ از تکمله المنهاج این است:

لو کان الکافر غیر الکتابی المحترم ماله (اگر کافر از اهل کتاب نباشد که البته مال اهل کتاب محترم است) کالکافر الحربی (کافر حربی در اصطلاح فقهی به معنای کافری که با مسلمانان می‌جنگد نیست بلکه کافر حربی در برابر کتابی است یعنی هر کسی که اهل کتاب نباشد، کافر حربی است) أو المشرک أو الملحد و نحو ذلک. اگر این‌ها بخواهند مراجعه بکنند، یکی از مشکلاتی که وجود دارد این است که در دادگاه در هنگام رسیدگی ممکن است که کار به قسم دادن برسد و شخص را قسم می‌دهند؛ خب این به چه چیزی باید قسم بخورد؟ ایشان می‌فرمایند: این افراد، لاتجری علیهم احکام القضاء و ذلک لأن القضاء إنما هو لتمییز المحق عن المبطل. قضاوت برای این است که مشخص شود چه شخصی صاحب حق است و چه شخصی ادعای باطل دارد و آن کسی که صاحب حق است حقش به او داده بشود و الکافر المذکور بما أنه لا احترام له لامالا و لا نفسا؛ این کفار غیرکتابی که نه مالشان و نه جانشان احترام دارد، این‌ها حق دعوا علیه هیچ کسی را ندارند و از هیچ کس نمی‌توانند شکایت بکنند.

و بما أنهم مهدور الدم و مهدور المال و هر کسی توانست می‌تواند مال و جان ایشان را بگیرد، نمی‌توانند شکایت بکنند؛ و إذا یجوز للمدعی علیه أن یأخذ ما یدعی منهم؛ یعنی هر کسی هر چقدر می‌تواند، می‌تواند از این‌ها برُباید و بعد هم احتیاج ندارد در دادگاه چیزی را اثبات نماید و اصلاً این‌ها حق و حقوقی ندارند تا موضوعی برای قضاوت وجود داشته باشد.

حال ببینید که چقدر ما در جمهوری اسلامی ارفاق می‌کنیم که این‌ها را صاحب حق حساب می‌کنیم و إلا این‌ها به‌طور کلی حقی ندارند.

این فتاوای را چکار باید کرد؟ یا باید این‌ها را حفظ کرد و یا باید از آن شعارهایی که درزمینهٔ کرامت انسان و کرامت ذاتی داده می‌شود و این‌که همه شهروندان در نظام اسلامی و در جمهوری اسلامی دارای حقوق هستند از آن حرف‌ها باید دست برداشت! این‌ها با هم قابل جمع نیستند. بحث در این نیست که کدام یک درست است و کدام یک غلط است، بلکه بحث در این است که هر کدام را بپذیرید، آن یکی دیگر قابل قبول نیست و باید صاف و شفاف و روشن این مسائل را مطرح کرد.

این نوع از فتاوا اگر پایه و اساس محکم و استواری به لحاظ منطق اجتهادی داشته باشد، ما می‌ایستیم و از آن دفاع می‌کنیم چون دلیل و حجت دارد؛ ولی اکنون چه دلیل و حجتی پشتوانه این فتوا است؟

مسئله اینجا است، شخصی هست مسلمان، شخصی هم اهل کتاب است که این‌ها حقوقی دارند. یک گروه سومی وجود دارند که ما این‌ها را به لحاظ فقهی، معاهد می‌دانیم یعنی ممکن است شرایط ذمه هم قابل انطباق بر آن‌ها نباشد یا جزء یکی از آن چهار آیین که رسمیت می‌توانند داشته باشند، جزء آن‌ها نباشند ولی در نظام اسلامی، امنیت و آرامش و حقوق آن‌ها به عنوان شهروند پذیرفته می‌شود. الآن جای این‌ها در این تقسیم‌بندی که ایشان فرمودند کجاست؟ می‌فرمایید هیچ حقی ندارند؟ جانشان و مالشان و عرض و آبرویشان برای همه مباح است؟ چه کسی می‌تواند به این ملتزم بشود بعد از اینکه شما آن‌ها را به عنوان معاهد پذیرفته‌‌اید و امنیت آن‌ها را تأمین کرده‌اید.

فرض بگیرید افرادی به عنوان توریست و غیرمسلمان از هند و چین و … و از اهل کتاب هم نیستند و برای تفریح، کسب تجارت و یا برای درمان به کشور ما سفر کرده‌اند، شما وقتی این شخص وارد کشور می‌شود، امنیت او را می‌پذیرید یا خیر؟ اگر ظلمی در حق او بشود نمی‌تواند شکایت بکند؟ آیا همه مردم هر بلایی سر این افراد بخواهند بیاورند می‌توانند یا خیر؟ پس آن که خدا در قرآن فرموده است: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ»؛ اگر یکی از مشرکین که اهل کتاب هم نیست آمد تا کلام خدا را بشنود، باید امنیتش تأمین بشود بعد هم که شنید، یک موقع مسلمان می‌شود که هیچ؛ و اگر گفت شنیدم و این حرف‌ها را قبول ندارم أبلغه مأمنه یعنی راه را نباید جلوی او ببندید بلکه مسئولیت تأمین امنیت با شماست تا برگردد به همان نقطه‌‌‌ای که می‌خواسته است.

چرا این‌ها نباید دیده بشود؟ عرض من این است که این یک فتوای مستند به یک نص نیست که شما اینجا اشکال بکنید که با این نص و روایت چه کنیم؟ این یک فتوایی است که نصی پشتوانه‌اش نیست بلکه یک اجتهاد و استنباط است که حتی سابقه پیشین هم در آراء فقهای قبل ندارد، چون در گذشته هم فقهای ما معمولاً می‌پذیرفتند که حتی غیراهل کتاب بتوانند مراجعه بکنند و حتی قسم بخورند و از آنان پذیرفته می‌شد. ولی حالا یک همچین فتوایی آمده است که حالا یا باید آن مبنا را نگه داشت و یا این فتوا را نگه داشت.

نمونه دوم: مورد دیگری از کتاب الطهاره، ج ۳، ص ۳۵۹ عرض می‌کنم:

یکی از مسائلی که در فقه مطرح است، بحث نگاه به عورت است. این فرض را مطرح کرده‌اند که نگاه به بدن غیرمسلمان که جایز باشد، آیا نگاه به شرمگاه او هم جایز هست یا نیست؟ اینجا مرحوم آقای خویی اشاره می‌کند که برخی از روایات هست که می‌گوید جایز است. بعد ایشان می‌فرماید این روایت، روایتی است که می‌تواند روایت موجهی باشد یعنی معنای معقولی دارد و معنای درستی می‌تواند داشته باشد. چرا؟ چون توجیهش این است که غیرمسلمان انسان نیست بلکه حیوان است و مگر شما در نگاه کردن به حیوان محدودیت دارید؟ خیر حیوان احترامی که ندارد و این هم که غیرمسلمان است اینچنین می‌باشد.

«و لعل الوجه فیه (جواز نظر به شرمگاه کفار که جایز باشد) أن غیر المسلم نازل عن الانسانیه و ساقط عن الاحترام فحالهم حال الحیوان لأنهم کالانعام بل هم أضل»

مسئله قبلی اهل کتاب جدا شده بودند ولی اینجا مرزبندی بین مسلمان و غیرمسلمان است.

اینجا اشاره به یک آیه‌‌‌ای دارد که می‌فرماید: «أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ».

اگر این هم به محضر ایشان جسارتی نباشد، از مسائلی نیست که پایه و اساس فقهی محکمی داشته باشد و ما بتوانیم به خاطر این فتوای یک قاعده کلی درست کنیم که کافر اصلاً دارای احترام نیست.

مرحوم سید در عروه مسئله نظر به عورت کافر را مطرح کرده است، اکثر فقها فتوایشان این است که نظر جایز نیست. منظورم این است که اگر یک همچین فتوایی وجود دارد، ما این نوع فتاوا را جزء فتاوای کلی و جزء آراء فقهی مسلم تلقی نمی‌کنیم تا بتوانیم از آن مبنا در باب کرامت انسان رفع ید بکنیم.

جهتش هم این است که این تعبیری که ایشان اینجا به کار برده‌اند که “لإنهم کالانعام”، این استدلال مخدوش است چرا؟ چون درست است که در قرآن کریم اولئک کالانعام داریم ولی آن ربطی به مسئله احکام دنیوی ندارد.

آیه شریفه این است: که یک عده‌‌‌ای اهل جهنم می‌باشند و آن‌ها کسانی هستند که لهم قلوب لایفقهون بها این‌ها عقل و فکر دارند اما اهل درک نیستند و حاضر نیستند از قدرت فکری خودشان استفاده بکنند و گوش هم دارند و حاضر نیستند بشنوند که این‌ها را خدا می‌فرماید «أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ»؛ که این‌ها را خداوند می‌فرماید در ردیف چهارپایان هستند و این ربطی به مسئله حقوق انسان‌ها در زندگی دنیا ندارد و این‌که انسان‌ها با توجه به سرمایه‌های خدادادی که دارند از این سرمایه‌ها استفاده نکنند و تنزل پیدا کنند از نظر مقام واقعی و استحقاق جهنم در عالم آخرت داشته باشند، این یک موضوع است. بحث دیگری است و این‌که ما الآن در دنیا می‌توانیم هر بلایی سرشان بیاوریم؟ این بحث دیگری است و نمی‌توانیم برای این مسئله استدلال به آن آیه بکنیم.

مراجعه کردم تا ببینم آیا فقهای ما در طول این ۱۱۰۰ سالی که الآن فقه مدون داریم، آیا فقیهی داریم که در احکام فقهی دنیوی نسبت به کفار به این آیه «اولئک کالانعام» استناد کرده باشد که چون کالانعام هستند پس ما احکام حیوانات را بر آنان مترتب می‌کنیم. من هیچ کسی را پیدا نکردم ولی در زمان ما این فکر را آقای خویی مطرح کردند و در اینجا مورد استناد قرار دادند که جسم و ظاهرشان هیچ احترامی ندارد و مثل حیوان هستند.

نمونه سوم: یک جای دیگر هم ایشان اولئک کالانعام را مطرح کرده‌اند و این‌ها هم جزء مواردی است که ایشان فرموده‌اند و مسبوق به سابقه نیست و آن این‌که اگر کسی بخواهد در کار خیری از یک مشرک و ملحد نیابت کند، آیا جایز هست یا خیر؟ مثلاً فردی برای پدر و مادرش حج به‌جا بیاورد؛ فرض بگیرید پدر یا مادر مشرک یا ملحد هستند می‌شوند فرضاً به نیابت از پدر ملحد یا معلم ملحد یا کار خیر و ثوابی و یا صدقه‌‌‌ای بدهد یا خیر؟ مثلاً یک بیمارستانی درست بکند و ثوابش برای آنان باشد.

ایشان می‌فرمایند: نمی‌شود. لاریب فی عدم جواز النیابه عن المشرکین و الملاحده فی الواجبات و المندوبات لعدم قابلیه التقرب بالنسبه الیهم. شما یک کاری می‌خواهی کنی که آن‌ها به خدا نزدیک بشوند و ثوابی به دست بیاورند اما این امکان ندارد. بعد می‌فرمایند: و قد قال الله تعالی ما کان للنبی و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین و لو کان اولی القربی من بعد ما تبین لهم أنهم من اصحاب الجحیم. پس استغفار برای آنان نفعی ندارد و لذا عمل خیر هم برای آن‌ها نمی‌شود انجام داد. فهم غیرقابلین بالغفران (این‌ها ظرفیت غفران الهی را ندارند) و إنما هم کالحیوان بل هم ازل فکما لایجوز النیابه عن الحیوان کذلک عن المشرک.

کسی پیدا شده است که بگوید من حج می‌خواهم بروم به نیابت از یک حیوان؟ خیر؛ ایشان می‌فرمایند همانطور که نیابت حج از حیوان معنا ندارد از مشرکین هم معنا و مفهومی ندارد.

اینجا هم ایشان دو مرتبه بدون این‌که مسبوق به سابقه باشد، این بل هم اضل را به کار برده‌اند.

این مسئله هم باز جزء مسائل مسلم فقهی نیست. نه این استدلال ایشان که بگوییم حال چه باید بکنیم و نه خود مسئله یعنی نیابت از کفار. هستند کسانی که فقهشان فقه سنتی است و این حرف‌ها را هم قبول ندارند. در حاشیه عروه مرحوم آیت‌الله گلپایگانی این استدلالات همگی رد شده‌اند و استدلال به این آیه هم مورد مناقشه قرارگرفته است و از مراجع فعلی هم آیت‌الله صافی گلپایگانی این مطالب را قبول ندارند.

آموزه های دینی چگونه حقوق بشر را تضمین و کرامت انسانی را تأمین می کنند؟غرض من این است که در این قسمت‌های فقهی، یکسری مباحثی هست که قابل بحث و گفتگو است و ما باید تکلیف این‌ها را روشن کنیم و به نظر بنده اگر گاهی از اوقات در جمهوری اسلامی مشکلات و گره‌هایی پیش می‌آید، به خاطر این است که نمی‌خواهیم به‌صورت جدی این مسائل حل و روشن بشود و آخر سر این است که بد از اینکه یک مشکلی به وجود آمد شبیه به مشکلی که برای منتخب شورای شهر در یزد پیش آمد و ماه‌ها هم این گرفتاری به طول انجامید و شخص همین‌طور معطل بود تا اینکه در نهایت به عنوان مصلحت‌اندیشی راه‌حلی پیدا شد و مشکل طرف حل شد.

مصلحت‌اندیشی این مشکلات فقهی را حل نمی‌کند. یک فشاری در جامعه به وجود می‌آید و بعد می‌گویند مصلحت هست که عبور کنیم و بعد یک مورد دیگر و همین‌طور مشکلات به قوت خودش باقی می‌ماند.

واقعاً کسانی که اهل فقاهت و اجتهاد هستند بیایند و این مسائل را یک بررسی نمایند که چقدر از این‌ها دلیل محکم و استوار دارد و چقدر دلیل استوار و محکم ندارد.

این نمی‌شود که شما بگویید احترام را قبول داریم و همه محترم هستند ولی وقتی که مباحث اخلاقی پیش بیاید، می‌گویید که غیبت کردن مسلمان حرام است و غیبت کردن غیرمسلمان حلال است. بالاتر هم فرموده‌اند که غیبت کردن غیرمومن به طور خاص جایز می‌باشد. در بحث تهمت هم همین‌طور. وقتی که شما پشت سر یک کسی بدگویی می‌گویید یا به مرحله فحاشی می‌رسید، این چطور با کرامت انسانی سازگار است؟

تا آنجایی که فتوا وجود دارد که جنازه شخص غیرمسلمان را نباید از روی زمین برداشت. حالا غسل و کفن که آداب دینی است و معنای خاصی برای آن قرار نمی‌دهیم اما دفن کردن چطور؟ اگر شما گفتید دفن غیرمسلمان جایز نیست در عین حال بگویید ما معتقد به کرامت انسان هستیم، این‌ها با هم جور در نمی‌آید.

می‌شود اصولی را که عرض کردم بپذیریم، یعنی بگوییم کرامت برای انسان هست و مرزبندی بین زن و مرد هم به لحاظ کرامت وجود ندارد ولی نسبت به برخی از این فتاوا باید یک تجدید نظری صورت بگیرد.

از صبر و حوصله دوستان گرامی سپاسگزارم. والسلام علیکم و رحمت‌الله

‌‌‌سؤال: می‌توان گفت کرامت یک بحث تشکیکی است؛ مثلاً حقوق اولیه آری و غیر حقوق اولیه بستگی به ایمان و اسلام دارد که حدود فقه برای کسی که مؤمن و مسلمان باشد بیشتر است؟ آیا تشکیک در کرامت را می‌شود از روایات به دست آورد.

سروش محلاتی: این یک احتمال است، من کسی را سراغ ندارم که این احتمال را مطرح کرده باشد. آقایان آنچه را که نسبت به کفار و غیراهل کتاب بیان کرده‌اند همانطور که از آقای خویی خواندم، هیچ‌کدام را قائل نیستند و این‌طور نیست که بخشی را قبول کرده باشند و بخشی را نکرده باشند ولی به هر حال باید یک کفی را قائل باشند ولی در برخی از آراء فقهی، همان کف هم به مشکل می‌خورد.

‌‌‌سؤال: تفاوت کرامت با فضیلت در چیست؟

سروش محلاتی: فضیلت که برتری را می‌رساند، یک مفهوم نسبی است یعنی دو امر را با هم مقایسه می‌کنیم و بعد یکی را بر دیگری امتیاز می‌دهیم. مثل آیه «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ». مجاهدین نسبت به قاعدین امتیاز دارند که این یک بحث برتری است و یک مفهوم نسبی است و همراه با مقایسه است اما کرامت یک ارزش ذاتی است یعنی احتیاج به مقایسه با امر دیگر ندارد، خداوند به انسان کرامت داده است با قدرت عقل و انتخاب که این‌ها چیزهایی است که در خود انسان وجود دارد و موجود دیگری را در نظر نمی‌گیریم و یک مفهوم نفسی است.

انسان‌ها در مقایسه با خودشان هم ممکن است کرامت بیشتری از دیگری داشته باشد یعنی به شکل نسبی باشد و آن نسبت می‌تواند تحقق پیدا کند. ولی چیزی که ما می‌گوییم، کف آن است یعنی آن چیزی که همه انسان‌ها می‌خواهند داشته باشند و دارند که آیا همچین کفی وجود دارد که همه انسان‌ها از کرامت برخوردار باشند. ظاهر آیه شریفه این است که لقدکرمنا بنی آدم که همه این را دارند و این ذاتی است و اکتسابی نیست و خداداد است و چون انسان آفریده شده‌اند، دارای کرامت هم هستند و حال بعد از این‌که این کرامت ذاتی را دارند، شروع به تحصیل یکسری از کرامت‌های اکتسابی می‌کنند و در آن کرامت‌های اکتسابی بالا می‌روند.

‌‌‌سؤال: آیاتی که در مورد کشتن و قتال کفار است آیا منافاتی با کرامت انسانی ندارد؟

سروش محلاتی: در بحث جهاد آیاتی در مورد قتال نسبت به کفار مطرح شده است که این آیات را باید با آیاتی که دستور به مدارا و همزیستی دارد با هم دید. مرحوم آقای مطهری در کتاب جهاد اشاره می‌کند که لاینهاکم الله از این‌که بر و قسط داشته باشد نسبت به کسانی که با شما نمی‌جنگند و شما را از خانه و زندگی‌تان آواره نکرده‌اند و با آن‌ها همراهی بکنید و نیکی داشته باشید. در عین حال با کسانی که با شما می‌جنگند، در مقابل آنان مقاومت کنید و با آنان بجنگید و مجموعه آیاتی که در قرآن در مورد جهاد است با هم که دیده بشود به همین نتیجه می‌رسید.

‌‌‌سؤال: شاهد مثال‌های حضرتعالی که از آراء مرحوم آیت‌الله خویی بود قطعاً قصدتان این نبود که بفرمائید شخصی مثل آیت‌الله خویی اینچنین می‌اندیشید، به خاطر این به ایشان استشهاد کردید که بفرمایید در فقه مواردی این‌چنینی وجود دارد؛ این یک نکته توضیحی بود.

نکته دیگر، وقتی شما می‌فرمایید باید نسبت به این فتاوا کاری کرد و به تعبیری رفوگری فقهی پیشنهاد بدهیم و تکلیف این‌ها را مشخص نماییم. به گمانم نباید بحث را تقلیل دهیم به این‌که فقه موجود را می‌توان با اصلاح برخی از آراء و خروجی فقیهان، اصلاحش کرد که به نظرم در درازمدت خیلی به نفع فقه نیست.

سروش محلاتی: من از کسانی هستم که به طور کلی با رفوکاری در احکام فقهی موافق نیستم؛ و معتقدم که مسائل را باید ریشه‌‌‌ای بررسی کرد. مثال‌هایی که عرض شد از آقای خویی به خاطر این بود که ایشان یک قدم جدید برداشتند. شیخ طوسی و علامه حلی و بزرگان دیگر اگر از این سنخ فتاوای دارند، از این سنخ استدلال‌ها نداشتند که بگویند این‌ها حیوان هستند بلکه استدلالات دیگری داشتند؛ مثلاً در بحث نگاه ممکن است کسی این استدلال را بنماید که چون این‌ها این کار را زشت نمی‌دانند و خودشان ستر و پوشش را لازم نمی‌دانند، ما هم برای آنان این را لازم نمی‌دانیم اما این‌که این‌ها حیوانند و این آیه را مطرح کردند، این را ایشان مطرح نمودند.

نکته دیگر این‌که ما یک چیزهایی هم در فقه داریم که جزء مسلمات است. هیچ کس نمی‌گوید تفاوت‌های حقوقی به طور کلی باید نادیده گرفته بشود مثلاً در محیط خانواده، زن، مرد، فرزند نسبت به‌جایگاه خودشان حقوق خاصی دارند. آن حقوقی که به اقتضاء کرامت انسان هست را شما یکسان در نظر بگیرید و بعد به سراغ این بیایید که زن و مرد و فرزند به اقتضاء خودشان حقوقی دارند.

لذا این به معنای این نیست که ما کلیه تفاوت‌ها در احکام شرع را نادیده می‌انگاریم. هیچ وقت به اینجا نمی‌رسیم و کسی هم‌چنین ادعایی هم نکرده است و البته در این صورت خلاف ضرورت فقه هم هست.

لذا این‌ها ادله‌‌‌ای نیست که فقیه را راضی و قانع کند، بیشتر یک نوع عرفیات است که در جامعه دینی ما تثبیت شده است و چون تثبیت شده است دنبال این هستیم که یک شواهدی را هم برای آن بیاوریم.

والسلام علیکم و رحمت‌الله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics