قالب وردپرس افزونه وردپرس
خانه / آخرین اخبار / رهبری تغییرات: از «اختناق مطلق» به «وکلای هفتاد هزار دیناری»/ محمدصادق حیدری
رهبری تغییرات: از «اختناق مطلق» به «وکلای هفتاد هزار دیناری»/ محمدصادق حیدری

یادداشت روز؛

رهبری تغییرات: از «اختناق مطلق» به «وکلای هفتاد هزار دیناری»/ محمدصادق حیدری

شبکه اجتهاد: انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوس‌ها در مدینه به این‌در و آن‌در می‌زدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شده‌اند.

بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومن‌الطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچه‌های شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه می‌کردند و با خودشان می‌گفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دست‌شان را گرفت و به خانه‌ای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله…» و بعد از آن‌که قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.

انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند می‌کرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت موسی‌بن‌جعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، موسی‌بن‌جعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت می‌گیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سخت‌گیرتر است.»

با همه‌ی این فشارهای بی‌سابقه، معرکه‌ی سی‌وپنج‌ساله‌ی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارش‌های تاریخی عجیبی را رقم زد: «بعد از شهادت حضرت کاظم، هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، [چیزی در حدود هشتصد و چهل میلیارد تومان] تنها در دست یکی از وکلای او باقی مانده بود» و یکی از بدگویی‌هایی که از موسی‌بن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برای‌شان خراج برده می‌شود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»

اما من فکر می‌کنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندان‌بان‌های بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همان‌ها که کرور کرور خمس مال‌‌شان را می‌فرستادند اما بلد نبودند یا نمی‌توانستند جان‌شان را چطور فدا کنند تا حداقل حقّ اولیه‌ای مثل حق زندگی در خانه و کاشانه، به امام‌شان بازگردانده شود.

اما وقتی دختر موسی‌بن‌جعفر در قم آرام گرفت و آرام آرام شیعه را به دور خود جمع کرد و دست پدریِ حضرت کاظم را روی سر محبّین گذاشت تا تربیت شوند، آهسته‌آهسته جان‌فدایی را یاد گرفتیم و پس از قرن‌ها سکوت در برابر ستاندن جان معصوم، حتی برای حفظ جان فقیه غیرمعصوم هم قیام کردیم و با پانزده خردادها و نوزده دی‌ها نشان دادیم که پای کار هستیم و دفاع سیاسی از مکتب را یاد گرفته‌ایم. حالا در شب شهادت باب الحوائج، حاجت‌مان این است که او باز هم دست پدری به سرمان بکشد و ما را برای دفاع فرهنگی و اقتصادی هم _که الزاماً با خون و اسلحه پیوند نخورده و از جنس «الگوی تولید، توزیع و مصرف» و «الگوی انگیزش و پرورش» است _ تربیت کند …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Real Time Web Analytics