در حالی که در فضای فقهی کنونی، هیچکس به دنبال شناخت تحولی در درون موضوع بر اثر مواجهه نظامهای اجتماعی با هم نیست؛ اگر «تبدل موضوعی» را فعال کنیم میتواند حرکت خوبی ایجاد کند و همچنین بعضی از عناصر روشی نیز باید کنار گذاشته شود که ما را پیوسته مجبور به احتیاطهای فراوان کرده و دستوپای جامعه را میبندد.
شبکه اجتهاد: روش هر علم از گذشتهها شروع شده، ادامه یافته و به زمان حال رسیده است. ممکن نیست علمی در گذشته، روش کاملاً متفاوتی داشته و امروز روش دیگری را اتخاذ کند. روش در نهاد علم است و اگر از بین برود، آن علم نابود میشود. نمیتوانیم فرض کنیم علمی با حفظ وحدت علم بودن، در گذشته روشی داشته و امروز این روش به طور کلی منقرض شدهاست. در نتیجه، روش علوم هیچگاه به صورت کلی از بین نمیرود. به تعبیر دیگر، قدرمتیقنهایی (بیشبهه و گمان) در روش علم وجود دارد که در گذشته بوده، در زمان حال هست و در آینده نیز خواهد بود.
نکته بعدی این است که صرفنظر از قدرمتیقنها، عناصری در روش وجود دارد که در گذشته شکل گرفته و دچار ناپختگی است. عالمان علم باید در مواجهه با حوادث جدید، عناصر نادرست و خام را شناسایی، تکمیل و تدقیق کرده و از وضعیت گذشته به وضعیت جدید سوق دهند. به تعبیر دیگر، عناصر جدیدی را به جای آن عناصر بنشانند. به هر حال از این سه وضعیت خارج نیست: تکمیل، تغییر بخشی از عناصر و فعالسازی آنها. فقه بویژه در مواجهه با مسایل امروزی، همانطور که رهبر معظم انقلاب فرمودند، نیازمند تحول است. این تحول چند شق دارد.
یک، عبارت است از تغییر بعضی از عناصر و نهادن عناصر دقیق و مقبول (از نظر برهان) به جای آن. مثلاً در گذشته فقها «قیاس منصوص العله» را نمیپذیرفتند، اما بعدها به نادرستی درک خود پی بردند. همچنین در گذشته اجماع لطفی بر اذهان فقها حاکم بود؛ در حالی که امروزه هیچکس اجماع لطفی را قبول ندارد.
دوم، فعالسازی است؛ یعنی پدیدهای خام و ناشناخته بوده و امروز ادبیات علم آن را شناخته و فعال کرده است، مثلاً سیرههای عقلایی در گذشتههای خیلی دور سهم چندانی در روش فقهی نداشتند؛ اما اکنون تا حدودی در فقه دخالت داده میشوند. البته هنوز به نقطههای اوج و شایستگی خود نرسیدهاند. بهتر است این نقاط را فعالتر و پردامنهتر کنیم.
مثال دیگر تبدل موضوعی و عنصر روشی است که امام آن را مطرح کردند و قبلاً در میان نبود. بتازگی نامی از آن مطرح شده، ولی به شکل اصیل مطرح نیست. این پدیده در گذشته در فضاهایی مانند استصحاب (تبدل موضوع) وجود داشته است؛ اما به صورت کلان، یک عنصر روشی و موضوعشناسی نبوده است. امام آن را بیان فرمودند؛ در حالی که در فضای فقهی کنونی، هیچکس به دنبال شناخت تحولی در درون موضوع بر اثر مواجهه نظامهای اجتماعی با هم نیست. اگر این امر را فعال کنیم، میتواند حرکت خوبی ایجاد کند.
سوم، ممکن است عناصری را اضافه کنیم که اصلاً در گذشته وجود نداشته است. به نظر من، عناصر جدید فراوانی هست که در صورت شناسایی، بسیار مفید خواهد بود. بنده درباره عنصر مطالعات تاریخی در استنباط، بحث و درسهایی دارم که اگر بتوانیم این عنصر را بیفزاییم، تحول خوبی ایجاد میکند.
چهارم، گاهی بخشی از آن تنقیح میشود؛ یعنی زوایدی دارد که باید تنقیح شود. پس ما باید روشها را تنقیح کرده و متحول کنیم. البته به یاد داشته باشیم که بخشی از روشها ثابت هستند و با گذر زمان عوض نمیشوند، وگرنه وحدت علم از بین میرود. با این حال باید بخشهای قدرمتیقن و تغییرنیافتنی را شناسایی کنیم و در بخشهای دیگر تحولاتی ایجاد کنیم. بعضی از عناصر روشی نیز باید کنار گذاشته شوند که ما را پیوسته مجبور به احتیاطهای فراوان کرده و دستوپای جامعه را میبندند.
فقه متکفل بیان رفتارهاست. این رفتارها سه بخش است: فردی، خانوادگی و اجتماعی. رفتارهای اجتماعی هم به دو دسته تقسیم میشود. نخست، گاهی افراد جامعه باید این رفتار را به صورت واجبات کفایی انجام دهند. در حقیقت، در یک امر اجتماعی معیار این است که این رفتار در فضای اجتماعی تحقق یابد. این فعل بر عهده همگان است، اما اگر مجموعهای اقدام کردند، از روی دوش دیگران برداشته میشود.
دوم، گاهی جامعه باید این رفتار را همیشه تکرار کند و واجب کفایی نیست. در این حالت، حضور این رفتار در جامعه و حضور همه افراد برای تحقق بخشیدن به آن لازم است. این مقوله متأسفانه در فضای اجتماعی ما وجود ندارد و عمدتاً فعالیت اجتماعی از نوع واجبات کفایی به چشم میخورد.
تمدن یا مناسبات اجتماعی اموری است که باید به شکل چارچوب در جامعه تحقق یابد و واقعاً به حضور جمع نیاز دارد. پس فقه به این رفتارها میپردازد. آنچه امروزه در فقه مطرح است، عمدتاً شامل رفتارهای فردی، تا حدودی خانوادگی و کمتر رفتارهای اجتماعی است؛ مثلاً واجبات کفایی در حد کفنودفن میت و مربوط به مردگان است. این مسایل خوب است و باید باشد، ولی مربوط به خود جامعه نیست.
دایره واجبات کفایی در فقه بسیار وسیع است و هر آنچه سبب قوام جامعه است، جزو واجبات کفایی به شمار میآورند. واجبات کفایی به معنا و منطق اسلامی و فقهی، حوزههای عظیم اقتصادی و فرهنگی را دربرمیگیرد، اما متأسفانه ما در واجبات کفایی بیشتر در بخش فردی و شخصی باقی ماندهایم. البته من معتقدم که حتی اگر واجبات کفایی به معنای وسیع محقق شود، کافی نیست. بخشی از اجتماعیات فراتر از واجبات کفایی است. «یقوم الناس بالقسط» همه افراد جامعه باید قیام کنند. در غیر این صورت، در قسط جامعه اختلال ایجاد میشود. به تعبیر امروزی، باید جامعه به عنوان یک موجود زنده در آن چارچوب باشد.
تمدن اسلامی بر بخش خانوادگی و اجتماعی (از نوع واجبات کفایی) بسیار دور است، اما همه تمدنهای اسلامی در آن مترتب نیست. جامعه به عنوان جامعه یا افراد جامعه باید حضور مستمری داشته باشند تا وضعیتهای اجتماعی را که فراتر از واجبات کفایی هستند، در جامعه محقق کند. مثال دیگر افزون بر قسط، مناسبات اجتماعی است. این مناسبات امر ذومراتبی است که از مناسبات داخل یک روستا شروع میشود و به داخل شهر و کشور و منطقه و جهان میرسد. وقتی کسی وارد کشور مسلمانها میشود، باید با کشورهای دیگری که مسلمانانی غیر مذهب ما را دارند، نزدیکی داشته باشد.
به نظر من، واژه «تقریب» ناکافی است. تقریب یعنی نزدیکسازی؛ در حالی که ما باید فراتر از تقریب، همزیستی داشته باشیم. اسلام مناسبات تعایشی (با همدیگر زیستن) برای همزیستی دارد که فقه متکفل آن است؛ چون از سنخ رفتار است. در واقع باید رفتارهایی را در سطح جامعه که ماهیت تعایشی دارد، انجام دهیم. این ساختار با رفتار همه افراد جامعه شکل میگیرد که از سنخ فقه است. فقه این ظرفیت را دارد و در حوزه تخصصی فقه است. با ابزاری به جز فقه نمیتوانیم اینها را ایجاد کنیم. البته مقدمات اخلاقی و فرهنگی گوناگونی دارد؛ ولی فقه باید خطوط قرمز، باید و نبایدها و مدل آن را ارایه کند. در اینجا فقه به معنای اعم منظور ماست که نظریه را هم دربرمیگیرد. هر نظریهای درباره رفتار، از دین گرفته میشود. اصولاً فقه هم شامل فقه نظریهای و هم فقه احکامی میشود. در بخش نظریه، تعایش را مطرح کرده که باید با چه کسانی و در چه سطحی رعایت شود.