قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / خبرویت فقیه در دانش‌های مرتبط با علم اصول، در استنباط او مؤثر است/ مرحوم تبریزی همه چیز را اصول نمی‌داند، این نسبت صحیح نیست
خبرویت فقیه در دانش‌های مرتبط با علم اصول، در استنباط او مؤثر است/ مرحوم تبریزی همه چیز را اصول نمی‌داند، این نسبت صحیح نیست

مدیر پژوهشکده فقه و حقوق در گفتگو با «شبکه اجتهاد»:

خبرویت فقیه در دانش‌های مرتبط با علم اصول، در استنباط او مؤثر است/ مرحوم تبریزی همه چیز را اصول نمی‌داند، این نسبت صحیح نیست

اختصاصی شبکه اجتهاد: فلسفه علم اصول، از آنجا که دانش نوپائی است، طبیعتا گفتگوهای کمتری نیز پیرامون آن صورت گرفته است. یکی از زوایای این دانش که باید در رابطه با آن بحث شود، ارتباط آن با دانشهای دیگر است. حجت‌الاسلام والمسلمین سیف‌الله صرامی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اما یکی از بهترین افرادی است که می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد. مدیر پژوهشکده فقه و حقوق که سالها در رابطه با فلسفه علم اصول به پژوهش پرداخته است معتقد است این دانش ارتباط تنگاتنگی با بسیاری از دانشها از قبیل صرف، نحو، بلاغت و منطق دارد. او در عین حال معتقد است برخی نسبتهایی که به مرحوم تبریزی داده می‌شود نادرست است.

اجتهاد: با توجه به تعریف علم اصول، رابطه این دانش را با سایر دانش‌های اسلامی چگونه می‌دانید؟

صرامی: پاسخ دادن به این سؤالات، نیازمند تألیف مقاله یا بعضاً کتاب است. ولی فعلاً در این وقت محدود به بعضی از مباحث اشاره می‌شود. راجع به سؤال اول می‌توان دو گونه آن را مطرح کرد. یکی با توجه به تعریف علم اصول و یکی هم با توجه به تاریخ علم اصول. یک‌وقت هست که واقعیت تاریخی علم اصول و سپس رابطه‌ی آن را با دانش‌های دیگر در نظر می‌گیریم و یک‌وقت تعریف علم اصول را مد نظر قرار می‌دهیم. رابطه‌ی تاریخی، قواعد خودش را دارد و رابطه‌ی منطقی و تعریفی هم قواعد خودش را دارد. من سعی می‌کنم سؤال شمارا کامل‌تر کنم و به هر دو جهت پاسخ بدهم. از جهت تعریف، تعریف مشهور علمای اصول عبارت است از: «هو العلم بالقواعد الممهده لاسنتباط الاحکام الشرعیه من الادله التفصیلیه». درواقع پیکره و ماهیت اصلی علم اصول، عبارت از همان قواعد ممهده است؛ یعنی، هسته‌ی اصلی تعریف، عبارت از قواعد ممهده است و قبل و بعد تعریف، لوازم و توضیحات علم اصول است؛ بنابراین اگر بخواهیم رابطه‌ی دانش اصول فقه را با دانش‌های دیگر بررسی کنیم درواقع باید ببینیم رابطه‌ی این قواعد ممهده با دیگر دانش‌ها چیست. اگر مجموعه‌ی کفایه الاصول را که یک مجموعه‌ی کاملی است با قطع‌نظر از صحت‌وسقم نظرات، به‌عنوان یک مجموعه رایج برای علم اصول در نظر بگیریم، قواعد موجود در این کتاب و همچنین رابطه‌ی آن را با سایر دانش‌ها باید بررسی کرد.

دانش‌هایی که این قواعد، با آن‌ها ارتباط دارد، زیاد است. ازجمله دانش ادبیات است که در بخش مباحث الفاظ، مخصوصاً بیشتر به ان برخورد می‌کنیم. مثلاً در بحث مشتق، در بحث صحیح و اعم، ظهور امرونهی و سایر مباحث که در بحث الفاظ، بیان می‌شود. فلسفه‌ی اسلامی از این قواعد، بهره برده است. خیلی از مباحث کفایه الاصول به‌عنوان نمونه، تحت تأثیر فلسفه‌ی اسلامی است. یا برخی از مباحث اصولی مرتبط با کلام اسلامی است مثل بحث حسن و قبح و تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفس الامریه یا بحث طلب و اراده که برگشت به صفات الهی می‌کند. به‌هرحال، ارتباط علم اصول با دانش‌های دیگر، اگر به لحاظ تعریف، سنجیده شود، با خیلی از علومی که اشاره شد، ارتباط دارد؛ اما از طرف دیگر برخی از قواعدی که در علم اصول به کار می‌رود، مربوط به دانش تفسیر هم می‌شود. چون گاهی اوقات در علم اصول ما به قرآن تمسک می‌کنیم. مثلاً در حجیت خبر واحد، برخی از ادله، آیات قرآنی است که به‌تفصیل به آیات مراجعه می‌شود و باز خود تفسیر با بعضی از علوم مثل تاریخ و شأن نزول، ارتباط دارد.

ممکن است دانش‌هایی که در ارتباط با ادبیات، هستند، با علم اصول هم رابطه پیدا کنند. پس بر اساس تعریف، علم اصول با دانش‌های زیادی ارتباط دارد که مهم‌ترین آن، کلام و فلسفه‌ی اسلامی، تاریخ، علم الحدیث، تفسیر و ادبیات با شاخه‌های مختلف آن از قبیل صرف و نحو و فصاحت و بلاغت است.

اما جهت دیگر بحث، رابطه‌ی علم اصول با سایر علوم به لحاظ تاریخی است. شکل‌گیری علم اصول به لحاظ تاریخی در ارتباط با سایر علوم بوده است. شما اگر الذریعه سید مرتضی که بیش از هزار سال پیش نوشته‌شده یا عده الاصول شیخ طوسی را نگاه ‌کنید، می‌بینید که در این آثار از قول متکلمین، زیاد استفاده‌شده است. این نشان‌دهنده‌ی ارتباط وثیق علم اصول با علم کلام است. همین ارتباط، در شکل‌گیری علم اصول نیز نقش مهمی داشته است. ارتباط با ادبیات هم که معلوم است. خیلی از مباحثی که در اصول فقه از همان ابتدای شکل‌گیری این علم، مطرح‌شده، مباحث ادبیاتی بوده است. البته قبل از صفویه هم اصول فقه در بین شیعه رواج داشته است کما اینکه الذریعه مرحوم سید مرتضی و دیگر کتاب‌های اصولی شاهد بر این مدعاست ولی کتاب‌های اصولی قبل از صفویه، تحت تأثیر و شکل‌گیری اصول فقه سنی‌ها بوده است و خود نظام و ساختار کتاب‌های اصولی قبل از صفویه هم همین حالت را می‌رساند؛ اما بعد از صفویه و شکل‌گیری جامعه‌ی شیعی به‌عنوان یک جامعه‌ی مستقل که خیلی از مسائل و ازجمله علوم اسلامی را تحت تأثیر قرار داده است، فلسفه‌ی اسلامی نیز تأثیر بیشتری پیدا کرد. البته مراد، فلسفه‌ی اسلامی با قرائت شیعی مثل صدر المتالهین است. این علوم در علم اصول، به لحاظ تاریخی، اثر گذاشته و خیلی از مباحث علم اصول را تحت تأثیر خود قرار داده است، مثل اصول مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی و حتی اصول کسانی که فیلسوف الهی و صدر المتالهینی هستند مثل مرحوم امام و دیگرانی که تحت تأثیر فلسفه بوده‌اند. مرحوم صاحب کفایه هم همین‌طور بوده است. از این تاریخ، اصول فقه، تحت تأثیر فلسفه‌ی اسلامی به معنای خاص شیعی خود، موردتوجه قرار می‌گیرد. علوم دیگر مثل ادبیات و تفسیر و علم الحدیث هم به‌تناسب، به لحاظ تاریخی، تأثیر خود را در علم اصول داشته‌اند.

اجتهاد: آیا فلسفه علم اصول، مجموع مقدمات دانش اصول است که در سایر علوم مطرح‌شده یا آن‌که مباحثی مختص به خود را نیز دارد؟

صرامی: به‌طورکلی علم فلسفه‌ی علوم، برای خودش سرفصل‌های معینی دارد. فلسفه‌ی علم اصول هم از این قاعده مستثنی نیست. البته برخی از این سرفصل‌ها در علوم دیگر مطرح‌شده است ولی نمی‌شود گفت فلسفه‌ی علم اصول، مقدمات دانش اصول است؛ چون اولاً کلمه‌ی مقدمات، آن بار و معنایی که فلسفه‌ی علم و فلسفه‌ی مضاف دارد، نمی‌رساند و ثانیاً علوم دیگر متکفل همه‌ی سرفصل‌های یک علم نیستند و به همین خاطر فلسفه‌های مضاف شکل‌گرفته است. من برخی از این سرفصل‌ها را با تطبیق بر علم اصول بیان می‌کنم که نشان می‌دهد فلسفه‌ی علم اصول، مجموعه مقدمات دانش اصول نیست و نمی‌شود گفت در سایر دانش‌ها مطرح‌شده است. سرفصل‌های فلسفه‌ی مضاف عبارت از این موارد است: منابع، مبانی، روش‌ها، ارتباط با سایر علوم، تاریخ آن علم و مؤلف اصلی آن علم. این‌ها سرفصل‌های فلسفه‌های مضاف است؛ یعنی وقتی می‌گوییم فلسفه‌ی فقه یا فلسفه‌ی علم اصول یا فلسفه‌ی فیزیک، این سرفصل‌ها در آن بحث می‌شود.

علم اصول هم همین‌طور است و دارای این سرفصل‌هاست. مثلاً منابعی که مسائل علم اصول و استدلال‌های علم اصول، از آن منابع، سرچشمه می‌گیرد یکی از بحث‌های فلسفه‌ی علم اصول است. ما در مورد همین موضوع، کتابی تحت عنوان «منابع و ادله‌ی علم اصول» تألیف کرده‌ایم که نباید با منابع و ادله‌ی علم فقه خلط شود؛ چون منابع علم فقه در علم اصول بحث می‌شود؛ یعنی اهم مباحث علم اصول، بحث پیرامون منابع علم فقه است؛ اما در مورد خود علم اصول هم می‌توان این سؤال را مطرح کرد که به‌عنوان یک علم، چه منابعی دارد. بعضی از منابع علم اصول ممکن است با مبانی علم فقه مشترک و یا متفاوت باشد. ممکن است دایره و قلمرو حجیت هر یک متفاوت باشد ولی عمدتاً همان کتاب و سنت و عقل و اجماع، منابع علم اصول هم هست ولی مثلاً در علم اصول، بنای عقلا خیلی پررنگ‌تر و پرکارتر از علم فقه است یا مباحث تعبدی در علم اصول، نسبت به علم فقه، خیلی کمرنگ‌تر است.

اما سرفصل مبانی، یعنی مبانی علم اصول چیست؟ مبانی کلامی، مبانی فلسفی و … مثلاً فرض کنید عصمت ائمه یک مبنای کلامی است. علم اصول یک علم آلی برای فقه است و برای استنباط احکام در فقه، کاربرد دارد. لذا بحث عصمت امام، ممکن است در اینکه ظهور امر چیست، دخالت و تأثیر داشته باشد. هیچ‌کدام از این دو سرفصل، در هیچ علمی بعنوانه بحث نشده است، مخصوصاً منابع علم اصول.

برخی از مبانی علم اصول، مثل مبانی علم فقه، در کلام بحث شده است ولی منابع اصول درجایی بحث نشده است. همچنین روش‌های علم اصول و اینکه مستدل برای استدلال، در علم اصول چه روشی را باید پیش بگیرد، در هیچ علمی بحث نشده است و درواقع، سرفصل مستقلی است که باید تحت عنوان سرفصل فلسفه‌ی علم اصول موردبحث قرار بگیرد. نیز رابطه‌ی علم اصول با سایر علوم که سؤال قبلی بود، یکی از سرفصل‌های فلسفه‌ی علم اصول است که درجایی بحث نشده است.

یک محقق می‌تواند تحقیق کند و این رابطه را پیدا کند اما این مسئله در جای خاصی مطرح نشده است. تاریخ علم اصول نیز همین‌طور است. در مقدمات موجود علم اصول در کتاب‌های رایج و سنتی، در مورد تاریخ علم اصول چیزی نیامده است. اینکه مؤلف ابتدایی علم اصول چه کسی بوده یا شکل‌گیری علم اصول چگونه بوده است نیز در کتاب خاصی مطرح نشده و سرفصل‌هایی است که جا دارد، محققین و صاحب‌نظران در علم اصول و علوم دیگر، دنبال این مسئله بروند و فلسفه‌ی علم اصول را تنظیم کنند. البته اخیراً زحماتی در این رابطه کشیده شده و برخی از کتاب‌ها هم در این زمینه چاپ‌شده است.

اجتهاد: آیا این گزاره که توسط برخی اصولیون نظیر مرحوم تبریزی مطرح‌شده و تمام دانش‌های اسلامی غیر فقه را اصول می‌دانند را صحیح می‌دانید؟

صرامی: به این شکلی که نقل‌شده، صحیح نیست. چون هر دانشی اسم خودش را دارد. البته من سال‌ها خدمت مرحوم آیت‌الله‌العظمی تبریزی شاگردی کردم ولی چنین مطلبی را از ایشان نشنیده‌ام. کسی که این مطلب را نقل کرده باید دقیق‌تر نقل می‌کرد. شاید مراد از این گزاره بنابرفرض صحت نسبت، همان بحث ارتباط دانش اصول با دانش‌های دیگر است؛ یعنی کسی که می‌خواهد اصول فقه را بفهمد و در فقه به کار بگیرد، ممکن است با دانش‌های زیادی مرتبط شود؛ مثلا باید فلسفه‌ی اسلامی را خوب بفهمد. چون فلسفه‌ی اسلامی در شکل‌گیری علم اصول، دخالت داشته است یا کلام اسلامی را متوجه باشد یا علم الحدیث، تفسیر و … را بلد باشد. چون این علوم با اصول، ارتباط دارد باید آن دانش‌ها را بفهمد و در اصول به کار بگیرد. البته این گزاره، معلوم نیست که از مرحوم تبریزی صادرشده باشد اما اگر بخواهیم توجیه کنیم، وجه صحتش، ارتباط دانش اصول با سایر دانش‌هاست که توضیح دادم.

اجتهاد: کدام دانش‌ها، مجموعه ذهنیت‌های اصولی و فقیه را در راستای عملیات استنباط تشکیل می‌دهد؟

صرامی: این سؤال هم مثل سؤال اول باید اصلاح شود؛ چون وقتی می‌گوییم «مجموعه ذهنیت‌ها» بحث خیلی گسترده می‌شود و ممکن است دانش‌هایی که به لحاظ منطقی، ارتباطی با علم اصول هم نداشته باشد، اتفاقی یا غیر اتفاقی، ذهنیت یک اصولی یا فقیه را تحت تأثیر قرار دهد. مثلاً یک اصولی، دانش‌های زیست‌شناسی هم دارد یا فقیهی دانش‌های روانشناسی و دانش فیزیک و شیمی هم دارد، این‌ها ممکن است به لحاظ ناخودآگاه، در عملیات استنباط، نقش داشته باشد. اگر معنای سؤال این باشد، خیلی وجه علمی ندارد علاوه بر اینکه حدوحصری هم ندارد و همه‌ی اتفاقاتی که از کودکی تا دوران فقاهت یک فقیه برای او اتفاق افتاده، می‌تواند در فقاهت او مؤثر باشد؛ اما وجه علمی سؤال این است که بگوییم مجموعه دانش‌هایی که به لحاظ منطقی در راستای عملیات استنباط، تأثیر دارد، کدام علوم است. این سؤال هم منطبق بر سؤال‌های قبل می‌شود و از پاسخ سؤالات قبل، پاسخ این سؤال نیز روشن می‌شود. پاسخ این سؤال هم به ارتباط علم اصول با دانش‌های دیگر برمی‌گردد؛ یعنی در عملیات استنباط قرار می‌گیرد، طبعاً فقیه، برای اینکه بتواند استنباط احکام فقهی را به‌درستی انجام دهد یا به‌درستی اصول فقه را بفهمد، نیازمند این است که مبانی کلامی و فلسفه‌ی اسلامی و حتی تاریخ شکل‌گیری این بحث اصولی را فهمیده باشد. این‌ها همه به لحاظ منطقی، در عملیات استنباط، تأثیر دارد. حال چه استنباط فقهی باشد و چه استنباط اصولی و چه تأثیر قواعد اصولی در استنباط باشد که خود آن قواعد اصولی به‌نوبه‌ی خودشان از دیگر علوم تأثیر پذیرفته‌اند. لذا اگر مراد از ذهنیت فقیه، همین معنای منطقی باشد، ادبیات و کلام و فلسفه و تفسیر و حدیث‌شناسی و منطق و سایر دانش‌هایی که در اصول و فقه مؤثر است در عملیات استنباط یک فقیه و یک اصولی تأثیر دارد؛ یعنی اینکه یک فقیه تا چه اندازه در ادبیات و کلام و سایر علوم، اطلاعات و خبرویت داشته باشد، در عملیات استنباط او مؤثر است. حتی آگاهی به تاریخ سیاسی و اجتماعی ائمه علیهم‌السلام و شرح‌حال آن بزرگواران، در برداشت‌های فقیه و اصولی، تأثیر مستقیم دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics