اختصاصی شبکه اجتهاد: حجتالاسلام والمسلمین مهدی مهریزی، پژوهشگر حوزه علمیه قم و استادیار دانشکده علوم حدیث در این گفتگو از رابطه فقه و تمدن و نقشی که دانش فقه در پیریزی تمدن اسلامی دارد، سخن میگوید. ایدههای مهریزی در حوزه مسایل زنان، فقه و تمدن و برخی مباحث دیگر محل بحث و نزاع بوده است، از این رو «شبکه اجتهاد» بر آن شد تا موضوع فقه و تمدن را که این روزها محل نقد مهریزی است با وی به بحث بگذارد. چندی قبل بخش اول این گفتگو منتشر شد و اینک بخش دوم از فرارویتان میگذرد.
اجتهاد: بایستههای فقه تمدنی چیست؟
مهریزی: بحث این است که این فقه را با این تمدن بسنجیم؛ زیرا فقه در این تمدن میتواند نقش داشته باشد. قبل از سخن گفتن درباره فقه باید بگویم: به نظر من عوامل تأثیرگذار برای شکلگیری تمدن، سه عنصر است. اول، بحثهای فکری و اندیشهای است. دوم، بحثهای فرهنگی و اخلاقی و سوم، عنصر کوشش و تلاش است. این سه عنصر، بسترهای شکلگیری تمدن در جامعه اسلامی هستند. عنصر فکر و اندیشه یعنی؛ فکر و اندیشهای در جامعه حاکم باشد که باز، قابل تعامل و نسبت به واقعیتهای زندگی، واقعگرا باشد. جامعهای که چنین تفکری در آن حاکم باشد، بسته نیست و به مبادله با انسانها، جوامع و افکار دیگر معتقد است و واقعیتهای زندگی را میبیند.
از منظر فرهنگی و اخلاقی، جامعه باید اهل گفتگو بوده و به کار و تلاش هم پایبند باشد. چنین جامعهای دور از تعصب و روبهپیشرفت و تمدنسازی است. در این جامعه، دانشمندان به امر ارتقای سطح دانش مشغول بوده، صاحبان فنون و مهارتها، به حرفه خود پرداخته و حکومتیها هم در حوزه حکومتی کار میکنند.
اکنونکه خاستگاه و بستر شکلگیری تمدن مشخص شد و مؤلفههای اصلی آن را شناختیم، میتوانیم تمدن را با فقه بسنجیم و نقش فقه در ساخت و توسعه تمدن را تعریف کنیم.
اجتهاد: بهتر نیست در ابتدا، جایگاه فقه را تعریف کنیم؟
مهریزی: فقهی که ما مطرح میکنیم، ناظر به دانشی است که در سه حوزه؛ احکام و مقررات دینی، اجتماعی و خانوادگی، صاحبنظر است. فقه، دانشی است که در میان مسلمانها شکلگرفته، مبتنی بر منابع دینی، یعنی قرآن و سنت بوده و احکام و مقررات مربوط به زندگی خانوادگی و اجتماعی مسلمانان را تبیین میکند. بر طبق این تقسیمبندی، یک بخش فقه، عبادات است، بخش قابلتوجهی مربوط به حوزه خانواده است شامل قوانین نکاح و طلاق و ارث و اموری از این قبیل. بخش دیگری هم مربوط به مسائل اجتماعی به معنی عام اجتماعی است، اعم از سیاست، یا مبادلات و معاملات و سایر امور.
ما میخواهیم این فقه را با آن تمدن بسنجیم. اکنونکه مؤلفههای تمدن و بستر و خاستگاه آن را شناختیم، میخواهیم ببینیم آیا فقه میتواند در آن مؤلفهها تأثیر بگذارد یا میتواند در آن خاستگاه و آن بستر شکل بگیرد. اگر بخواهیم نسبت بین فقه و تمدن را مشخص کنیم باید در این دو قسمت به بحث و بررسی بپردازیم. به گمان من، فقه مستقیماً در مؤلفههای تمدن، تأثیر نداشته است؛ یعنی در علم فقه و تقسیمبندیهای آن، ابواب و کتابهای فقه، چنین چیزی بهصورت مستقل وجود ندارد. توسعه جغرافیایی، توسعه علوم و فنون، عمران و آبادانی و تثبیت و اقتدار سیاسی، همگی کارهای عینی و عملیاتی است و در حوزه علم فقه قرار ندارد.
برای تأثیرگذاری فقه، دو چیز لازم است: اول اینکه تکثر را بپذیرد، یعنی فقهی که در فتاوای خود، تکثر فکری را به رسمیت بشناسد. نقطه مقابل این رویکرد، تکفیر و ممنوع کردن و بستن راه پیشرفت است.
دوم اینکه خود فقه به واقعیتهای بیرونی زندگی توجه داشته باشد. فقه نباید در خودش فرورفته و حالت ذهنگرایی پیدا کند. عناوین و مباحثی مثل فقه و رسانه، فقه و پزشکی و غیره که امروزه موردتوجه واقعشده است نیز برای این است که فقه از انزوای خود خارجشده و به واقعیتهای جامعه بپردازد. به نظر من، در این دو مورد، فقه میتواند تأثیر غیرمستقیم داشته باشد؛ اول اینکه راه شکلگیری تمدن را نبسته، تکثر و گفتوگو را به رسمیت بشناسد. درنتیجه این تکثرگرایی، ما میتوانیم از دانش دیگران استفاده کنیم و بده بستان علمی داشته باشیم. دوم اینکه خود فقه واقعگرا باشد؛ یعنی به واقعیتهای موجود زمان خود اشراف داشته و آنچه در جامعه اتفاق میافتد را ببیند. فقه باید روزآمد شده و در همان عناوین و ابواب گذشته درجا نزند. اگر فقه بخواهد درزمینهٔ تمدن حضورداشته باشد، در این دو عرصه است. من هر چه تأمل و فکر کردم نتوانستم رابطه مستقیمی بین فقه و تمدن برقرار بکنم.
البته به نظر من، فقه بالنده میتواند معلول تمدن و یکی از اجزا و مؤلفههای آن باشد. علم فقه در کنار علوم دیگری مثل ریاضیات، علوم طبیعی، علوم تجربی و علوم پایه، میتواند رشد کرده و به ارتقای سطح تمدن در جامعه کمک کند. در حقیقت، فقه هم مثل سایر علوم، یکی از اجزای تمدن جامعه بهحساب میآید اما اینکه بهتنهایی از عوامل سازنده تمدن بوده و بتواند ارکان تمدن را شکل بدهد، به نظر من، امکانپذیر نیست.
اجتهاد: تمدن برگرفته از اجتماع است و در فقه هم احکام اجتماعی داریم مثل بحث معاملات که همه احکام اجتماعی است.
مهریزی: اگر بخواهیم بر مبنای این استدلال، تمدنسازی فقه را اثبات کنیم، باید بگویم که قبل از قرن پنجم و ششم هجری هم این احکام وجود داشتند ولی هیچ تمدنی شکل نگرفت، بعد از قرن پنجم و ششم همچنین احکامی بودند و بازهم تمدنی شکل نگرفت. احکام اجتماعی، درباره مسائل اولیه زندگی انسانی است. انسانها اجتماعی زندگی میکنند. لازمه زندگی اجتماعی هم وجود یک سری قوانین و مقررات است که توسط فقه بیانشده است. صرف بیان احکام اجتماعی به معنی تمدنسازی نیست و در هر اجتماعی دیده میشود.
اجتهاد: فقه تمدنی نیست به این معنا که الگوی پیشرفت ندارد، این موضوع قابل قبول است اما چرا احکامش تشکیلدهنده تمدن نباشد؟
مهریزی: ما وقتی از تمدن سخن میگوییم، به جوامع خاصی اشاره میکنیم درحالیکه همه جوامع، زندگی اجتماعی و مدنیت دارند. مدنیت به معنی وجود یکسری ارتباطات و قوانین و مقررات اجتماعی است که در همه جوامع دیده میشود. فقه به معنی عام به مدنیت پرداخته است نه به معنی تمدن. تمدن در لغت از مدنیت و زندگی اجتماعی گرفتهشده ولی در حقیقت یک معنی اصطلاحی است. به نظر من، در اینجا مغالطهای صورت گرفته است. منظور ما از تمدن، تنها مدنیت و زندگی اجتماعی نیست، بلکه منظور تمدن با آن مؤلفههایی است که قبلاً نام بردیم. این نوعی بازی با کلمات و مغلطه است که برای نشان دادن تأثیر فقه در تمدن بگوییم: تمدن از مدنیت و زندگی اجتماعی گرفتهشده و فقه هم راجع به اجتماع حرف دارد، پس فقه با تمدن نسبت مستقیم دارد.
مثال میزنم. شما میگویید مسلمانها در قرن پنجم و ششم هجری، تمدن داشتند. در هر دورهای که شما میگویید تمدن ایجادشده است، قبل از آن و بعدازآن هم فقه وجود داشت، از همان روز اولی که اسلام ظهور کرد، احکام و مقررات اجتماعی فقهی وجود داشته است. اگر احکام اجتماعی فقهی برای ایجاد تمدن کافی هستند، چرا در دورههای قبل و بعد از قرن پنجم و ششم، تمدن اسلامی نداشتیم.
میخواهم بگویم درواقع ما وقتی میخواهیم به فقه بپردازیم از معنی پیشرفت بیرون میآییم در حالی که وقتی میخواهیم تمدن را تعریف کنیم، منظورمان نفس پیشرفت است. احکام فقهی زندگی اجتماعی، ارتباطی با پیشرفت جامعه ندارند. احکام اجتماعی یعنی قانونمند کردن قوانین جامعه، مثل روابط زن و مرد، احکام طلاق، قوانین مربوط به معاملات مثل بیع، اجاره و صلح، قانون حدود، مقررات مربوط به سرقت و غیره. این قوانین ربطی به زندگی شهری ندارند و در جوامع روستایی هم به همین شکل اجرا میشوند. ممکن است مصداقها عوض بشود؛ مثلاً نفقه زن بر مرد واجب است، حالا اگر در روستا باشد، نفقه زن روزی ۱۰۰۰۰ تومان است، اگر در تهران باشد روزی مثلاً ۱۰۰۰۰۰ تومان. چنین تفاوتهایی هست که ارتباطی به فقه ندارد ولی در کل قوانین فقهی در شهر و روستا شبیه هم هستند. پس نمیتوان این قوانین و احکام را به مدنیت و تمدن نسبت داد.
میخواهم بگویم نباید از حدود موضوع خارج شویم. اگر فقه را با تعریفی که دارد، در نظر بگیریم، بیان تمدن هم کار فقه نیست، چه برسد به ساختن آن. تمدن با ساختن و ایجاد سروکار دارد، درحالیکه فقه دانشی است مثل سایر علوم. من علم حقوق را مثال میزنم. آیا کسی ادعا میکند که علم حقوق در ساخت تمدن نقش داشته است. علم حقوق و سایر علوم در دانشگاههای سراسر دنیا در حال تدریس است ولی تمدنساز نیست. دانش فقه نیز چنین وضعیتی دارد. تمدن موضوعی است که فقه میتواند راجع به آن حرف بزند ولی در ایجاد آن نقش غیرمستقیمی دارد. اگر فقه باز بوده و به تکثر آرا معتقد باشد و افکار را محدود نکند، درنهایت همسان و همگام با تمدن است نه سازنده آن. درصورتیکه علم فقه اگر به واقعیتهای بیرونی جامعه اشراف نداشته و باعث محدودیت افکار شود، همین نقش همگامی با تمدن را هم نخواهد داشت. درست است که فقه در مورد مظاهر تمدن مثل رسانه، فناوری، آدابورسوم زندگی اجتماعی، تقسیم قوا و مجلس، حکم داده و قانون دارد ولی سازنده و ایجادکننده هیچکدام از این موضوعات نیست.
فقه نقش غیرمستقیمی در تمدن دارد، چه در پیشرفت تمدن و چه در محدود کردن آن. بهعنوانمثال؛ اگر فقه، فقه متأثری باشد که همهکس را تکفیر کرده و مخالف تفکر و آزاداندیشی در جامعه باشد، راه تمدن را غیرمستقیم میبندد. وقتی شما عقیده داشته باشید که همه غیرمسلمانان، کافرند و کفار همه نجس بوده و باید قلعوقمع شوند و نباید با آنها رابطه داشته باشیم، تمدن شکل نمیگیرد. لذا فقه نقش مثبت و منفی غیرمستقیم بر تمدن دارد.
دوم اینکه فقه به واقعیتهای بیرونی جامعه بپردازد و از درجا زدن و راکد ماندن در عبادات و احکام و چیزهایی از این قبیل بپرهیزد. درست است که فقه در طول تاریخ، دانش بزرگی بوده است اما نباید بهصرف باارزش بودن علم فقه، بخواهیم همهچیز را از دل آن دربیاوریم. این آن مغالطهای است که صورت میگیرد. وقتی بحث تمدن و تاریخ و عوامل تمدنساز میشود، باید دایره دیدمان را بالاتر ببریم. باید نسبت را در سطوح بالاتری مثل سطح دین و تمدن بسنجیم. در نسبت دین و تمدن؛ کتاب قرآن، سنت، شخصیت پیغمبر و شخصیت ائمه قرار دارد. در سطوح بعدی، آدمهایی که در این مکتب ساخته شدند، قرار دارند. بهتر است بحث دین و تمدن را در این سطح بررسی کنیم.
و سوم اینکه فقه بهمرور خودش را بازسازی کند و ابواب فقهی را افزایش داده و اصلاح کند. در این صورت، فقه میتواند همراه و همگام با تمدن باشد.
سلام علیکم سوالی برای من به وجود امد مگوییید فقه تمدن ساز نیست در روایات ما مخصوصا شیعه دور نمایی از حکومت جهانی را مطرح مکند در همان روایات بیان میکند که امام اسلام را بدون پیرایه در جهان اجرا میکند ایا چیزی که امام انجام میدهد غیر از فقه است چگونه است که امام میتواند تمدن قوی و پیشرفتهای به جهانیان عرضه بدارد اگر این تمدن نیست پس چیست پس فقه در ذات خودش پیشرفت را دارد منتهی فقهی که ما داریم به چند دلیل نمیتواند پیشرفت جوامع را دارا شود ۱- ما فقهمان مخلوط با اشتباه است زیرا اجتهاد است البته در انجام ان معذوریم واجازه صادر شده به این بهانه نمیتوانیم انرا نادیده بگیریم ۲- همین فقه را به درستی انجام نمیدهیم ۳- مسلمین را پیشرفتهای غرب منکوب کرده وهمه چیز را در انها میدانند و فرصت نمیدهند که همین فقه را به منسه ظهور در کلان ان برسانیم والا همان مقدار که در زمان رسول (ص)و امیر مومنان انجام شد جامعه انروز اسلام را پیشرو کرد تاریخ پیشرفت مسلمین هیچگاه بدون فقه ممکن نبوده است و… وتشکرم