شبکه اجتهاد: «تاریخ معلم انسانها است». این جمله کوتاه و آزموده شدهای است که امام خمینی (ره) بر اساس قرآن، احادیث و تجربه بشری به یادگار نهاده است. یکی از دورانهای مهم تاریخی که باید بسیار مورد مطالعه و عبرت آموزی واقع شود، جریان مشروطیت است؛ انقلاب بزرگی که به ثمر هم رسید، اما با دسیسههای دشمنان و اختلاف و سادهلوحی دوستان به شکست انجامید و بلکه به ضد خود تبدیل شد.
عبرت آموزی از تاریخ مشروطیت
امام خمینی که بارها به عبرت آموزی از تاریخ مشروطیت و بویژه سرنوشت شیخ فضلالله نوری، تاکید کرده است، در یک نمونه فرموده اند: ما باید از تاریخ عبرت ببریم… در زمان مشروطه آنهایی که میخواستند ایران را نگذارند به یک سامانی برسد و چماق استبداد تا آخر باقی بماند بین افراد، دستجات، احزاب اختلاف انداختند، حتی آنهایی که آن وقت بودند میگفتند که در یک خانه بین برادر، پدر و پسر اختلاف بود. یک دسته مستبد، یک دسته مشروطه!
این اختلاف موجب شد که نتوانست مشروطه آن طوری که علمای اسلام میخواستند تحقق پیدا بکند. بعد هم این اختلافات موجب شد که یک دسته از آن غرب زدهها بریزند و به اسم مشروطه بگیرند مقامات را و استبداد به صورت مشروطه بر این ملت تحمیل کنند و دیدید که چه شد. امروز همان روز است، اگر ملت بیدار نشود اگر علماى اسلام بیدار نباشند غفلت کنند…. به آنجا رساندند که آنهایی که مشروطه خواه بودند به دست یک عده کوبیده شدند تا آنجا که مثل مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری در ایران برای خاطر اینکه میگفت باید مشروطه مشروعه باشد و آن مشروطهای که از غرب و شرق به ما برسد قبول نداریم، در همین تهران به دار زدند و مردم هم پای او رقصیدند یا کف زدند.»
شیخ فضلالله کیست؟
حاج شیخ فضلالله کجوری معروف به نوری در سال ۱۲۵۹ ق متولد شد. پدرش مرحوم ملاعباس مازندرانی کجوری معروف به پیشنماز بود. فضلالله پس از انجام تحصیلات مقدماتی و سطح، عازم عراق شد و در محضر بزرگانی چون آیتالله میرزاحسن شیرازی و آیتالله حبیب الله رشتی به فرا گرفتن علوم اسلامی پرداخت. سپس به ایران مراجعت کرد. وی علاوه بر مقام علمی بالا، از فهم و درک عمیق سیاسی بهرهمند بوده و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی فراوانی داشته و از جمله در واقعه تحریم تنباکو در کنار میرزاحسن آشتیانی قرار گرفت.
شیخ در ابتدای مشروطیت با دو روحانی بزرگ تهران، سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی همراه و همگام بود. اما پس از مدتی از مشروطه طلبان جدا شد، زیرا مشروطهای راکه درعمل میدید، با شریعت سازگار نمییافت. او خواستار مشروطه مشروعه شد و از این پس اختلاف بین مشروطهخواهان و شیخ فضلالله و طرفدارانش آغاز شد؛ تا آنجاکه چند بار طرح ترور شیخ ریخته و اجرا شد و چون ناکام ماند، سرانجام به چوبه دار سپرده شد.
جوسازیهای تاریخی علیه شیخ
به منظور سرپوش نهادن برفاجعهای که اتفاق افتاد و توجیه انحراف و گمراهی و نیز آرام کردن عواطف مسلمانان معترض، هم در آن زمان و هم پس ازآن تاکنون شاهد تحریفات و مجعولات تاریخی پیرامون شخصیت او بوده و هستیم. تصمیمات و اقدامات شیخ هم میتواند مانند هر غیر معصومی، مورد نقد باشد، اما دروغ و نیرنگ پذیرفتنی نیست. نظیر آنکه گاهی در مقام علمی او تردید کردهاند و یا گاهی در اینکه آیا او اصلاً و از ابتدا با مشروطه و تاسیس مجلس موافق بوده است یانه؛ درحالی که هیچ یک از این دو قابل تردید روانیست.
مقام علمی شیخ
مقام علمی شیخ تا آنجا است که گفتهاند وقتی بعضی از اهالی تهران برای حل مسایل شرعی به میرزای شیرازی رجوع کرده بودند، میرزا گفته بود: «مگر شیخ فضلالله در تهران نیست که به من مراجعه میکنید؟» مرحوم آیت الله میرزا حبیب الله رشتی نیز که عمدتاً از اعطای اجازه اجتهاد به دیگران اکراه داشته و نوعاً در این امر احتیاط زیادی به خرج میداده است، در تقریظ بر رساله فقهی شیخ فضلالله با عنوان «قاعده ضمان الید» مقام علمی و تحقیقی شیخ را به نحوی شگفت و کم نظیر ستوده است. ایشان در بخشی از این تقریظ چنین میآورد: «عالم پرسوز و گداز، فروغ دیده و نور چشمم شیخ فضلالله … عالمی ربانی و رهنمایی راستین و حقانی و مجتهدی متبحّر و کامل و جامع و معقول و منقول گردیده است. رواست که بندگان مؤمن خدا وی را در امور دینی مرجع خود قرار دهند»
مرحوم «علامه امینی» صاحب کتاب معروف «الغدیر» هم در کتاب «شهداءُ الفضیله» مینویسد: «فهو شیخ الاسلام و المسلمین و علم العلم و الدین و اکبر زعیم… یعظم شعایر الله و ینشر ماثر دینه و یرفع اعلام الحق ویبرز کلمه الحقیقه… فمضی شهیداً بید الظلم و العدوان، ضحیه الدعوه الی الله تعالی ضحیه الدین، ضحیه النهی عن المنکر…».
همچنین مرحوم آقا بزرگ تهرانی در کتاب «نُقَباءُ البشر» با عبارات زیر از شیخ شهید یاد میکند: «العلّامه الباهر و الفقیه المحقق الماهر، المجامع بین الدین و الدنیا الباطن و الظاهر» شهید مدرس، شیخ شهید را «اَعلم علمای وقت» میداند و امام خمینی نیز وی را «مجاهد مجتهد دارای مقامات عالیه» مینامد. شهید مطهری در کتاب «اسلام و مقتضیات زمان» میگوید: «مرحوم نوری مرد بزرگی بود، مجتهد مسلم و تا حدودی که شنیدهایم مردی بسیار پاک و با تقوا و عادلی بوده است. مجتهد مسلّم العداله و عادل مسلم الاجتهاد بود.»
مرحوم شیخ فضلالله صاحب تألیفات عدیدهای است از جمله: تذکره الغافل و ارشادالجاهل و صحیفه مهدویه. وی شعر را نیز نیکو میسرود و چندین قصیده در مدح امامان و اهل بیت (ع) به خط و انشای وی موجود است.
مقام انقلابی شیخ
به اعتراف تاریخ نویسان،شیخ در آغاز نهضت، در ایجاد فکر و رهبری تأسیس عدالتخانه و جنبش روحانیت و سپس تدوین قانون اساسی، نقش عمدهای داشت. اما وقتی نفوذ غربزدگان و موفقیت آنان در منحرف کردن حکومت و قانون از موازین اسلام را مشاهده کرد، و نیز تلاش بسیار خود در جلوگیری از آن را ناکام دید، به مخالفت برخواست. او خود تصریح و تاکید میکرد که «ایهاالناس من به هیچ وجه منکر مجلس شورای ملی نیستم بلکه مدخلیت خود را در تأسیس این اساس بیش از همه کس میدانم… صریحاً میگویم همه بشنوید و به غایبین هم برسانید که من آن مجلس شورای ملی میخواهم که عموم مسلمانان آن را میخواهند. به این معنی که البته عموم مسلمانان مجلس میخواهند که اساسش به اسلامیت باشد و بر خلاف شریعت محمدی و بر خلاف مذهب مقدس جعفری قانون نگذارند. من همچنین مجلسی میخواهم.»
اشکال و ایراد شیخ این بود: «مشروطهای که در فرنگستان ساری و جاری است، با مشخصات خاصی که دارد شایسته اجرا در ایران نیست. ایرانیان باید مشروطهای منطبق بر سنن ملی و مذهبی خود برقرار کنند. خدا گواه است کسی ضدیت با عدل ندارد و چه شده است کسی که اول مقدم در این امور بوده است، اقدام بر ضدیت یا تخریب این اساس مقدس معدلت را قصد کند که نه عقلاً و نه شرعاً جایز بلکه حرام است؛ مقصود، تطبیق این مجلس است با قانون محمدی (ص) ….ای مسلمان! کدام عالم است که میگوید مجلسی که تخفیف ظلم نماید و اجراء احکام کند،بد است و نباید باشد. تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بیدین آزادی طلب که احکام شریعت قیدی است برای آنها؛ میخواهند نگذارند که رسماً این مجلس مقید شود به احکام اسلام و اجراء آن هر روزی به بهانهای القاء شبهات مینمایند…»
شیخ در نهایت لایحه «اصل طراز» را انشاء و پیشنهاد کرد که به موجب آن باید چند مجتهد طراز اول بر عدم مغایرت قوانین مصوب مجلس با موازین شرع نظارت میکرد. او خود معتقد بود: «…تمام دشمنیها و فحاشیها از همان لایحه سرچشمه گرفته است…».
فاجعه شهادت شیخ
سرانجام روز ۱۱ رجب سال ۱۳۲۷ قمری، حدود هشتاد نفر مسلح ارمنی به منزل شیخ هجوم بردند. یوسفخان ارمنی که فرماندهی این گروه را بر عهده داشت، دست ایشان را گرفته، کشان کشان بیرون آورد، داخل درشکه انداخت و فرمان حرکت داد. دو روز بعد،یعنی روز سیزدهم رجب که سالروز تولد امام علی علیهالسلام است،شیخ را برای محاکمه به یکی از تالارهای عمارت (کاخ) گلستان بردند.
شیخ ابراهیم زنجانی (از اعضای جمعیت فراماسون در ایران و نماینده سه دوره مجلس شورای ملی) که ریاست به اصطلاح دادگاه را برعهده داشت، به سرعت چند سوال کوتاه مطرح کرد، وقت نماز رسید، شیخ اجازه خواست تا نمازش را بخواند. نماز ظهرش را همان جا خواند اما دیگر نگذاشتند نماز عصر را هم بخواند. شاهدان عینی میگویند در آن جلسه، زنجانی خیلی بی حیایی کرد و بالاخره گفت: «جنابعالی، حضرت شیخ فضلا…، متهم هستید که اولاً اغتشاش راه انداختهاید. ثانیاًبه امر شما چند نفر را به قتل رساندهاند. ثالثاً با مشروطهای که آقایان علما خواستار آن بودند، مخالفت کردهاید؛ و به این دلایل در پیشگاه عدالت محکوم به مجازات وفنا هستید. قبل از اجرای مجازات اعدام، اگر دفاعی از خودتان دارید، انجام دهید.»
شیخ چند جملهای بیشتر پاسخ نداده بود که زنجانی گفت: دیگر بس است. او را به میدان توپخانه ببرید. وصیتی نداری؟ شیخ گفت نماز عصرم مانده است. زنجانی پاسخ داد: این مردم کارهای مهمتر از نماز تو دارند. بیهوده نباید آنها را معطل گذاشت!
مردم در میدان توپخانه
از آن سو در میدان توپخانه ازدحام عجیبی بود. مردم کف میزدند و بی وقفه دشنام میدادند و البته در گوشه و کنار عدهای هم با چشمانی اشکبار چشم به راه آوردن شیخ بودند. بالاخره موزیک نظامی نواخته شد و شیخ آرام و عصا زنان به طرف چوبه دار حرکت کرد، لحظهای ایستاد و به خادم خود دستور داد مُهرهای او را همان جا بشکند.
ده دقیقهای با مردم اتمام حجت کرد. هنوز سخنان شیخ تمام نشده بود که یوسف خان ارمنی به طرز خفت باری عمامه از سر او برداشت و به طرف جمعیت پرتاب کرد. شیخ با صدای بلند و قاطع گفت ” این عمامه را از سرمن برداشتند، از سر همه بر خواهند داشت….”.
شیخ در حالی که میگفت “هذِهِ کوفهٌ صَغیرهٌ”، با خود زمزمه میکرد که: «اگر بار گران بودیم، رفتیم/ اگر نامهربان بودیم، رفتیم». او سپس به ماموران گفت: کار خود را بکنید…!
در آستانه اعدام یکی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد که شما این مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن برهانید. اوکه بارها ازقبول پیشنهادهایی مثل نصب پرچم بیگانه بر درب منزل امتناع کرده بود، بازهم در جواب فرمود: “دیشب رسول خدا را در خواب دیدم، فرمودند: فردا شب مهمان منی. من چنین امضایی نخواهم کرد”
یوسف خان ارمنی، خود طناب را به گردن آن بزرگوار انداخت و با کنار زدن چهارپایه از زیر پای او، شیخ به آرامی جان داد. ساعتی بعد پیکر بی جان شیخ در حیاط نظمیه بود، همه میخواستند خود را به جنازه برسانند. آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به پیکر او ضربه زده بودند که خونابه از سر و صورت و بینی و دهان شیخ سرازیر شد. در این میان مرد تنومندی جمعیت را کنار زد و بالای جنازه ایستاد. بی حیاییاش تا آنجا بود که جلوی چشم همه، تکمههای شلوارش را باز کرد و به سر و صورت شیخ ادرار کرد…
نعشی به مثابه پرچم
روز بعد همسر شیخ طی نامهای درخواست کرد تا جنازه را به او تحویل دهند. اما یپرم خان اصرار داشت که ” این لاشه باید سوزانده شود.”! سرانجام با وساطتهایی جنازه تحویل شد و در خانه شیخ غسل داده و مخفیانه همان جا دفن شد. اما تابوت را با سنگ و کلوخ پرکرده و برای دفن به گورستان بردند!
دو ماه بعد که جنازه شیخ فضلالله را از قبر خارج و با مشکلاتی برای دفن به قم منتقل کردند؛ جنازه کاملا تازه مانده بود؛ چرا که به قول جلال آل احمد باید به مثابه پرچمی همواره در مقابل دیدگان ما باشد؛ “من نعش آن بزرگوار را بر سرِدار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی، پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد….”