شبکه اجتهاد: عربستان سعودی از همان هنگام که به عنوان یک پادشاهی شکل گرفت برای بخشی از کسانی که آن زمان در پی احیاء گری اسلامی و اصالت مآبی سلفی بودند دلربایی کرد. محمد رشید رضا یکی از نخستین متفکرانی بود که دل به ملک عبد العزیز داد. اما همان زمان نه تنها متفکران جریان اصلاح طلبی دینی و تجدد خواهان اقبالی به آن نشان ندادند بلکه گروه زیادی از متفکران احیایی هم مانند گروهای اخوان المسلمین و برخی دیگر موافقتی با رویکرد وهابى نداشتند.
در زمان جمال عبدالناصر نوعی رقابت منطقهای میان مصر و عربستان بر قرار بود. یکی از پیامدهای آن هم رقابتی بود میان ازهر که آن زمان زیر نظر فشار اصلاحات حکومتی جدیدی قرار داشت و از دیگر سو نهادهای آموزشی حکومتی وهابی عربستان سعودی. عربستان سعودی طبعاً برداشت وهابی از اسلام با ریشههایی که در مذهب حنبلی دارد را نمایندگی میکرد (البته نه حنبلیسم تاریخی بلکه قرائت ابن تیمیهای از آن که بیشتر سلفی بود و با اجتهادات تاریخی فاصله میگرفت) و مصر و ازهر از دیگر سو، اسلام مکتب اشعری و مذاهب تاریخی اهل سنت را. با این وصف به دلیل هیمنه اسلام سلفی و احیایی و همچنین همزمان انتقادات اصلاح طلبی و احیاء گری هر دو بر مذاهب تاریخی و اسلام نهادی سنتی از یک سو و همچنین بهره برداری سیاسی دولتهای میهنی و از جمله مصر جمال عبد الناصر از جایگاه ازهر عملاً ازهر میدان را به حریف سلفی و وهابی خود دست کم در بسیاری از زمینهها واگذار کرد. با بهره گیری از صنعت نفت و پول سرشاری که نصیب عربستان شد چاپ کتابهای وهابی و حنبلی و حدیث گرایی و ادبیات جدلی بر علیه اشعریان و ماتریدیان و اسلام مذاهب تاریخی شدت گرفت و سکه روز شد و دانشگاههایی ریز و درشت در عربستان برای جذب دانشجویانی از همه کشورهای اسلامی و به ویژه پاکستان و مسلمانان هند و شمال آفریقا و خاورمیانه و شرق دور فعال شدند و نتیجه آن شد که اسلام سلفی و وهابی که از پیشتر و از سده هجدهم و نوزدهم راه خود را به نقاطی مانند شبه قاره که هیچگاه زمینهای برای رشد حنبلی گری نداشتند باز کرده بود بیش از پیش راهش را باز کرد و اسلام سلفی را پمپاژ کرد و میکند.
خوب تصور کنید این دانشجویان وقتی به کشورهای خود باز میگشتند چه اتفاقی ممکن بود برای اسلام سنتی و عموماً صوفیانه آن سرزمینها بیافتد. دهههای شصت و هفتاد قرن گذشته و به ویژه با رشد روزافزون جریانات تندروی داخلی در اخوان المسلین مصر و ظهور سید قطب و عبد القادر عوده از یک سو و مودودی و ندوی از دیگر سو گرایش عمومی برای پذیرش اسلام احیایی بیشتر شد و خود زمینه را برای رشد بیشتر سطوحی از سلفی گری احیایی و جهادی و تکفیری هموار تر کرد.
در این میان عربستان سعودی و اطیاف مختلف وهابی آن با سطوحی از اختلافات درونی که در میان خود دارند به عنوان نماینده اسلام سلفی و به قول خودشان مذهب سلف شناخته میشد و میشود و طبیعی است که به عنوان مهمترین نماینده و منبع الهام ادبیات سلفی ولو غیر مستقیم میتواند اندیشههای مرتبط را به جریانهای سلفی و حتی غیر سلفی از میان گروههای اصالت طلب و احیایی منتقل کند و از همه مهمتر نگاه نص گرا و غیر اجتهادی به متن و حدیث گرایی مفرط و مخالفت با هرگونه نگاه تأویلی و خارج از ارتودکسی حنبلی را . مشکل هم از همینجا شروع میشود: تزریق نگاه نص گرا و جزمی غیر تاریخی و با حربه سنت و بدعت و تکفیر مخالفان اعتقادی.
اما مگر اسلام سلفی جز همین یکی دو قرن گذشته چند درصد تاریخ مسلمانان و علوم و تمدن اسلامی و فرهنگ اسلامی را نمایندگی کرده است؟ از لحاظ تاریخی حنابله و محدثان اصحاب حدیث همواره بخش کوچکی از دنیای اسلام را نمایندگی میکرده اند. در قرنهای اولیه جز در بغداد (به شکل محدود) و یا بخشی از شام اصولا حنبلی گری حضوری جدی نداشت و محدثان شهرهای دیگر عموماً شافعی بودند. از لحاظ فقهی هم غلبه مطلق جز در شمال آفریقا و اندلس (که مذهب مالکی غبه مطلق داشت) با مذهب حنفی بود و در مرتبه بعد با مذهب شافعی. حتی در کتابهای اختلاف الفقها عموماً آرای احمد بن حنبل به این دلیل که او را محدث و نه فقیه میخواندند جایی نداشت.
علوم دینی را در فقه و کلام و تفسیر در میان غیر شیعیان باید بیشتر مرهون حنفیان و شافعیان دانست. اسلام مذاهب تاریخی سنی مذهب، اسلام اشاعره و ماتریدیه است. طبیعی است که مذاهب فقهی تاریخی و مهمتر از آن مذاهب کلامی اشعری و ماتریدی برای سلفیان نه تنها جذابیتی ندارد بلکه سالانه صدها کتاب در رد آن گرایشات کلامی در عربستان منتشر میشود. خوشمزه این است که در چاپهای عربستان از متون گذشته معمولاً مصححان یک فصلی باز میکنند تحت عنوان المآخذ علی الکتاب و آنجا شروع میکنند به انتقاد از عالمان گذشته که چرا فلان حدیث را نقل کرده و یا عقیده اش بهمان جا موافق معتزلیان و اشعریان است و نه موافق مذهب سلف صالح. حساب دانشهای غیر دینی و از جمله فلسفه و علوم محض و کلاً دستاوردهای فرهنگی در تمدن اسلامی هم کاملاً روشن است.
بغداد و قرطبه و قاهره و نیشابور و ری را حکومتها و جریانهایی فکری ساختند که مورد انتقاد و اتهام نویسندگان گرایش اصحاب حدیث بودند. اگر تمدن اسلامی تمدنی بود جهانی به دلیل رازیها و خوارزمیها و بیرونیها و فارابیها و ابن سیناها و ابن رشدها و فخر الدین رازیها و خواجه نصیرها و غیاث الدین کاشانیها و ابن راوندیها و ابو العلای معریها و ابو عیسی وراقها و ملا صدراها و حمایت حکومتهای فاطمی و آل حمدان و آل بویه و فاطمیان مصر و موحدون و عباسیان بوده است و یا امثال جریانهایی مانند نهضت ترجمه. این دانشمندان بودند که منبع الهام تفکر و اندیشه ورزی در تمدن اسلامی بودند نه فلان و بهمان محدثی که غایت قوتش حفظ چند هزار متن حدیثی بود با اسانید مختلف آن.
ایران تاریخی نه تنها تشیع را به دنیای اسلام عرضه کرده بلکه مهد اصلی مذاهب حنفی و اشعری و ماتریدی و مذاهب تصوف هم بوده است. معتزله در ایران رشد کرد و فلسفه اسلامی همواره بهترین نمایندگانش را در ایران داشته است. از لحاظ تاریخی، سرزمین تاریخی و فرهنگی ایران (یعنی آنچه در گذر تاریخ ، زبان فارسی یکی از مهمترین مؤلفههای هویتی آن بوده) و عراق و مصر مهمترین نمایندگان اسلام تاریخیاند. مکه و مدینه هم قرنها زیر نظر اشراف اداره میشده و حکومتهای فاطمیان و یا ممالیک و عثمانی بر آنجا حکم میراندهاند. این حکومتها نسبتی با اسلام سلفی امروز عربستان سعودی نداشتند.