قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / رابطه میان استبدادستیزی و تحقق عدالت از منظر امام خمینی/ عبدالوهاب فراتی
حوزه علمیه نجف و نظریه دولت

یادداشت؛

رابطه میان استبدادستیزی و تحقق عدالت از منظر امام خمینی/ عبدالوهاب فراتی

شبکه اجتهاد: همیشه در تحلیل بحث استبدادستیزی در اندیشه حضرت امام، علاقه مند هستم که به بنیان‌های عرفانی و اخلاقی این بحث اشاره کنم و از آن نقطه بحث خودم را آغاز کنم. حضرت امام قبل از آنکه وارد فاز سیاسی شوند تحت تأثیر آموخته‌های استاد خودشان مرحوم شاه‌آبادی بودند. بخشی از این آموخته‌ها در «شذرات المعارف» بیان شده است. امام به تدریج به اهمیت استبداد پی بردند. استاد امام آقای شاه‌آبادی در «شذرات المعارف» یک بحث اخلاقی تحت این عنوان دارند که: طبیعت انسان آن است که در درونش همیشه یک مجادله دامنه‌داری بین نیروهای خیر و نیروهای شر وجود دارد. وظیفه اخلاق و عرفان عملی تعادل بخشیدن بین این نیروها و جلوگیری از غلبه نیروهای شر بر نیروهای خیر است.

این بدین معناست که اگر نیروهای شر بر نیروهای خیر غلبه پیدا کند تکبر انسان در رفتار برجسته می‌شود. تکبرو استبدادورزی انسان ریشه در غلبه نیروهای شر بر نیروهای خیر یا ریشه در مغلوب شدن نیروهای خیر دارد. تا اینجا بحث جدیدی نیست. اکثر دستگاه‌های اخلاقی به این نکته اشاره دارند و چندان بداعتی در آن دیده نمی‌شود. اما نکته مهمی که در امتداد این بحث وجود دارد آن است که مرحوم شاه‌آبادی تصریح می‌کند که اگر کسی در مجادله اولیه مغلوب نیروهای شرش شده باشد و در عرصه زندگی اجتماعی، قدرت را به دست بگیرد تمام عرصه زندگی را تبدیل به اقتدار نیروهای شر می‌کند.

عطف به این ایده بزرگ امام می‌گوید دلیل آنکه رضاخان و هیتلر دولت اقتدارگرایی تشکیل دادند این بود که آنها قبل از رسیدن قدرت مقهور نیروهای شر خودشان شده بودند. آدمی که مغلوب نیروهای شر شده باشد؛ قطعا به هنگام تصاحب قدرت، حکومت و دولت را مصروف خواسته‌های شر خود می‌کند. این یک تحلیل عرفانی و اخلاقی از ظهور استبداد در عرصه اجتماع است.

نکته سومی که باید بر اساس استنادات «شذرات المعارف» اضافه کنم آن است که استاد امام تأکید می‌کند که یک سالک و یک عارف که قرار هست مسیر تخلّق به نیروهای خیر را پیدا کند یا متجلّی به خیر شود اگر در مرحله اول توانست بر نیروهای شر غلبه پیدا کند؛ یک گام جلوتر رفته است. اما وقتی وارد اجتماع می‌شود و می‌بیند که جامعه ذیل نیروهای شر (استبداد سیاسی) زندگی می‌کند نمی‌تواند به استکمال نفس تداوم ببخشد.

در واقع یک آدم اخلاقی که در مرحله اول اخلاقی شده زمانی می‌تواند به استکمال نفس خودش ادامه دهد که در درون یک جامعه منکوب شده توسط مستبد زندگی نکند؛اگر درون آن جامعه زندگی کند مسیر استکمال او به دیوار خورده است. راه رهایی یک سالک آن است که به جای آنکه عزلت بگیرد و خلوت‌گزینی انتخاب کند و ذکر بگوید و به آراسته شدن محسّنات نفسش بپردازد؛ باید در درون جامعه با نیروهای استبداد بجنگد و خودش را همراه جامعه از نیروهای شر اجتماعی خلاص و رها کند. اگر چنین کاری کرد سالک می‌تواند به آخرین مراحل اخلاقی و عرفانی خودش دسترسی پیدا کند.

لازم است از این بحث سه نتیجه‌گیری کنم. اول اینکه عرفان بر اساس این دستگاه معرفتی فقط ساختن فرد نیست که طرف مغلوب نیروهای شر نشود و از جامعه عزلت بگزیند و به ذکر و عبادت بپردازد. طبیعتا عرفان حقیقی، عرفانی است که تجلیات اجتماعی پیدا کند و نه تنها خودش بلکه دیگران را به رهایی برساند.

اما نکته دوم؛ جامعه‌ای که مقهور نیروهای استبداد سیاسی است به نوعی گرفتار یک مشکل اخلاقی شده است. علتش آن است که حاکم بر این جامعه استبدادزده مقهور نیروهای شر خود است و این نیروی شر هیچ فرقی در عرصه اجتماعی با نیروهای شر در عرصه شخصی ندارد. به همین دلیل هر دو آنها از یک جنس است همچنانکه اصلاح فرد در مرحله اول واجب و لازم است، اصلاح جامعه نیز در مرحله دوم واجب است. نکته سوم؛ فصل مشترک بین اخلاق و سیاست بر اساس این تحلیل، اصلاح است؛

یعنی اگر بخواهیم رابطه‌ای بین اخلاق و سیاست بر اساس دستگاه فکری امام تعریف کنیم باید بر اصلاح تأکید کنیم. اصلاح در واقع فصل مشترک بین اخلاق و سیاست است. به این معنا که در حوزه اخلاق فرد را از نیروهای شر نجات می‌دهد و درونش را اصلاح می‌کند و در سیاست جامعه و اجتماع را. اگر به این سه نتیجه‌گیری بپردازیم از منظر امام استبداد ریشه‌های اخلاقی دارد که باید یک سالک به آنها بپردازد. اگر بحثی را که عرض کردم به یک عارف یا یک سالک توضیح دهید می‌گوید همه آنها درست است. اما امام مثل عرفایی که به ویژه در عصر مشروطه، عزلت گرفتند و ترجیح دادند خانه‌نشین شوند آن را انتخاب‌ نمی‌کند. امام معتقد هستند که فرآیند تکمیل نفس از طریق اصلاح در ساحت اجتماع و سیاست تکمیل می‌شود. اگر از این زاویه نگاه کنیم مهمترین عنصر در اندیشه امام که می‌تواند پیوند عمیقی بین اخلاق و سیاست برقرار کند عنصر رهایی است. رهایی در واقع کلیدی‌ترین مفهومی است که حضرت امام در ذهن خود دارند.

گاهی اوقات که با نسل جوان صحبت می‌کنم می‌گویم درست است که امام متعلق به دوره خاصی بوده و احتمالا آن دوره به سر آمده است. در دانشگاه‌ها عده‌ای بحث می‌کنند که چیزهایی در ذهن امام بوده تاریخ مصرف آن تمام شده است و باید از امام عبور کنیم. خدمت دانشجویان عرض می‌کنم بله، اندیشه هر متفکر بزرگی بعد از یک دوره‌ای، مشمول گذر زمان می‌شود. همچنان که اندیشه مارکس مبتلا به گذر زمان شد و خیلی‌ها احساس کردند ما نیاز به بازگشت به اندیشه‌های مارکس نداریم. اما امروزه خیلی‌ها معتقد هستند به رغم آنکه دوره مارکس تمام شده اما حرف کارل مارکس یعنی آزادی، یک سخن ابدی است.

یعنی مارکس فهمیده بود که انسان در دوره تجدّد دچار یک شیئ شدگی می‌شود و این شی شدگی اسارت زندگی مدرن است. ما باید انسان را از شی شدگی در فرآیند صنعتی شدن نجات دهیم و رها کنیم. این ایده، ایده بزرگ مارکس بود که برای تمام انسان‌ها تا پایان تاریخ حرف تازه‌ای است. دنیای جدید انسان را به یک بردگی جدید کشانده است.

ما اگر از این زاویه نگاه کنیم ممکن است برخی از سخنان امام متناسب با شرایط تاریخی خودشان بوده است اما اگر از این زاویه‌ای که من عرض کردم بپردازیم امام یک نقطه مرکزی در تفکرخودشان دارند که آن نقطه مرکزی، رهایی است. اینکه این رهایی چگونه تحقق پیدا می‌کند و چگونه شکل می‌گیرد امام چارچوب سیاسی و اخلاقی آن را گفته است.

اگر از این زاویه به امام نگاه کنیم احساس می‌کنیم امام یک سخن ابدی دارد که می‌تواند در اشکال مختلف دولت و اشکال مختلف جامعه تعریف شود و بر اساس آن با تجلیات این استبداد مبارزه شود و راهی فراهم کند که انسان خودش را رها کند. البته با این تفاوت که درست است که امام همانند مارکس اندیشمند رهایی هستند ولی رهایی که مارکس مطرح می‌کرد یک رهایی خالی از استبداد بود که شما جایی برای پناه بردن نداشتید یعنی یک ارزش والای انسانی وجود نداشت که شما به آن پناه ببرید.

اما امام وقتی انسان‌ها را رها یا دعوت به رهایی می‌کرد‌ می‌خواست به مذهب برگردید، به معنویت برگردید و آن یک نقطه قابل اتکا برای پناه بردن بود که نشان می‌داد مرجع همه در دوره مدرن بود. ما چنین مرجعی را در ادبیات مارکس نمی‌بینیم و این نکته خیلی مهمی است.

می‌خواهم بگویم اتفاقا برای امام استبداد‌ستیزی خیلی مهم است؛ چه استبداد دینی و چه غیر دینی. ایشان معتقد هستند جامعه‌ای که ذیل استبداد تنفس می‌کند در واقع جامعه‌ای است که گیر نیروهای شر است و تا شما شر را از انسان برندارید انسان به رهایی نمی‌رسد. زمانی انسان می‌تواند به مذهب و معنویت پناه ببرد که خودش را از استبداد رها کرده باشد. به همین دلیل عنصر آزادی و معنویت دو کلید واژه ابدی یا دو دال‌های مرکزی امام هستند که به نظرم در بررسی تفکر امام توجه به آنها مهم است. اینکه ساختار حکومت چیست، نقش قوه چیست یا نقش فلان منصب چیست به نظرم برای امام چندان اهمیتی ندارد.

استبدادستیزی در رفتار امام

امام عملا آدم مستبدی نبودند. نشانه‌ها و خاطرات زیادی هست که نشان می‌دهد ایشان کسانی را که با نظریاتشان مخالف بودند طرد نمی‌کردند. خاطره‌ای از امام نقل می‌کنند که ظاهرا عده‌ای خدمت امام رسیدند و گفتند فلانی با نظریه ولایت فقیه مخالف است چه کنیم؟ امام فرموده بودند مگر ولایت فقیه جزء اصول دین است؟ گفته بودند فلانی با شما مخالف است.

امام فرموده بودند مگر خمینی جزء اصول دین است؟ او مخالفت کند به شما چه ربطی دارد که چه کسی مخالف من یا مخالف نظریه من است. این نشان می‌دهد که امام خودش را جزء اصول نمی‌دانستند که مخالفت با اصول مرز بین ایمان و تکفیر باشد. در صورتی که یکی از مختصات مهم استبداد آن است که خودش را اصل می‌داند و هر کس با این اصل مخالفت کند طرد می‌شود. من فکر می‌کنم از این زاویه هنوز سیره عملی امام تحقیق یا بررسی نشده است که در واقع الگوی عملی امام در بحث استبداد چه بوده است.

انسان متساهل و مدارائی بودند یا آدم سختگیر و اقتدارگرایی بودند. البته نشانه‌هایی وجود دارد. امام از آنجا که خود و اندیشه‌هایشان را اصل نمی‌دیدند تمایلی به استبدادورزی نداشتند. البته ممکن است امام جاهایی قاطعیت داشته باشند. اما طبیعتا قاطعیت با استبداد خیلی فرق می‌کند. اگر حاکمیت قاطعیت نداشته باشد، دولتش متزلزل می‌شود. باید اینها را از هم جدا کنیم و به یک تفسیر واقع‌بینانه‌تری از رفتار ایشان برسیم.

رابطه میان استبدادستیزی و تحقق عدالت از منظر امام

همانطور که می‌دانید دولت استبدادی گیر و گورهای بسیاری دارد و خیلی مصیبت‌بار است و پیامدهای آن به قدری زیاد است که به همه حوزه‌ها از جمله عدالت کشیده می‌شود. اگر ما عدالت را به این معنا ببریم که شما امکانات و فرصت‌ها را به صورت برابر برای همه شهروندان یک کشور فراهم کنید استبداد در ایجاد فرصت‌های برابر، ایجاد اختلال می‌کند.

مثالی می‌زنم اگر بگوییم عدالت به این معناست که همه آدم‌هایی که در این کشور هستند امکانات و فرصت‌ها برای رسیدن آنها به مناصب قدرت برابر است، احساس می‌کنیم آیا سازمان سیاست به ما اجازه می‌دهد که از مناصبش بهره ببریم و بتوانیم در این سازمان و حکومت ایجاد نقش کنیم. خیلی‌ها هستند که پا به سن گذاشته‌اند یا دوره پیری خود را آغاز کرده‌اند اما هیچ توجهی به آنها نشده یا فضایی برای استفاده از این امکانات و فرصت‌ها پیدا نکردند. من عدالت را این طوری تعریف می‌کنم.

اگر دولت به سمت گرایشات استبدادی برود استبداد فقط منحصر در رفتار یک شخص نیست بلکه در رفتار جناحی گروه‌های سیاسی چه جناح اصلاح‌طلب و چه جناح اصول‌گرا ظهور می‌کند. اگر اینها در تقسیم قدرت باندبازی یا لابی‌گری کنند ما دچار یک استبداد دسته جمعی یا گروهی می‌شویم. طبیعتا اگر استبداد در یک کشور به نحو گسترده ظهور و وجود داشته باشد بر اساس توضیحی که عرض کردم مانع اجرای عدالت می‌شود.

پیامدهای منفی استبداد سیستمی، دولتی و نظامی

به هر حال استبداد به هر نوع، چه دینی و چه غیر دینی؛ به هر قالب، فردی، گروهی و طبقه‌ای و چه در هر سطحی اولین آسیب بزرگی که می‌زندآن است که یک ملت را زیر تمنیات مشروع یا نامشروع یک حاکم از بین می‌برد و آرزوهای همه را برآورده نشده رها می‌کند. این وسط کلامش هست. طبیعتا دولت استبدادی راحت‌تر از دولت‌های دموکراتیک منتهی به فساد و ناکارآمدی سیستمی می‌شود.

سومین پیامد آن از منظر امام: فرصت‌های برابر و توزیع امکانات و فرصت‌ها را از همه آحاد جامعه می‌گیرد. اگر استبداد الگوی درستی بود می‌توانستیم در الگوهای حکومت دینی از آن حمایت کنیم. شما در هیچ تحلیل فقهی و دینی ‌نمی‌توانید از چنین دولتی دفاع کنید. پیامدهای آن به قدری مضّر و خطرناک است که اگر تشریح شود خود مستبد خواهد فهمید که مسیر اشتباهی را رفته است.

امام معتقد بودند در عصر جهانی، اگر این الگو برای ایران خوب است باید تکثیر شود و راه نجات انسان‌های فقیر و مظلوم در جهان همین دولت‌های غیر مستبد هستند یعنی الگوی تحلیلی امام انحصار سرزمینی ندارد و می‌تواند بین اراضی مختلف توزیع شود.

نگاه استبدادستیزی امام

فکر می‌کنم ما از اندیشه امام حدودی فاصله گرفتیم و فاصله داریم. در ذاکره فکری و معرفتی یکایک ما در ایران این رسوبات استبداد وجود دارد. البته من قصد ندارم فرد یا شخص خاصی را متهم کنم بلکه می‌خواهم بگویم این وجه فرهنگ عمومی ماست. بارها شاهد بودیم افرادی که قبل از رسیدن به قدرت دموکراتیک بودند ولی وقتی به قدرت می‌رسند رفتارهای اقتدارگرایانه افراطی در پیش می‌گیرند. این نشان می‌دهد جامعه ما به لحاظ درک آنچه که امام می‌فرمودند فاصله دارد. این اقتدارگرایی و اینکه فقط حرف من درست است در واقع هنوز به عنوان آسیب بخش‌های مختلف این نظام مطرح است.

همه کارگزاران از رئیس شورای یک شهر کوچک گرفته تا عناصر بالای قدرت در جمهوری اسلامی باید بترسند چون بر اساس دستگاه معرفتی امام اگر استبداد ریشه در غلبه نیروهای شر دارد انسان و ساختارهای آن در معرض نیروهای شر قرار خواهند گرفت. فرد گاهی این ویژگی را تبدیل به ساختار و سیستم می‌کند یا سیستم را مریض می‌کند و به جای آنکه عامل خیر باشد عامل شر می‌شود. این را باید فکری کنیم و این فرهنگ عمومی را از دست مفسده تاریخی ما که استبدادزده است خلاص کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics