شبکه اجتهاد: آنچه در پی خواهد آمد گزارشی است از واقعه کربلا آنچنان که در مصادر قدیمی آمده است. ضمیمه آن تحلیلهایی هم هست که بر اساس همان نقلهاست.
امام حسین (ع) در سوم شعبان(۱) سال چهارم(۲) هجرت در مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال ۶۱ هجری به شهادت رسید. آن حضرت در تمام سالهای کودکیش در کنار جدش رسول خدا (ص) و با آن حضرت مأنوس بود. درباره وی و برادرش روایاتی چون الحَسَنُ و الحُسین سیدا شبابِ أهلِ الجنَّه، مَنْ أحبّنى فلیحبّ هُذَین،(۳) من أحبّ الحَسَن و الحسین فقد أحبّنى، و من أبغضهما فقد أبغضنى،(۴)، هُما ریحانَى من الدُنیا،(۵) و درباره امام حسین(ع) روایت حُسَین منّى و أنا مِن حُسَین(۶) نقل شده است.
امام حسین (ع) در جنگهاى جمل، صفین و نهروان حضور داشت و مردم را به جنگ ترغیب میکرد. (۷) ایشان در همان مراحل مقدماتى صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت، و لذا امام علی(ع) فرمود: هذا اوّل فتح
ببرکه الحسین. (۸) این نخستین پیروزی است که به برکت حسین به دست آمد.
امام حسین (ع) وفادار به صلح برادر
امام حسین(ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وى دفاع میکرد. آن حضرت در برابر درخواستهاى مکرر مردم عراق براى آمدن آن حضرت به کوفه، حتى پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأى آنها نشده و فرمودند: تا وقتى معاویه زنده است، نباید دست به اقدامى زد. نمود این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمّل کردند. رهبرى شیعیان پس از شهادت امام حسن(ع) در اختیار امام حسین(ع) قرار گرفت و مردم کوفه ضمن یک نامه تعزیت، از رهبرى و امامت امام حسین(ع) استقبال کرده وفادارى خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند. (۹)
با این حال، امام در برابر فشار کوفیان فرمود: إنّ بینه و بین معاویه عهدا و عقدا لایجوز له نقضه. (۱۰)
زمانی که معاویه اقدام به گرفتن بیعت برای یزید کرد، شماری از فرزندان صحابه، مخالفتهایی را ابراز کردند. مروان در نامهای به معاویه نوشت: إنّى لسْتُ آمن أن یکون الحسین مَرْصدًا للفتنه، و أظنّ یومکم من حسین طویلا. (۱۱) من در این باره ایمن نیستم که حسین منبع فتنه شود و تصور میکنم داستان طولانی با حسین خواهید داشت.
یکبار نیز معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابى طالب را براى فرزندش یزید خواستگارى کند. عبدالله با امام حسین(ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: أتُزَوِّجه و سیوفهم تقطر من دمائنا؟ آیا در حالى که از شمشیرهایشان خون ما میچکد، دختر به او میدهى؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر. (۱۲)
خبر مخالفتهای امام حسین (ع) به معاویه رسید، اما او به حاکم خود در مدینه تأکید کرد تا وقتى حسین آرام است، با او کارى نداشته باش و تنها از وى سخت مراقبت کن. یکبار معاویه ضمن نامهای به امام حسین (ع) از او خواست تا دست از شقاق و اختلافافکنى بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند. (۱۳) امام حسین(ع) از نامه معاویه برآشفت و ضمن نامهای به وی نوشت: آیا تو قاتل حجر بن عَدى و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودى که با ظلم درافتادند، بدعتها را انکار کردند و در این راه از چیزى نهراسیدند؛ … آیا تو نبودى که زیاد بن سُمیه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان بستى … و به این ترتیب سنّت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدى فرمان او را رها ساختى و هواى نفس خود را به رغم هدایت الهى، پیروى کردى. آنگاه وى را بر عراقَین مسلّط ساختى، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههاى نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمى را نکشتى، آن دو نفرى که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین على هستند و تو پاسخ دادى که هر کسى را که بر دین و رأى على بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد؛ آیا جز آن است که دین على همان دین محمد است؟ …(۱۴)
انتقادهاى امام به معاویه در قالب این نکته است که معاویه، کسانى را کشته است که اولا با ستمگرى مخالف بودهاند و ثانیا با بدعت: ینکرون الظلم و یستعظمون البدع. به خصوص که آنان عابد و زاهد هم بوده اند. سپس نمونههایى از ستمگرىهاى معاویه و زیاد را در عراق بیان کرده و به ترک سنّت پیامبر(ص) در داستان انتساب زیاد به پدرش ابوسفیان تصریح میکند. (۱۵)
گوشهای از اخلاقیات امام حسین (ع)
بی مناسبت نیست اشارتی نیز به فضائل اخلاقی آن حضرت داشته باشیم: یحیى بن سالم موصلى که از دوستداران امام حسین(ع) بود میگوید: با امام در حرکت بودیم، به در خانهای رسیدند و آب طلبیدند. کنیزى با قدحى پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن آب، انگشتر نقره خود را از دست در آورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند. (۱۶)
ابوبکر بن محمد بن حزم گوید: امام حسین(ع) از کنار صفّهای میگذشتند؛ در آن حال دیدند که گروهى از فقرا مشغول خوردن طعامى هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند. امام فرمودند: خداوند متکبّران را دوست ندارد. آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا به سفره خود خواندید و من اجابت کردم؛ اکنون من شما را به سفره خویش میخوانم و شما اجابت کنید. آن وقت حضرت روى به رباب کرده و فرمودند: هر چه آماده کردهای حاضر کن. (۱۷)
از امام باقر(ع) روایت شده است که امام حسین(ع) در سفر حج پیاده حرکت میکرد؛ در حالى که چهارپایان او پشت سرش حرکت میکردند. (۱۸)
در نقلى دیگر هم آمده است که کنیزى دسته ریحانى را تقدیم امام حسین(ع) کرد. حضرت در برابر او را آزاد کردند. به حضرت گفته شد که شما تنها براى یک دسته گل او را آزاد کردى؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است که: و اذا حُییتُم بِتَحِیه فَحَیوا بِأَحْسَنِ مِنْها أو ردّوها، بهتر از دسته گل، آزاد کردن او بود. (۱۹)
در نقلى دیگر آمده است: یکى از موالى امام حسین (ع) نقل میکند: کنت مع الحسین بن على(ع)، فمرّ بباب فاستسقى، فخرجتْ الیه جاریه بقدح مفضّض!(۲۰) فجعل ینزع الفضه فیرمى بها الیها، قال: اذهبى بها إلى أهلک، ثم شرب. (۲۱)
روی کار آمدن یزید و آغاز نهضت امام حسین (ع)
پس از آن که یزید به قدرت دست یافت، در نخستین مرحله، از حاکمش ولید بن عُتْبَه بن ابى سفیان خواست تا از مردم مدینه براى خلافت او بیعت بگیرد و براى این کار از امام حسین(ع) شروع کند! منابع نوشتهاند که یزید تمام تلاشش آن بود تا از این چند نفر مخالف بیعت گرفته شود. (۲۲) در برخى از منابع هم آمده است که اگر حسین بیعت نکرد، او را بکش: إن أبى علیک فاضرب عنقه، و ابعث الىّ رأسه. (۲۳) در خبرى هم ابن اعثم آورده است که یزید به ولید نوشت، اگر حسین بیعت نکرد، و لیکن جوابک إلىّ رأس الحسین. (۲۴)
ولید، امام حسین(ع) و ابن زبیر را که در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فرا خواند. آن دو دریافتند که باید اتفاقى مثل مرگ معاویه رخ داده باشد. امام حسین به منزل آمد. لباس پوشید، وضو گرفت و دو رکعت نماز خوانده همراه (نوزده نفر(۲۵) از) طایفه و عشیره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: در صورتى که اوضاع وخیم شد، ـ مثلا سر و صدایى بلند شد ـ آماده باشند. (۲۶) وقتى نزد حاکم مدینه سخن از بیعت با یزید شد، امام فرمود: لا خیر فى بیعه سرٍّ، و الظاهره خیر. (۲۷) و بدین وسیله خود را از آن وضعیت بیرون آورد.
امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسین(ع) گفت: إنّى آمرک ببیعه أمیرالمؤمنین یزید، فانّه خَوّلک فى دینک و دنیاک. در این وقت امام فرمود: إنّا لله و إنّا الیه راجعون، و على الإسلام السّلام. (إذْ بُلِیت الإسلام براع مثل یزید) بحث میان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پیامبر(ص) شنیده است که حکومت بر آل ابوسفیان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو میبایست با یزید بیعت کنى، آن هم در حالى که در حالت تحقیر قراردارى (صاغرًا). پس از آن اشاره به نزاع تاریخى میان بنىهاشم و بنى امیه کرد. امام فرمود: یا مروان! إلیک عنّى، فإنّک رجسٌ و إنّا أهل بیت الطهاره. (۲۸)
امام حسین(ع) عزیمت مکه کرد و برای رفتن شب را انتخاب نمود تا مزاحمتی از سوی حکومت برای او پیش نیاید.
به گزارش ابناعثم، امام حسین(ع) در حین خداحافظى با قبر مادر و پیامبر (ص) آن حضرت را در عالم رؤیا دید که به امام حسین(ع) فرمود: یا حسین! کأنّک عن قریب أراک مقتولا مذبوحا بأرض کرب و بلا من عصابه من اُمّتى. (۲۹)
باز هم به نوشته ابن اعثم، وصیتى براى برادرش نوشت و در آنجا بود که هدف اصلى از قیام خود را یاد کرد: إنّى لَم اَخْرج أشِرًا و لا بَطِرًا و لا مُفْسدًا و لا ظالمًا وَ إنّما خرجْتُ لِطلب الإصلاح فى اُمّه جدّى اُریدُ أنْ آمُرَ بالمعروف و أنْهى عن المنکر و اسیرُ بِسیره جدّى و سیرهِ أبى علىّ بن أبى طالب. (۳۰) این متن تنها در فتوح ابناعثم آمده است.
امام حسین(ع) در حال خروج از مدینه در شب شنبه ۲۷ رجب سال ۶۰(۳۱) این آیت قرآنى را که حکایت حضرت موسى و خروج او از میان فرعونیان بود میخواند: فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنْ الْقَوْمِ الظَّالِمِین. (۳۲)
امام حسین(ع) در ۲۸ ماه رجب از مدینه به سوى مکه حرکت کرد و سوم شعبان (شب جمعه) ـ سالروز ولادتش ـ وارد مکه شد. ایشان بیش از چهار ماه ـ از سوم شعبان تا هشتم ذى حجه ـ در مکه ماند و وقت ورود، به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد. (۳۳) با ورود امام حسین(ع) به مکه اهالی مکه خوشحال شدند و صبح و شب در اطرافش حاضر میشدند. (۳۴)
شیعیان کوفه و دعوت از امام حسین (ع)
شهر مکه هیچگاه به عنوان یک شهر شیعی سابقهای نداشته است. آنچه در این وقت نسبت به امام حسین (ع) وجود داشت، تنها یک احساس عاطفی بود؛ بنابراین امام نمیتوانست چشم امیدی به این شهر داشته باشد. آنچه اهمیت داشت شهرهای عراق، به ویژه کوفه و بصره بود. یک سوم مردم کوفه شیعه بودند. شماری شیعه نیز در بصره زندگی میکردند؛ بنابراین مهم کوفه بود، شهری که این زمان نعمان بن بشیر بن سعد، یک انصاری زاده عثمانی بر آن حکمرانی میکرد.
از سوی دیگر، شیعیان کوفه، سالها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند، اجتمعت الشیعه فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الى مکّه، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفه. (۳۵) آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند: به او نامه مینویسم تا به کوفه بیاید. پس از آن نامهنگارى آغاز شد. سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه از همه خواست تا به طور مستقل نامهنگارى کنند. این امر طبیعتا همه آنها را درگیر ماجرا میکرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامههاى فراوانى به امام حسین(ع) نوشتند. هر گروهى نامهای را مینوشتند و دستهجمعى آن را امضا کرده، براى امام میفرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصت طلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله میتوان به شَبَث بن ربعى، حجّار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن حَجّاج و عدهای دیگر(۳۶) اشاره کرد که پس از آشکار شدن نشانههای فروشدن جنبش شیعی، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند(۳۷) که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد.
محتواى این نامهها تقریبا یکنواخت بود و مطالب مهم آنها، همانى است که در نامه سلیمان بن صرد آمده است: سپاس خداى را که دشمن جبّار تو را شکست؛ کسى که بر این امّت شورید؛ اموال آن را غصب کرد و بدون رضایت بر آن حاکم شد؛ پس از آن بهترینها را کشت و بدترینها را برجاى گذاشت و مال خدا را میان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد همانگونه که ثمود؛ اما اکنون: لیس علینا إمام، فأقدِم علینا، لعلّ الله یَجمعنا بک على الحقّ. (۳۸) اکنون امامى نداریم، بیا، شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبرى تو بر راه حق وحدت بخشد.
پس از آن که شمار نامهها به حدّی رسید که نشان میداد حدود دوازده هزار نفر آماده حضور امام در کوفه هستند، امام حسین(ع) که تا این زمان سکوت کرده بود، اقدام به دادن پاسخ کرد. این پاسخ، همراه با یک اقدام عملى براى سنجش وضعیت کوفه و گرفتن درصد اطمینان به کوفیان صورت گرفت. در این نامه امام محتوای نامههاى متعدد کوفیان را با این عبارت بیان فرمودند که: و مقاله جلّکم: انّه لیس علینا إمام، قأقبل لعلّ الله أنْ یجمعنا بک على الهُدى و الحقّ. بر این اساس، من، برادرم، عموزاده ام و فرد مورد اعتماد از اهل بیتم را میفرستم. به او گفتهام تا از حال و کار و عقیده شما مرا آگاه سازد. اگر او به من نوشت که آراى شما همان است که در نامههایتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزودند: فلعمرى ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه على ذات اللّه و السّلام. (۳۹) امام، امام نیست مگر آن که به کتاب خدا عمل کند، عدالت را اجرا کند، باور به دین حق داشته باشد و خود را وقف خداوند کند.
رفتن مسلم به کوفه
مسلم که شجاعترین فرزندان عقیل بود، این زمان، در حدود چهل و پنج سال سن داشت. وى ـ بنا به نقلى همراه قیس بن مسهّر صیداوى(۴۰) ـ از مکه عازم مدینه شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین(ع) از او خواسته بود تا برهانى بن عروه وارد شود. (۴۱) بر اساس برخى اخبار ابتدا نزدهانى آمد. (۴۲) اما اخبار دیگرى اشاره دارد که بر مختار وارد شد. (۴۳) خبر دیگرى حکایت از آن دارد که بر مسلم بن عوسجه وارد گردید. (۴۴) قاعدتا براى آن که محل وى چندان مشخص نباشد، ممکن است چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد.
مسلم در ۱۵ رمضان سال ۶۰ به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال ـ یعنى بیست روز بعد ـ وارد کوفه شد و تا هشتم ذى حجه که شهید شد، در این شهر بود. به محض ورود وى، رفت و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین(ع) بیعت کردند. مبناى بیعت، عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا(ص)، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هیجده هزار(۴۵) نفر با مسلم بیعت کردند.
بصره نیز شیعیانی داشت و امام حسین (ع) به همراه غلامش که سلیمان نام داشت، نامههایی برای شیعیان بصره نوشت. عبیدالله بن زیاد حاکم بصره از آمدن سلیمان آگاه شد؛ او را دستگیر کرده، به دار آویخت. (۴۶)
مسلم در اوج فعالیت خود، زمانى که شرایط را فراهم دید، براى آن که مبادا امویان مشکلى براى کوفه ایجاد کنند، نامهای به امام حسین(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. در این زمان، برخى از طرفداران بنى امیه ـ مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قیس، مسلم بن سعید حضرمى و عماره بن عقبه و عبدالله بن مسلم(۴۷) ـ گزارش وضعیت کوفه دائر بر آمدن مسلم و بیعت شیعیان با او را به یزید نوشتند و از وى خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردى نیرومند را که مانند خودش با دشمنان عمل کند، (رجلاً قویا ینفّذ أمرک، و یعمل مثل عملک فى عدوّک) به کوفه بفرستند. (۴۸)
یزید، عبیدالله را که حاکم بصره بود، مأمور کوفه کرد. سختگیرى ابن زیاد، یکباره اوضاع کوفه را دگرگون نمود. ابن زیاد با اعمال روش استبدادى و همراهکردن اشراف توانست کوفه را در مشت خود بگیرد. مردم پراکنده گشتند و مسلم در کوفه تنها ماند. وی در نهایت در خانه زنی به نام طوعه پنهان شد، اما توسط فرزند وی لو رفته و به شهادت رسید.
درست روزى که مسلم به شهادت رسید، یعنى روز هشتم ذى حجه یا روز ترویه، امام حسین(ع) با عجله هرچه تمامتر، مکه را به قصد عراق ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده بود، آن را تبدیل به عمره مفرده کرده، از مکه خارج شد. (۴۹)
در یک ماه آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه که احتمال عزیمت آن حضرت به کوفه میرفت، بسیاری با این سفر مخالفت کردند. برخی که اموی مسلک بودند، او را به اطاعت امام وقت و دوری از شقاق دعوت میکردند. برخی با توجه به روحیات پیمان شکنانه مردم کوفه در جریان صلح امام مجتبی (ع)، آنان را غیر قابل اعتماد میشمردند. کسانی مردم زمانه را بنده درهم و دینار دانسته و آن حضرت را از رفتن به عراق بر حذر میداشتند. البته احتمال تحریکات امویان برای وادار کردن این افراد به این توصیه به امام وجود داشت، چون واقعا احتمال پیروزی امام در کوفه زیاد بود؛ اما این که کسانی از روی ترس یا بر اساس محاسبات سیاسی خود چنین اظهارنظرهایی کرده باشند، وجود دارد. طبیعی است که محاسبه امام آن هم پس از نامه مسلم، چیزی متفاوت بود، هرچند به دلیل تغییرات سیاسی رخ داده در کوفه، به خصوص تعویض امیر آن، اوضاع درهم شد، و به شهادت امام منجر گردید. در برخی از نقلهای خاص هم امام روی خوابهایی که دیده یا دستوری که به او داده شده و مطالبی شبیه به این امر تکیه کرده است که نباید آنها را در یک تصمیمگیری سیاسی دخیل دانست. مسأله بسیار ساده و روشن است. محاسبه امام کاملا درست بود، اما اوضاع کوفه بهم ریخت.
امام حسین (ع) از کوفه تا کربلا
امام حسین(ع) از مکه حرکت کرد در حالى که همراه وى از بنى عبدالمطلب، نوزده نفر و قریب شصت نفر از مشایخ و جوانان کوفه حاضر بودند. (۵۰) آن حضرت روز سه شنبه یا چهارشنبه (نهم ذى حجه ـ یا هشتم) از مکه خارج شد. (۵۱) برخى شمار تمامى افراد همراه آن حضرت را در وقت خروج از مکه به سمت عراق ۸۲ نفر نوشته اند. (۵۲) روز ترویه که عمدتا آن را روز خروج امام از مکه نوشته اند، همان روزى است که مسلم در کوفه خروج کرده و پس از دستگیرى به شهادت رسید.
امام حسین(ع) در تنعیم با کاروانى از یمن روبرو شد که هدایایى را از سوى حاکم امویان در یمن براى یزید میبرد. حضرت آن را تصرف کرد و از افراد آن خواست اگر مایلند میتوانند همراه او به کوفه بروند و اگر نمى خواهند، آزاد هستند. چند نفر همراه امام شدند که در نهایت سه نفر آنها تا کربلا کنار امام ماندند. (۵۳)
امام در آغاز مسیر به فرزدقِ شاعر که آن زمانى جوانى بیش نبود، برخورد. از وى درباره وضعیت کوفه پرسش کرد. فرزدق گفت: أنتَ أحبُّ الناس إلى الناس، و القضاء فى السماء، و السیوف مع بنى امیه. (۵۴) و در نقلى دیگر: قلوبهم معک و سیوفهم علیک،(۵۵) قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنى امیه. (۵۶) پاسخ امام حسین(ع) به فرزدق این بود: ما أشکّ فى أنک صادق، الناس عبیدُ الدنیا، و الدّین لغوٌ – لعق – على ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فاذا استنبطوا ـ محصوا ـ قلّ الدیانون. (۵۷) تردیدى ندارم که تو راستگو هستى. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جارى است؛ اطراف آن میگردند تا وقتى که معیشتان بگذرد، اما در وقت سختى، دیندار واقعى اندک است. این وضعیت کوفه بود، اما محاسبه سیاسى امام، روى اطمینان صددرصد نبود؛ بلکه روى شیعیان کوفه بود که گزارش آنها را از طریق نماینده خود مسلم به دست آورده بود.
امام از منازل مختلفى ـ حدود بیست منزل میان مکه و کربلا ـ گذشت که نام آنها و برخى از رخدادهایى که در هر یک از آنها صورت گرفته، در منابع تاریخى آمده است. دو منزل از منازل نخستین صفاح و ذات عِرق نام دارد. امام در هر منزل تلاش خود را براى جذب افراد و یا روشن کردن اذهان اطرافیان داشت. در ذات عرق، شخصى با نام بِشْر بن غالب اسدى به امام رسید و اوضاع کوفه را آشفته وصف کرد و حضرت هم سخن او را تأیید کردند. بعد از آن، آن شخص از امام حسین(ع) درباره این آیه یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاس بِإِمَامِهِم(۵۸) پرسید. حضرت فرمود: یا أخا بنى اسد! هم امامان: امام هدى، دعا الى هدى و امام ضلاله دعا الى ضلاله. فهدى من أجابه الى الجنه، و من أجابه الى الضلاله دخل النار. (۵۹) دو دسته امام وجود دارد. دستهای که مردم را به هدایت میخوانند و گروهى که به ضلالت دعوت میکنند. کسى که امام هدایت را پیروى کند به بهشت و کسى که امام ضلالت را پیروى کند، داخل در جهنم خواهد شد. بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ بعدها او را دیدند که سر قبر امام حسین(ع) گریه میکند و از این که او را نصرت نکرده پشیمان است. (۶۰)
در راه ـ در منطقه ثعلبیه ـ فردى با نام ابوهرّه ازدى به امام رسید و علت سفر را جویا شد. حضرت فرمود: امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمّل نمودم. خواستند خونم را بریزند، گریختم.ای ابوهره! بدان که من به دست فرقهای باغى کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلّت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیرى برنده بر آنان حاکم خواهد کرد؛ کسى که آنان را ذلیل سازد. (۶۱) این اخبار نگرانىهاى امام را از وضع بدى که در انتظار کاروان آن حضرت بوده است، نشان میدهد، گرچه هنوز به طور جدى، خبر ناگوارى از کوفه به دست امام نرسیده بود.
امام حسین(ع) پیش از رسیدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به کوفه فرستاد تا خبرى از مسلم بیاورند. یکى از اینها عبدالله بن بُقْطُر [یا یقطر] برادر رضاعى امام حسین(ع) بود و دیگرى قیس بن مسهّر صیداوى. هر دو نفر به دست مأموران ابن زیاد اسیر شده و به شهادت رسیدند. متن نامه امام به کوفیان آن بود که نامه مسلم که در آن خبر از اجتماع شما و اشتیاق شما براى ورود ما داده بود، به من رسید. من این نامه را از بطن الرّمه مینویسم و به سرعت به شما خواهم رسید. (۶۲) امام در این نامه تصریح کرد که در روز هشتم ذى حجه، یعنى روز ترویه از مکه خارج شده است. (۶۳)
خبر شهادت مسلم وهانى، مهمترین خبر منفى و ناگوار از وضعیت کوفه بود. این خبر در منطقه زرود(۶۴) یا قطقطانه(۶۵) یا شراف(۶۶) یا زباله(۶۷) به امام رسید و ناقل آن هم فردى از بنى اسد بود که گفت: در کوفه شاهد بودم که جنازه این دو نفر را در بازار به خاک میکشیدند.
پس از رسیدن خبر شهادت مسلم
زمانى که خبر حرکت امام به یزید رسید، نامهای به ابن زیاد نوشت و با آگاهکردن وى از این دشوارى که براى شهر او یعنى کوفه به وجود آمده، از او خواست تا به شدت شهر را کنترل کرده و به علاوه، کسانى از مردم که اهل طاعتاند و فرمانبردار، صددر صد بر بخششهاى بیت المال به آنان بیفزاید. (۶۸) وى ابن زیاد را تهدید کرد، در صورتى که نتواند از عهده این مسأله برآید، به همان نسب پیشین خود که منسوب به عبید نام بردهای در ثقیف بود، باز خواهد گرداند. (۶۹) همچنین تأکید کرد که فَضِع المناظر و المسالح، و احْتَرِس على الظَنّ و خُذْ على التّهمه. (۷۰) محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشکوک را مراقبت کرده، با وجود اتهام افراد را دستگیر کن. بر اساس نقلهای تاریخی آگاهیم که ابن زیاد توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کرده، او را دستگیر و به شهادت برساند.
خبر شهادت مسلم که طبعا همراه با اخبار دیگرى از سختگیرى ابن زیاد بود، نشان میداد که وضعیت کوفه دگرگون شده است؛ اما هنوز بحث از نامهها و دعوتها و بیعتها مطرح بود. به هر حال شیعیان فراوانى در این شهر بودند و امید آن میرفت که اگر با امام حسین(ع) روبرو شوند، به حمایت وى بشتابند. با رسیدن اخبار شهادت مسلم وهانى، برخى از اصحاب به آن حضرت گفتند: إنّک والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل و لو قدمت الکوفه لکان الناس إلیک أسرع. تو مانند مسلم نیستى. اگر به کوفه درآیى، مردم به سوى تو خواهند شتافت. (۷۱)
پس از خبر شهادت مسلم بود که امام حسین(ع) یارانش را گرد آورد و فرمود: میبینید که وضعیت چگونه است؛ من بر این عقیده ام که این قوم مرا تنها خواهد گذاشت، و ما أرى القوم الاّ سیخذلوننا، هرکسى اراده رفتن دارد، برود. کسانى که در راه به او ملحق شده بودند، رفتند و کسانى که از مکه او را همراهى میکردند و شمار اندکى از آنان که در راه به او پیوسته بودند، نزدش ماندند. در این وقت سى و دو اسب با آنان بود. (۷۲)
کوفه بعد از شهادت مسلم وهانى، رنگ خشونت و استبداد کامل و کنترل شدید را به خود گرفت. ابن زیاد که خطر وجود شیعیان کوفه را با تمام وجود حس کرده بود، دستور داد همه راههاى ورودى و خروجى کوفه را بسته و بر سر همه پلها محافظانى گماشته و رفت و آمد افراد را مراقبت کنند. این اقدام به هدف قطع ارتباط میان امام حسین(ع) و شیعیان کوفه و نیز ممانعت از پیوستن شیعیان به امام حسین(ع) صورت گرفت. همچنین با این اقدام، آنان از گریختن اشخاص متهم جلوگیرى میکردند. ابن زیاد دستور داد تا فاصله میان دروازه شام تا دروازه بصره را مراقبت کرده، اجازه ورود و خروج به احدى را ندهند: فلایترک أحداً یلج و لایخرج. (۷۳)
همچنین یک سپاه چهارهزار نفرى به فرماندهى حُصَین بن نمیر را براى مراقبت از منطقه میان قادسیه تا قطقطانه اعزام کرد تا اجازه خروج احدى را به سمت حجاز ـ که ممکن بود به امام حسین(ع) بپیوندند ـ ندهند، فیمنع من أراد النفوذ من ناحیه الکوفه الى الحجاز. (۷۴) سپاه یک هزار نفرى حرّ که سر راه امام درآمد، بخشى از همین سپاه حصین بن نمیر بود. (۷۵) در این سوى، افراد مشکوکى که در کوفه دیده شدند، دستگیر و براى نمونه چند نفر اعدام شدند تا عبرت دیگران شوند. امام حسین(ع) در مسیر آمدن، از اعراب آن نواحى شنید که حق هیچگونه جابجایى را ندارند. (۷۶) و در خبر دیگر آمده است که کنترل به حدى شدید بود که فلیس أحد یقدر أن یجوز إلاّ فتش. (۷۷)
امام حسین(ع) که اوضاع را سخت دید، خطاب به اصحابش فرمود: أیها الناس! قد خذلتنا شیعتنا … فمن أراد منکم الإنصراف، فلینصرف. عدهای رفتند؛ اما شمارى که از حجاز او را همراهى میکردند، کنارش ماندند. (۷۸) افرادى که رفتند، از اعراب بودند که به تصور موفقیت امام حسین(ع) در راه به او پیوستند. (۷۹) کان الحسین لایمرّ بماء من میاه العرب ولا بِحَىّ من أحیاءها الاّ تبعه أهله و صحبوه، اما وقتى خبر شهادت اینان را شنیدند، همه این اعراب متفرق شدند. (۸۰) گویا پیوستن زهیر بن قین به امام در منطقه زرود و پیش از وقتی بود که خبر شهادت مسلم برسد. با این حال زهیر نزد امام ماند تا به شهادت رسید. گفتهاند که او خبری از سلمان فارسی شنیده بود که: إذا أدرکتم سید شباب آل محمّد، فکونوا أشدّ فرحًا بقتالکم مما أصبتکم الیوم من الغنائم. (۸۱)
امام حسین (ع) و رویارویی با حر بن یزید ریاحی
نخستین برخورد امام حسین(ع) با سپاه هزار نفرى حرّبن یزید ریاحى بود که بخشى از نیروى چهارهزار نفرى حصین بن نمیر بود. این سپاه به سمت قطقطانه اعزام شده بود تا منطقه را کنترل کند. امام این زمان در منطقه ذوجُشَم ]ذى حُسُم[(۸۲) یا وادى السباع بوده و در حال حرکت به سوى کوفه بود. وقتى سپاه حرّ رسید، امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حرّ پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنهاست؟ حرّ گفت: بر ضد شما. (۸۳)
حرّ گفت که وظیفه او بردن امام به کوفه است. امام حاضر به حرکت به کوفه نشد و به جدّ، قصد بازگشت کرده، به طرف حجاز به راه افتاد. (۸۴) حرّ با بازگشت امام مخالفت کرده و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه میانه را انتخاب میکنیم تا دستور برسد و چنین تصمیم گرفته شد. (۸۵)
صحبت از بازگشت به حجاز گفتمان غالب امام در تمامی سخنرانیهایی است که از این پس تا صبح روز عاشورا دارد. البته امام روی دلیل آمدنش، نامهها، محکوم کردن روش امویان و مسائل دیگر تأکید دارد. در مواردی از اصحابش میخواهد که در صورت تمایل، از او جدا شده راه خود را بروند. یک بار فرمود: ونحن أهل البیت أولى بولایه هذا الأمر علیکم من هؤلاء المدّعین ما لیس لهم، و السائرین فیکم بالجَوْر و العُدْوان، پس از آن امام فرمود که اگر ما را نمى خواهید و حق ما را نمى شناسید، و رأى شما برخلاف نامههایى است که فرستاده اید، از همین جا باز میگردم. (۸۶)
امام همچنان مسیر را به سمت قادسیه کج میکرد تا هرچه بیشتر از کوفه دور شود. این مسیر ادامه یافت تا به منطقه بیضه رسیدند. در آنجا امام باز سخنرانى کرد و ضمن آن مطالبى درباره لزوم مخالفت با حکام ستمگر که حرام خدا را حلال کرده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطیل کرده، و مال بیت المال را غارت میکنند، مطرح کرد. (۸۷)
از امام حسین(ع) در منطقه ذى حُسُم نیز سخنانى نقل شده است که به صورت خطابه ایراد گردید. امام در این سخنرانى از این که چهره دنیا عوض شده و از خوبى به بدى گراییده است، سخن گفتند: إنّه قد نزل من الأمر ما ترون؛ و إنّ الدنیا قد تغیرت و تنکّرت، و أدبر معروفها …سپس با اشاره به کوتاه بودن عمر دنیا فرمودند: ألا ترون أنّ الحقّ لایعْمل به و أنّ الباطل لایتناهى عنه … إنّى لا أرى الموت الاّ شهاده و لا الحیاه مع الظالمین إلاّ برما. آیا نمى نگرید که به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى شود؟ … در مبارزه با این وضعیت، مردن چیزى جز شهادت نیست و زندگى با ستمگران جز مایه رنج نخواهد بود. زهیر به تأیید سخن آن حضرت، از جاى برخاست و گفت: حتى اگر دنیا براى همیشه باقى باشد، و حمایت از تو، این ابدیت را از ما بگیرد، باز ما ترجیح میدهیم که با تو باشیم. (۸۸)
در این فاصله تک تک یا به صورت دستههای کوچک دو سه نفری، شیعیانی از کوفه به امام میپیوستند. در روز ۲۸ ذى حجه سال ۶۰ که امام در منطقه عُذَیب الهجانات بود، یک گروه چهارنفرى از مردم کوفه که نافع بن هلال در میان آنان بود، قصد پیوستن به امام حسین(ع) را داشتند. حرّ خواست تا آنان را حبس کرده مانع از پیوستن آنان به امام بشود. امام حسین(ع) فرمود: در این صورت من مجبور به دفاع از آنها هستم؛ چون اینان از اعوان و انصار من هستند. قرار بود تا قبل از آمدن نامه ابن زیاد، متعرّض من نشوى. (۸۹) آمدن این چهار نفر نویدى بر این بود که کسان دیگرى هم به امام خواهند پیوست؛ اما مسدود بودن راهها، مانع از چنین اقدامى بود. عکس آن هم وجود داشت. طِرمّاح بن عدى بن حاتم طائى که از کوفه آمده بود، به امام حسین(ع) خبر داد که جمعیت زیادى را در کوفه دیده است که آماده اعزام به کربلا ـ براى جنگ با شما ـ بودند. وى افزود: بهتر است در همین جا، با سپاه هزار نفری حرّ بجنگید، پیش از آن که اسیر دست سپاهیان بعدى شوید. امام درخواست او را نپذیرفت و فرمود: ما با حرّ قرارى داریم که از آن تخلّف نخواهیم کرد. به علاوه روشن نیست که عاقبت کار چه خواهد شد. (۹۰)
دستور ابن زیاد برای توقف در کربلا و اصرار بر جنگ یا بیعت
عبیدالله در نخستین نامهای که به حرّ بن یزید نوشت، از او خواست امام حسین(ع) را در جایى نگاه دارد که آب و آبادى نباشد. (۹۱) زمانى هم که عمر بن سعد را فرستاد به او گفت: حُلْ بینه و بین الفرات أن یشرب. (۹۲) به گونهای نیروهایت را مستقر کن که اجازه استفاده از آب فرات را به امام حسین(ع) ندهى. سختگیری آغاز شد. با این حال اگر کسی میخواست از سپاه امام برود، میتوانست. فراس بن جَعده بن هبیره مخزومى احساس کرد که کار دشوار است، از امام اجازه خواست تا برود؛ امام هم اجازه داد و او شبانه آنجا را ترک کرد. (۹۳)
امام حسین (ع) در قصر بنى مقاتل بود که روى اسب خواب کوتاهى کرد و در آن حال، اسب سوارى را دید که میگفت: القوم یسیرون و المنایا تسرى إلیهم. این قوم در حال حرکت هستند و مرگ نیز به سوى آنان در حرکت. امام بیدار شد و فرمود: إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون؛(۹۴) علىّ اکبر علت تلاوت آیه را پرسید. امام فرمود که خبر از مرگ ما میدهد. على اکبر گفت: ألَسنا على الحقّ؟ قال: بلى. قال: یا أبت إذًا لانُبالى نموت محقّین. فقال: جزاک الله من ولد خیر ما جزى ولدًا عن والده. (۹۵) برخى گفتهاند که این میتواند اشاره به سلام بر على اکبر در کنار سلام بر امام حسین(ع) باشد. در این مسیر بود که امام میکوشید تا از کوفه دور شده به سمت بادیه حرکت کند؛ اما حرّ ممانعت میکرد تا به کربلا رسیدند؛ جایى که به آن نینوا مى گفتند. (۹۶)
با رسیدن به این منطقه بود که نامه ابن زیاد به حرّ رسید که لاتنزله إلاّ العراء على غیر حصن ولا ماء،(۹۷) او را در جایى بدون آب و سرپناه فرود آر. در ضمن حامل نامه را مسؤول کرده بود تا مراقب اجراى فرمان عبیدالله باشد. امام اجازه خواست تا در قریه نینوا یا غاضریه توقف کند، اما حرّ اجازه نداد. (۹۸) بالاخره در جایى که آب و آبادى نبود توقف کردند؛ زهیر از امام خواست تا جمعیت دشمن اندک است، جنگ را آغاز کنند؛ اما امام فرمود: تا جنگ را آغاز نکنند، ما شروع کننده نخواهیم بود. (۹۹)
امام روز پنج شنبه دوّم محرم سال شصت و یکم هجرى، در کربلا فرود آمد. در آنجا خیمهای براى خود و فرزندانش زد و سایر اهل بیت نیز در اطراف خیمه امام حسین(ع)، خیمه زدند. (۱۰۰) هم در اینجا بود که امام حسین(ع) خطاب به یارانش فرمود: النّاس عبید الدنیا، و الدین لَعِقٌ على ألسنتهم یحوطونه ما درّت معایشُهُم فاذا مُحِّصوا بالبلاء قلّ الدیانون. (۱۰۱) ام کلثوم گریه میکرد و میگفت: جد و پدر و برادر و مادرم فاطمه را از دست داده ام و اکنون باید در انتظار از دست دادن برادرم باشم. امام از اهل بیتش خواست تا پس از کشته شدن وى، گریبان چاک نزنند و به سر و صورت نکوبند. (۱۰۲)
به گزارش ابن سعد، همراه امام حسین(ع) پنجاه نفر به کربلا آمدند؛ بیست نفر از سپاه کوفه به امام پیوستند؛ و نوزده نفر از اهل بیت همراهش بودند. (۱۰۳) در منابع دیگر از ۴۵ اسب سوار و یک صد پیاده یاد شده است. (۱۰۴) این روایتى است که از امام باقر(ع) حکایت شده است. (۱۰۵) گزارش یعقوبى چنان است که در وقتى که عمر بن سعد با چهارهزار نفر به کربلا آمد، امام حسین(ع) ۶۲ یا ۷۲ نفر همراهش بودند. (۱۰۶)
زمانى که ابن زیاد خبر توقف امام حسین(ع) در کربلا را شنید، نامهای به آن حضرت نوشت و در آن خطاب به امام گفت:ای حسین! امیرالمؤمنین به من دستور داده است خوب نخوابم و سیر نخورم تا آن که یا تو را بکشم یا تسلیم دستور یزید کنم. وقتى نامه به امام رسید، آن را دور انداخت و جوابى بدان نداده فرمود: رستگار نخواهند شد کسانى که رضاى مخلوق را به قیمت سخط خالق میخرند. (۱۰۷)
عدم پاسخ دادن امام حسین(ع)، خشم عبیدالله را بیش از پیش برانگیخت و عمر بن سعد را که قرار بود بر رى و همدان حکومت کند و آماده رفتن بود، مأمور جنگ با امام حسین(ع) کرد. وى ابتدا نمى پذیرفت، اما وقتى قرار شد حکم حکومت رى و همدان(۱۰۸) را پس دهد، به رغم مخالفت طایفه اش ـ بنى زهره که از خاندانهاى قریش بود ـ آن را پذیرفت. (۱۰۹)
بحث پیوستن شمارى از شیعیان کوفه به سپاه امام، چیزى است که مورد انتظار امام و یارانش از قبیل حبیب بن مظاهر و دیگران بود. به گزارش مورخان، ابن زیاد شنید که برخى از کوفیان، تک تک، دو به دو و یا سه نفره، در حال حرکت به سوى حسین بن على هستند. در این جا بود که لشکرگاه نُخَیله را آماده کرده، عمرو بن حُرَیث را بر کوفه گماشت و مردم را به زور عازم میدان نبرد کرد. وى دستور بستن پل را نیز داد تا کسى ـ براى پیوستن به امام حسین(ع) ـ از آن عبور نکند. (۱۱۰)
عبیدالله که اصرار بر جنگ داشت و آگاه بود که امام حسین(ع) بیعت نخواهد کرد، فرستادن سپاهیان بیشترى را به کربلا در دستور کار خود قرار داد. وى در کوفه بر منبر رفت و مردم را از فضائل و مناقب معاویه آگاه کرده! و گفت که او اجتماع و الفت را به آنان بازگردانده است. اکنون هم فرزندش یزید آمده که فردى است: حسن السیره و محمود الطریقه، مُحْسنٌ الى الرعیه، متعاهد الثغور، یعطى العطاء فى حقّه. (۱۱۱) و بر سهمیه بیت المال تک تک شما صد در صد افزوده است؛ بنابراین همه شیوخ قبایل، تجار و سکنه کوفه میبایست به لشکرگاه بروند؛ در غیر این صورت أیما رجل وجدناه بعد یومنا هذا مُتَخَلّفا عن العَسْکر برئْتُ منه الذمّه؛ پس از امروز، هر کسى را که دیدیم از رفتن به لشکرگاه تخلّف ورزیده، ذمّه خود را از او برداشته ایم. (۱۱۲)
رقم سپاه کوفه را تا ۳۵ هزار نفر نوشته اند،(۱۱۳) که ممکن است بسیارى از آنان از نیمه راه گریخته باشند. فرماندهان سپاه به طور عمده، از میان اشراف کوفه و مشایخ قبایل مختلف بودند که بنى امیه از روز نخست دل به تطمیع آنان بسته و با استفاده از ایشان، جمعیت قبایل را به دفاع از خود آماده میکردند. ابن زیاد، مبالغ هنگفتى پول به اهل ریاست، یعنى همین اشراف داد: و وضع لأهل الریاسه العطاء و أعطاهم، و نادى فیهم أن یتهیأوا للخروج الى عمر بن سعد لیکونوا عَوْنًا له فى قتل الحسین. (۱۱۴) براى اهل ریاست بخششها قرار داده و به آنان اطلاع دادند تا آماده خروج براى پیوستن به سپاه عمر بن سعد و کمک به او براى کشتن حسین باشند. این اشراف نقش مهمى در ایجاد انحراف در حرکتهاى انقلابى در تمام این دوران داشتند. لشکر کوفه به طور کامل در روز ششم محرم در کربلا حاضر بود. (۱۱۵)
شیعیان کوفه چه میکردند؟
شیعیان کوفه، این زمان که لشکریان ابن زیاد برای اعزام به کربلا عزیمت میکردند، در چه حالی بودند و چه میکردند؟ این پرسشى است که تاکنون تحقیق جدى درباره آن صورت نگرفته است. طى پنج روز از زمانى که امام حسین(ع) به کربلا رسید تا روزى که لشکر عظیم کوفه ـ که شمارش بین ۲۲ تا ۲۸ هزار نفر میرسید ـ به کربلا رسید، شیعیان در یک حالت بلاتکلیفی مانده، و تشکّل لازم را براى تصمیمگیرى متمرکز نداشتند. این همان مشکلى بود که در زمان حضور مسلم بن عقیل در کوفه هم داشتند. ترس از شمشیر عبیدالله هم که بى امان افراد مظنون را به قتل میرساند، آنان را خانه نشین کرده و تنها در این اندیشه بودند که اولا جان خود را از تهدید حکومت در امان بدانند؛ و ثانیا آن که به زور مجبور نشوند در سپاه کوفه حاضر شده، در کربلا برابر امام حسین(ع) قرار گیرند. شمار زیادى از کسانى که در شرایط عادى میتوانستند در سپاه امام باشند، به اجبار در سپاه کوفه حاضر شدند. تلاش آنان این بود تا از این سپاه فاصله گرفته بگریزند. به همین دلیل همراه سپاه از کوفه بیرون آمده و در طول مسیر میگریختند: و کانَ الرّجل یبْعث فى ألف، فلایصل إلاّ فى ثلاثمائه و أربعمائه و أقلّ من ذلک، کراهه منهم لهذا الوجه. گاه یک فرمانده با هزار نفر اعزام میشد، اما تنها با سیصد، چهارصد یا کمتر از آن به کربلا میرسید؛ چرا که مایل به آمدن به این جنگ نبودند. (۱۱۶) هرثمه بن سلیم که از شیعیان على بن ابى طالب(ع) بوده، از کسانى بود که به کربلا آمد و از آنجا گریخت. وى در این باره یادآور شد که وقتى در مسیر صفین با امام على(ع) در اینجا آمدند، حضرت مشتى از خاک کربلا برداشت و فرمود: واهًا لک یا تربه! لیحشرنّ منک قوم یدخلون الجنّه بغیر حساب. وى میگوید: وقتى در سپاه کوفه به کربلا رسیدم، خدمت امام رفتم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم اکنون نه میخواهم با تو باشم و نه علیه تو. حضرت فرمود: از اینجا بگریز و شاهد کشته شدن من مباش که هیچ کس شاهد آن نخواهد بود مگر آن که خداوند او را در آتش خواهد سوزاند؛ و من هم از آنجا گریختم. (۱۱۷)
پیوستن برخى از شیعیان به طور تک تک در روزهاى آخر ادامه یافت. یکى از آنان عبدالله بن عمیر کَلْبى مجاهد در جبهههاى جنگ با کفار بود. وقتى دید عدهای در نخیله کوفه آماده جنگ با امام حسین(ع) میشوند، گفت: من علاقمند بودم در جهاد با مشرکین شرکت کنم؛ اما اکنون احساس میکنم نبرد با کسانى که به جنگ حسین فرزند فاطمه میروند، اولى است. آن گاه به خانه آمد و این مطلب را با همسرش در میان گذاشت. همسرش از سخن وى استقبال کرد و گفت: درست دریافته اى؛ من هم با تو میآیم. ایندو شبانه از کوفه خارج شده به امام حسین(ع) ملحق شدند، فخَرَج بها لیلاً حتى أتى حُسَینا فاقامَ معه. (۱۱۸)
حبیب بن مظاهر از شیعیان برجسته کوفه بود که در همین ایام به امام حسین(ع) پیوست. وى کوشید تا شمارى از طایفه بنى اسد را که در آن نزدیکى زندگى میکردند به امام حسین(ع) ملحق سازد؛ آنان را راضى کرد، اما سپاه ابن زیاد از راه رسید و مانع شد. (۱۱۹) نمونه دیگر مسلم بن عَوْسجه بود که وى نیز از شیعیان مقیم کوفه بود که به امام حسین(ع) پیوست. این نشان میداد که اگر شیعیان کوفه اراده میکردند، میتوانستند به امام بپیوندند. حتى شمارى از آنان با سپاه کوفه به کربلا آمدند و در آنجا به امام حسین(ع) پیوستند. عمار بن ابى سلامه دالانى کوشید تا در نخیله عبیدالله را ترور کند، اما نتوانست. پس از آن به سرعت گریخت تا به امام حسین(ع) ملحق شد. در راه با سپاه زحر بن قیس که به کربلا میرفت، برخورد کرد. در آنجا با رشادت جنگیده و در حال جنگ به کربلا رفته، به امام حسین(ع) پیوست. (۱۲۰)
آغاز سختگیری بر لشکر امام حسین (ع)
از روز هفتم محرم، بر اساس فرمانى که عبیدالله فرستاد، قرار شد تا میان سپاه امام و آب فرات فاصله انداخته شود. یعنى آنها حق استفاده از آب را نداشته باشند. نامه ابن زیاد به عمر بن سعد این بود: حُلْ بین حسین و أصحابه و بین الماء فلایذوقوا منه قطره، کما صنع بالتّقى الزّکى المظلوم. همان طور که اجازه استفاده از آب به عثمان داده نشد، اجازه استفاده از آب را به حسین و یارانش ندهید. (۱۲۱) در خبر بلاذرى افزوده شده است: این اقدام، سه روز پیش از شهادت امام حسین(ع) بوده است. در نقل صدوق آمده است: و حُلْ بین الماء و بینه کما حیل بین عثمان و بین الماء یوم الدار. (۱۲۲) خبرى در مقتل الحسین(ع) خوارزمى آمده است که بر اساس آن امام پشت خیمه حفرهای کند که قدرى آب در آن آشکار شد، اما آن نیز اندکى بعد تمام شد. (۱۲۳) در خبر دیگرى آمده است که ابن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد نوشت: «شنیده ام که حسین و اصحابش دسترسى به آب داشته، چاههایى کنده اند. هنگامى که نامه به دستت رسید، آنها را حتى الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیرى تمام اجازه بهره بردارى از آب فرات را به آنان نده». (۱۲۴) این نامه اشاره به کندن چاه توسط امام حسین(ع) دارد که ظاهرا سودى در بر نداشته است.
روز نهم که تشنگى اصحاب کاروان جدى شد، امام یک سپاه پنجاه نفرى را با بیست ظرف آب به فرماندهى عباس بن علی برادرش و نیز نافع بن هلال فرستاد تا لشکر عمرو بن حجاج را کنار زده، قدرى آب بیاورند. زمانى که این گروه در برابر شریعه فرات رسیدند، عمرو بن حجاج جلوى آنان ایستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسید: براى چه آمدهاید؟ گفت: از آب استفاده کنیم. عمرو پاسخ داد: تو میتوانى. نافع گفت: أفأشرب و الحسین عطشان؟ پس از آن افراد وارد شریعه شدند و وقتى عمرو با سپاهش جلو آمد، با آنان درگیر شدند و به هر روى توانستند ظرفهاى خود را از آب پر کنند. (۱۲۵)
گفتگوهای امام حسین (ع) با عمر بن سعد
گفتگوهاى چندى میان امام حسین(ع) و عمر بن سعد در این روزها صورت گرفت. امام در صحبتها، روى مسأله بازگشت به حجاز تکیه داشت و بر آن بود تا وضعیت به گونهای درآید که عجالتا بتواند از قلمرو نفوذ و قدرت ابن زیاد خارج شود. تقریبا در همه منابع کهن این خبر یا به این صورت آمده است که امام فرمود: یا اجازه دهید به جایى که از آنجا آمده ام بازگردم، یا به نزد یزید بروم و دست در دست او بگذارم، و یا آن که به یکى از نقاط مرزى دنیای اسلام بروم و همانند یکى از مرزبانان باشم. (۱۲۶) عقبه بن سمعان میگوید: من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق، تا وقت کشته شدن او همراهش بودم. هیچ کلمهای نگفت جز آن که شنیدم. به خدا سوگند که آنچه میان مردم شهرت دارد، و گمان میبرند که حسین(ع) گفته است، اجازه دهید نزد یزید رفته دست در دست او بگذارم، یا به یکى از نقاط مرزى بروم، اشتباه میکنند؛ او چنین چیزى را نگفت، تنها چیزى که میگفت این بود: فلأذهب فى هذه الأرض العریضه، حتى ننظر ما یصیر أمر الناس. (۱۲۷)
شاید وقتى خبر این گفتگوهاى خصوصى به ابن زیاد رسید، او به وى نوشت: من تو را براى منادمه و همنشینی با حسین نفرستادهام. (۱۲۸) یک گفتگوى شبانه میان این دو نفر در وسط سپاه دو طرف بدون حضور شخص ثالث صورت گرفت که کسى از محتواى آن آگاه نشد؛ گرچه حدسهایى زده میشد که در منابع تاریخى منعکس شده است. (۱۲۹) این حدسها چنین است که امام از عمر بن سعد خواسته تا هر دو سپاه را رها کنند و نزد یزید بروند! اما عمر بن سعد گفته است که ابن زیاد خانهام را منهدم میکند و املاکم را میگیرد. ابن اعثم گزارش مفصلترى آورده که در نهایت عمر بن سعد درخواست امام را در عدم جنگ با او نمى پذیرد و امام هم او را نفرین میکند. (۱۳۰)
عمر بن سعد، بار دیگر خواسته امام ـ یا خواستهای به نقل از امام اما در واقع از خودش ـ را به ابن زیاد منعکس کرد. از جمله آن که حسین حاضر است نزد یزید برود و با او بیعت کند یا به یکى از مرزها برود. متن نامه وى در منابع نقل شده و این که پس از طرح پیشنهادها نوشت: هذا لکم رضاً و للامّه صلاح. (۱۳۱) ابن زیاد در حال پذیرفتن آن بود که شمر رأى او را زد و گفت: اگر حسین بن على از اینجا برود، به دست آوردن او دشوار است. (۱۳۲) ابن زیاد سخن او را پذیرفت و شمر بن ذى الجوشن ضبابى را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به حسین بن على(ع) بگوید: تنها راه، پذیرفتن حکم و فرمان ابن زیاد است. امام حسین(ع) از این سخن برآشفت و فرمود: أنزل على حکم ابن الزانیه؟ لا واللّه لاأفعل، الموت دون ذلک و أحلى. (۱۳۳) ابن زیاد، به شمر گفت: اگر عمر بن سعد مصمم بر جنگ نیست، بگو تا کار فرماندهى را به تو بسپارد. (۱۳۴)
تصمیم بر جنگ از عصر تاسوعا
شمر عصر روز پنج شنبه نهم محرم وارد کربلا شد (برخى جمعه را نهم محرم میدانند) و آخرین پیام ابن زیاد را به عمر بن سعد داد. (۱۳۵) عمر بن سعد، شمر را به خاطر این اقدامش که رأى ابن زیاد را زده، سرزنش کرد و گفت: لایستسلم واللّه الحسین، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت. نه، من فرماندهى میکنم و تو فرمانده نیروهاى پیاده باش. (۱۳۶) عمر بن سعد پیغام ابن زیاد را براى تسلیم محض شدن به امام حسین(ع) فرستاد و حضرت فرمود: و اللّه لا أضع یدى فى ید ابن مرجانه ابدا. (۱۳۷)
در این وقت شمر که از طایفه بنى کلاب بود ـ و ام البنین هم از همین طایفه ـ اماننامهای برای عباس و برادرانش آورد. عباس پاسخ داد: لاحاجه لنا فى أمانکم، أمان الله خیر من أمان ابن سمیه. (۱۳۸) در نقلى دیگر آمده است که خود شمر اماننامه را به کربلا آورد و چهار برادر پاسخ دادند: لعنک الله و لعن أمانک، أتؤمننا و ابن بنت رسول الله لا أمان له. (۱۳۹) خدا تو را و امان تو را لعنت کند. آیا تو به ما امان میدهى و پسر دختر رسول خدا امان نداشته باشد.
عصر تاسوعا ابن سعد سپاه کوفه را با فریاد یا خیل الله! ارکبى؛ای سپاه خدا سوار شوید! پس از نماز عصر به نبرد با امام حسین (ع) فرستاد. ملاقات عباس با دشمن همراه بیست نفر از سپاهیان امام از جمله زُهَیر بن قین و حبیب بن مظاهر صورت گرفت. شخصى به زهیر گفت: تو عثمانى مذهب بودى؟ زهیر گفت: البته من نامه ننوشتم، اما وقتى دیدم شما به او خیانت کرده، نقض عهد نموده و میل به دنیا پیدا کردید، وظیفه خود دانستم از او حمایت کنم و در حزب او قرار گیرم تا حقى را که شما از رسول الله ضایع کرده اید، حفظ کنم. (۱۴۰)
حبیب بن مظاهر هم در این لحظه با کوفیان سخن گفت: بد مردمانى هستند کسانى که ذریه پیامبرشان را بکشند؛ و عُبّاد و شب زنده داران این شهر را به قتل برسانند. تأخیر جنگ از آن شب، از سوى امام حسین(ع) با این هدف بود تا فرصتى براى عبادت داشته باشند: لعلّنا نُصلّى لربّنا اللّیله و نَدْعوه و نَسْتغفره، فهو یعْلم أنّى قد کُنْتُ أُحبّ الصلاه له و تلاوه کتابه و کثره الدُّعاء و الإستغفار. (۱۴۱)
تاسوعا روز پنج شنبه بوده است. (۱۴۲) و بدون تردید همان طور که در بسیارى از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه. (۱۴۳)
درخواست تعویق جنگ به فردای آن روز از سوی امام حسین (ع) و توسط عباس مطرح شد و دشمن پذیرفت؛ بنابراین یک شب فرصت برای عبادت باقی ماند.
شب عاشورا
شب عاشورا، امام حسین(ع) اصحاب و افراد خاندانش را گرد آورد. حمد و ثناى الهى گفت و از این که خداوند نبوّت را در میان خاندان او قرار داده، خداى را سپاس گفت. آنگاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهد شد؛ شما از ناحیه من آزادید تا از تاریکى شب استفاده کرده، این محل را ترک کنید. دشمن در پى من است؛ اگر مرا در اختیار داشته باشد، به شما کارى ندارد. اهل بیت پاسخ دادند: لا أبقانا اللّه بعدک، لا واللّه، لانفارقک حتى یصیبنا ما أصابک؛ و اصحاب نیز همان پاسخ را دادند؛ امام آنان را دعا کرده از خداوند خواست تا بهشت را به ایشان پاداش دهد. (۱۴۴) آزاد کردن افراد به خاطر بیعتى بود که با امام کرده بودند و حضرت بیعت را از آنان برداشت، أنتم من بیعتى فى حلّ؛ و لیس علیکم منّى ذمام. (۱۴۵) در این شب، مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفى و دیگر یاران، سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو میمانم که نیزهام در سینه آنان بشکند؛ تا شمشیر در دست دارم میجنگم؛ و اگر شمشیر نداشتم با سنگ از تو دفاع خواهم کرد تا بمیرم. (۱۴۶) سعید حنفى گفت که دوست دارد هفتاد بار زنده شود و بمیرد و همچنان از امامش دفاع کند. (۱۴۷) زهیر گفت: به خدا دوست دارم کشته شوم، باز زنده شوم، باز کشته شوم تا آن که هزار نفر را به قتل برسانم، باشد که خداوند با این کشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع کند. (۱۴۸) از خاندان آن حضرت، عباس(۱۴۹) و سپس دیگران سخن گفتند. (۱۵۰) این محفل نزدیک شب، درست پس از بازگشت سپاه کوفه بود. (۱۵۱) امام حسین(ع) در همین خطابه به جمع اصحاب و اهل بیت فرمود: روى زمین خاندانى بهتر از خاندان خود و یارانى بهتر از یارانش نمى شناسد. (۱۵۲)
در این شب، امام به اصحاب فرمود: قوموا، فاشربوا من الماء یکن آخر زادکم، و توضّأوا و اغسلوا ثیابکم لتکون أکفانکم. (۱۵۳)
در شب عاشورا، اصحاب، خیمهها را نزدیک به هم کرده و طناب خمیهها را به گونهای از یکدیگر عبور دادند که رفت و آمد بین خیمهها دشوار باشد. (۱۵۴) این بدان دلیل بود که از یک طرف با دشمن درگیر باشند. خیمهها به گونهای ترتیب یافت که به صورت یک نعل اسب در آمد و شیعیان از پشت سر و چپ و راست ایمن بوده و تنها از روبرو با دشمن مواجه بودند. پس از آن، وقتى نیمه شب شد، همه به شب زنده دارى پرداخته مشغول نماز شدند و تسبیح خداى را گفته، استغفار و تضرّع به درگاه خدا میکردند: لما جنَّ اللّیل على الحُسَین و أصحابه، قاموا اللیل کلّه یصلّون، و یسبّحون و یستغفرون و یدعون و یتضرّعون. (۱۵۵) صداى استغفار و دعاى اصحاب در برخى نقلها، به صداى زنبوران تشبیه شده که منطقهای را پر کرده باشد، و لهم دوىّ کدوىّ النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد،(۱۵۶) به علاوه، اطراف خیمهها خندق مانندى نیز کنده شد، فحفروه فى ساعه من اللیل، فجعلوه کالخندق،(۱۵۷) وچوب و غیره در آن ریختند تا صبح عاشورا آن را آتش زده و مانع ورود دشمن به سمت خیمهها باشد. (۱۵۸)
به نوشته برخى از مورخان، شب یا صبح (یا شب تا صبحِ) عاشورا، بیست تا سى نفر از سپاه کوفه به امام حسین(ع) پیوستند. این خبر در الامامه و السیاسه،(۱۵۹) و برخى منابع دیگر سى نفر گزارش شده است. (۱۶۰) در آن شب، ابتدا امام حسین(ع) و سپس برخى از اصحاب خود را نظیف کرده وغسل شهادت کردند. بُرَیر بن حضیر به مزاح با عبدالرحمان بن عبدربه (یا حبیب بن مظاهر) پرداخت؛ وقتى عبدالرحمان گفت: اکنون وقت شوخى نیست؛ بریر گفت: اطرافیانم آگاهند که من نه در جوانى و نه پیرى، در پى باطل نبودهام؛ اما اکنون آگاهم که میان من و حورالعین، تنها فرود آمدن شمشیر کوفیان فاصله است. دلم میخواهد هرچه زودتر شمشیر اینان بر من فرود آید. (۱۶۱)
روز عاشورا
صبح روز عاشورا ـ روز جمعه ـ ابن سعد، پس از نماز صبح! سپاهیانش را منظم کرد. ترکیب سپاه طایفهای بود؛ یعنى هر قبیلهاى، یک فرمانده داشت. جمعا عدد سپاه دشمن ۲۲ هزار نفر، نه کمتر و نه بیشتر (و القوم اثنان و عشرون الفا و لایزیدون و لاینقصون) بوده است. (۱۶۲) برخى تا ۲۸ هزار نفر هم نوشته اند. (۱۶۳) گذشت که تا ۳۵ هزار هم نوشته شده است.
امام حسین(ع) در صبح عاشورا سپاهیانش را مرتّب کرد. درباره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است. بلاذرى مینویسد: آنها ۳۲ نفر سواره و ۴۰ نفر پیاده بودند. زُهَیر بن قین فرماندهى سمت راست و حبیب بن مظاهر فرماندهى سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختیار عباس بود و خیمهها پشت سر آنان. (۱۶۴) در جاى دیگر مینویسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد یا قریب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام على(ع)، شانزده نفرهاشمى، و دو نفر هم از همپیمانان بنىهاشم، یکى از طایفه سلیم و دیگرى از کنانه بود. (۱۶۵) دینورى همان ارقام را درباره شمار کلى رزم آوران سپاه امام حسین(ع) آورده است. (۱۶۶)
پیش از آغاز نبرد، امام حسین(ع) دستور داد تا داخل خندقى را که اطراف خیمهها کنده بودند، آتش بریزند تا دشمن نتواند از اطراف به خیمهها و حرم امام حسین(ع) وارد شود. (۱۶۷) شمر که فرد بىحیایى بود، به امام حسین(ع) گفت: براى ورود در آتش عجله دارى! امام پاسخ دادند: تو اولىتر به ورود در آتش هستى. در این وقت، مسلم بن عَوسجه از امام خواست اجازه دهد تیرى به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فإنى أکره أن أبدأهم. نمى خواهم آغازگر این جنگ باشم. (۱۶۸)
صبح روز عاشورا، ندایى از یکى از کوفیان برخاست که خطاب به لشکر ابن زیاد میگفت: یا جند الله ارکبوا! (۱۶۹) در آغاز نبرد، امام حسین(ع) سر بر آستان الهى بلند کرد و با دعاى اللهم أنت ثقتى فى کلّ کَرْب، و رجائى فى کل شدّه، و أنت لى فى کلّ أمر نزل بى ثقه وأنت ولىّ کلّ نعمه و صاحب کلّ حسنه(۱۷۰) و جملاتى دیگر،(۱۷۱) به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شده، قرآنى در پیش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گردید. (۱۷۲)
قبل از آنى که نبرد میان طرف آغاز شود، امام پس از نماز صبح، امام اصحابش را به تقواى الهى و صبر و جهاد دعوت کرد. (۱۷۳)
هنگامى که دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بُرَیر بن حضیر همدانى خواست تا با دشمن سخن بگوید و با آنان احتجاج کند. بریر خطاب به کوفیان گفت: اکنون نسل محمد (ص) در میان شماست؛ اینان ذرّیه، عترت، بنات و حرم پیامبرند. از آنان چه میخواهید. گفتند: تسلیم شدن بر حکم ابنزیاد. بریر گفت: آیا نمى پذیرید به همآنجا که آمده اند، باز گردند. آیا فراموش کرده اید که با نامههاى شما به اینجا آمده اند. آیا از آبى که یهود و نصارا و مجوس بهره میبرند، آنان را منع میکنید. با ذرّیه پیامبرتان بد رفتار میکنید؛ خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند. (۱۷۴) برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چیزى نبود. (۱۷۵)
صبح عاشورا، امام خود با کوفیان سخن گفت و فرمود: من پس از رسیدن نامههاى شما که در آنها گفته بودید، سنّت از میان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطیل گشته است، به اینجا آمدم. از من خواستید بیایم و امّت محمد (ص) را اصلاح کنم. اکنون آمدم؛ آیا سزوار است که خون مرا بریزید. آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم. آیا حمزه و عباس و جعفر عموهاى من نیستند. آیا سخن پیامبر(ص) را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سیدا شباب أهل الجنه، اگر من را در این نقل تصدیق میکنید که چه هیچ، و گرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدرى و انس بن مالک و زید بن ارقم بپرسید. شمر پاسخ داد: هو یعبد الله على حرف. (۱۷۶) او به ظاهر خداى را پرستنده است. حبیب بن مظاهر به او پاسخ داد که: إنى أراک تعبد الله على سبعین حرف.
قیس بن اشعث بن قیس گفت: آیا حکم ابن زیاد را نمى پذیرى؟ حضرت فرمود: و اللّه لا أعطى بیدى إعطاء الذّلیل و لا أفرّ فرار العبید. (۱۷۷) امام در این سخنان، بر آن بود تا براى کسانى که او را نمى شناختند، خود را معرفى کند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان بر انگیزد، راجعوا أنفسکم، و در واقع، به نوعى اتمام حجّت کند. (۱۷۸) اهل حرم که سخنان آن حضرت را میشنیدند، همه به گریه افتادند و امام حسین(ع)، برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند.
در سخنان صبح عاشورای امام به روایت تحف العقول این جملات آمده است: ألا و إنّ الدّعى ابن الدّعى قد رکز بین اثنین: بین السِّله و الذِّلَّه، و هیهات منا الذّله. (۱۷۹) ابن زیاد یکى از دو چیز را از من میخواهد؛ یا مرگ یا ذلت؛ و دور باد که من پذیراى ذلت باشم.
حُرّ بن یزید ریاحى از معدود کسانی بود که تحت تأثیر سخنان امام به این سمت آمد. پس از شنیدن خطابه امام حسین(ع) نزد عمر بن سعد آمد و گفت: [آیا واقعا قصد جنگ با این مرد را دارى؟](۱۸۰) آیا هیچ یک از پیشنهادهاى وى را نمى پذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آرى. حرّ پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگوید و شما از پذیرش آن ابا کنید. پس از آن به سوى امام حسین(ع) رفت. (۱۸۱) حر به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایى را تُرک و دیلم ـ که در آن زمان کافر بودند ـ میدادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. (۱۸۲) وقتى حرّ نزد امام رسید، پرسید: من همان کسى هستم که آن کارها را کردم؛ اکنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ و قد أتیتُک مواسیا لک بنفسى، أفترى ذلک لى توبه مما کان منّى، امام فرمود: نَعَم، إنّها لک توبه، فابشر، فأنت حرّ فى الدنیا و أنت حرّ فى الاخره إن شاء الله. (۱۸۳)
فردى عمر نام از بنى تمیم، نخستین تیر را رها کرد که در ناحیه کتف امام به زره آن حضرت اصابت کرد و متوقف شد. (۱۸۴)
زهیر خطاب به کوفیان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بیشتر از فرزند سمیه سزاوار است تا کمک شود. اگر یاریش نمى کنید، رهایش کنید تا خود با یزید سخن بگوید؛ یزید بدون کشتن او هم از اطاعت شما راضى میشود. شمر تیرى به سوى او انداخت و گفت: ساکت شو. زهیر گفت: شمر! تو را در قیامت به آتش جهنّم بشارت میدهم. شمر پاسخ داد: خداوند همین الان تو و اطرافیانت را خواهد کشت. (۱۸۵) به روایت ابومخنف، زهیر این جمله را گفت که بسیار مهم است: ونحن حتّى الان إخوه و على دین واحد و ملّه واحده، ما لم یقع بیننا و بینکم السیف، و أنتم للنصیحه منّا أهل، فاذا وقع السیف، انقطعت العصمه، وکنّا اُمّه و أنتم اُمّه، ما تا به امروز برادر و بر دین واحد و ملت واحدى بودیم؛ تا وقتى که شمشیر میان ما نیامده بود و شما اهلیت پذیرش نصیحت از سوى ما را داشتید؛ اما وقتى شمشیر آمد، پردهها دریده خواهد شد، آن وقت شما امّتى جدا و ما امّتى جدا خواهیم بود.
این به معنای جدا شدن شیعیان و سنیان بود. وقتى شمر زهیر را تهدید به مرگ کرد، زهیر گفت: آیا مرا از مرگ میترسانى! مرگ براى من بهتر از زندگى با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبایست فریب چنین فرد سبک سرِ جِلْفى را بخورید؛ بدانید که قاتلین حسین(ع) و ذرّیه پیامبر(ص) بهرهای از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردى از اصحاب امام حسین(ع)، زهیر را صدا زد و گفت: حسین میگوید برگرد، تو وظیفه خود را در نصیحت و ابلاغ ادا کردى. (۱۸۶)
امام در آخرین لحظه، عمر بن سعد را صدا کرد. او از آمدن کراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آیا براى رسیدن به ملک رى با من میجنگى. بدان که بعد از من در دنیا و آخرت خوشى و راحتى نخواهى دید و بد روزهایى در انتظار توست. (۱۸۷)
آغاز نبرد و شهادت گروهی سپاه امام حسین (ع)
عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. (۱۸۸) عمر بن سعد خطاب به کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان برای شما یک لقمه هستند. (۱۸۹) زمانى که عمر بن سعد تیر انداخت، سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازى کردند. (فلمّا رمى عمر، ارتمى الناس،(۱۹۰) به گزارش ابن اعثم، و أقبلت السهام کأنّها المطر، باران تیر از سوى کوفیان به سوى اصحاب امام حسین(ع) شدت گرفت و امام فرمود: اینها نماینده این قوم به سوى شماست؛ براى مرگى که چارهای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله کردند و ساعتى از روز را به طور دسته جمعى با یکدیگر جنگیدند، به طورى که بنا به برخى اخبار پنجاه و اندى از اصحاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند.
در این حمله، بسیارى از اصحاب با تیرهایى که بربدنشان فرود آمد، به شهادت رسیده یا زخمى شدند، فما بقى واحد من أصحاب الحسین إلاّ أصاب من رمیهم سهم،(۱۹۱) ابن شهرآشوب اسامى شهدایى را که در حمله نخست دشمن به شهادت رسیدند، فهرستوار آورده است. این افراد جمعا ۲۸ نفر از اصحاب و ده نفر از موالى امام حسین(ع) و پدرشان امام على(ع) بودند که در مجموع ۳۸ نفر میشدند. (۱۹۲) اینها افرادى هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازى نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیم که ابن اعثم شمار آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است. (۱۹۳)
با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعى، شمار اندکى از یاران امام حسین(ع) باقى ماندند؛ کسانى که به نوعى، مبارزه تن به تن با سپاه ابن زیاد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمیر کلبى است که در برابر مبارزهخواهى یسار از موالى زیاد بن ابیه، پس از کسب اجازه از امام حسین(ع) عازم میدان شد. در همان حال همسرش او را تحریک به جنگ میکرد و خطاب به او میگفت: قاتِل بأبى و أُمّى عن الحسین ذُریه محمّد. (۱۹۴) در واقع، اوّل حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خضیر قصد رفتن به مبارزه را داشتند که امام اجازه نداد و پس از آن که عبدالله بن عمیر اجازه خواست، امام اجازه رفتن به میدان را به وى داد. وقتى در این نبرد یسار را کشت، سالم از موالى عبیدالله به میدان آمد که به رغم آن که انگشتان عبدالله کلبى در برابر شمشیر سالم افتاد، اعتنا نکرده، او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانى کرد. زنش هم عمودى در دست گرفته به تحریض او میپرداخت و میگفت: قاتِل دونَ الطیبین ذرّیه محمّد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عین حال آنها را دعا کرد. (۱۹۵) یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند.
پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمیر و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاهِ اندک امام نزدیک شدند. افراد باقى مانده از سپاه امام، روى زانو نشسته، نیزههاى خود را به سوى اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تیراندازى به سوى سپاه عبیدالله کرده، عدهای را کشته و شمارى را مجروح کردند. (۱۹۶)
نبرد تن به تن اصحاب امام حسین (ع)
باقیمانده سپاه تک تک عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسیدند. یکى از چهرگان کربلا بُرَیر بن حضیر هَمْدانى است که در کوفه به سیّدالقراء شهرت داشت و از شیعیان بنام این شهر بود. وقتى یزید بن معقل مبارز طلبید، بریر عازم نبرد با وى شده، چنان ضربتى بر سر او زد که نه تنها کلاهخود او، بلکه نیمى از سرش را هم شکافت. پس از آن رضى بن منقذ عبدى به نبرد وى آمد. ساعتى به هم پیچیدند تا بُرَیر بر سینه او نشست. رضى از دوستانش یارى طلبید. در این وقت کعب بن جابر به سوى بریر شتافت و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد. [عفیف بن زهیر که خود در کربلا بوده، میگوید: به کعب گفتم: این بریر همان است که در مسجد کوفه به ما قرآن تعلیم میداد.](۱۹۷) پس از آن بر وى حمله کرده، او را به شهادت رساند. در گفتگویى که میان یزید بن معقل و بریر صورت گرفت، یزید به عقاید سیاسى بریر اشاره کرده، گفت: به خاطر دارى که در کوفه میگفتى: إنّ عثمان بن عفّان کان على نفسه مُسْرفًا، و إنّ معاویه بن أبى سفیان ضالّ مضلّ، و إنّ امام الهدى و الحقّ علىّ بن أبى طالب. (۱۹۸) بعدها خواهر کعب به برادرش کعب که بریر را به شهادت رسانده بود، میگفت: آیا بر ضد فرزند فاطمه جنگیدى و سید قرّاء را کشتى، به خدا سوگند دیگر با تو سخن نخواهم گفت. (۱۹۹)
از چهرههاى برجسته کربلا، یکى همین نافع بن هلال بِجلى است. طایفه بجیله، از طوایف شیعه کوفه است که بعدها نیز در میان آنان شیعیان زیادى شناخته شده اند. از وى نیز تعریفى براى تشیع رسیده که بسان آنچه درباره بریر گذشت، جالب است. وقتى به میدان مبارزه آمد، فریاد میزد: أنا الجملى، أنا على دین علىّ. مزاحم بن حُرَیث به مقابله با او آمد و گفت: أنَا عَلى دین عثمان. نافع پاسخ داد: أنت على دین شیطان. پس از آن با هم گلاویز شدند تا نافع او را کشت. (۲۰۰)
پس از مبارزه تن به تن برخى از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شمارى از سپاه عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد:ای احمقها! شما با قهرمانان این شهر میجنگید؛ کسى با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندکاند و شما با پرتاب سنگ میتوانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رأى او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسى مبارزطلبى نکند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو به سپاه کوفه فریاد میزد: یا أهل الکوفه! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فى قتل من مَرَق عن الدین و خالف الإمام!. (۲۰۱)ای کوفیان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دارید و در کشتن کسى که از دین خارج شده و با امام خود مخالفت کرده، تردید به خود راه مدهید. به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه ۳۲ نفر بوده است. (۲۰۲)
در این میان، مسلم بن عوسجه اسدى به دست دو نفر از کوفیان به شهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادى سپاه کوفه شد و شَبَث بن ربعى که خود امیر بخشى از سپاه کوفه بود، متأثر شد. وى به یاد رشادتهاى مسلم بن عوسجه در جنگ با مشرکان در آذربایجان افتاد که مسلم در آنجا شش نفر از مشرکان را کشته بود. (۲۰۳) امام حسین(ع) پیش از شهادت مسلم، زمانى که هنوز رمقى در وجود او مانده بود، خود را به وى رساند و فرمود: رحمک ربّک یا مسلم. آنگاه حضرت آیه فمنهم من قضى نَحْبَه و مِنْهُم من ینْتظر را براى وى خواند.
حبیب بن مظاهر، دوست صمیمى مسلم بن عوسجه هم کنار او آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در این شرایط نبودم، دلم میخواست به وصایاى تو گوش میدادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصیک بهذا ـ و اشاره به امام حسین(ع) کرد ـ أن تموت دونه، در راه او کشته شوى و به دفاع از او جانت را بدهى. حبیب گفت: به خداى کعبه چنین خواهم کرد. (۲۰۴) تعبیر به این که مسلم بن عوسجه اوّل اصحاب الحسین بوده است که شهید شده، میباید اشاره به آن باشد که نخستین شهید در حمله عمومى سپاه کوفه بوده که طبعا پس از تیراندازى عمومى اول و شهادت برخى از مبارزان به صورت تک تک شهید شده است. با این حال، در زیارت ناحیه، به طور کلى از وى به عنوان اولین شهید کربلا یاد شده است: کنت أوّل من شرى نفسه و أوّل شهید من شهداء اللّه. (۲۰۵)
در این مرحله عبدالله بن عمیر کلبى به شهادت رسید. با شهادت وی همسرش بر بالین او رفت و گریه کرد. شمر به یکى از غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودى آهنین بر سر او بکوبد. رستم چنین کرد و آن زن نیز به شهادت رسید. (۲۰۶)
در این نبرد، بقایاى سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمن نمى توانست در آنان نفوذى داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمهها را کنده و آتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوى میتوانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانى را براى نفوذ در چادرها و کندن آنها از جاى، به درون محوطه خیمهها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب امام محاصره و کشته شدند. این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند. امام حسین(ع) فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هر حال جز از یک سمت نمى توانند بر شما حمله کنند. (۲۰۷) دشمن براى این که کار را یکسره کند، تصمیم حمله به خیمهها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نیزه اش را به سوى چادر امام حسین(ع) پرتاب کرد و فریاد زد: علىّ بالنار حتى أحرق هذا البیت على أهله، باید این خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته، همه از چادر بیرون ریختند. در اینجا بود که شَبَث بن ربعى شمر را توبیخ کرده، حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت. (۲۰۸) زهیر بن قین که فرماندهى ناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوى شمر حمله کرده او را از محل اقامت زنان و کودکان امام حسین(ع) دور کرد. (۲۰۹) اما شمر بر او حمله کرده چند نفر از افراد وى را به شهادت رساند. (۲۱۰)
نبرد ادامه یافت. اصحاب امام حسین(ع) یک یک به شهادت میرسیدند و هر کدام که شهید میشدند، نبود آنان کاملا احساس میشد؛ در حالى که کشتههاى دشمن به دلیل فراوانى آنان، نمودى نداشت. (۲۱۱) این حوادث تا ظهر عاشورا ادامه یافت.
نزدیکى ظهر بود که حبیب بن مظاهر به شهادت رسید. واقعه از این قرار بود که ابوثمامه صائدى ـ که از اصحاب امام على(ع) بود(۲۱۲) ـ وقتى دید اصحاب تک تک به شهادت میرسند، نزدیک امام حسین(ع) آمد و گفت: احساس میکنم دشمن به تو نزدیک میشود، اما بدان! کشته نخواهى شد مگر آن که من به دفاع از تو کشته شوم. أما پیش از آن من میخواهم در حالى خداى خود را ملاقات کنم که نماز ظهر را با تو خوانده باشم. أحبّ أن ألقى ربّى و قد صلّیت هذه الصلاه الّتى دنا وقتها، امام حسین(ع) فرمود: ذکّرت الصلاه! جَعَلَک اللّه من المصلّین الذّاکرین، نماز را به یاد ما آوردى! خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهید جنگ را متوقف کند تا نماز بگزاریم. حُصَین بن نُمَیر تمیمى فریاد زد: نماز شما قبول نمى شود! در این وقت، حبیب بن مظاهر فریاد زد:ای الاغ! نماز آل رسول الله قبول نمى شود، اما نماز تو قبول میشود؟ در این جا بود که حبیب با حصین بن تمیم درگیر شد. (۲۱۳) حبیب در این حمله با زخمى کردن اسب حصین توانست وى را به زمین بیندازد که یارانش سر رسیدند و حصین را نجات دادند. به دنبال آن با بدیل بن صریم تمیمى درگیر شده، او را کشت. در این وقت یک تمیمى دیگر بر حبیب حمله کرده، او را مجروح کرد. حصین بن تمیم سر رسید و شمشیرش را بر سر حبیب فرود آورد. در این وقت آن فرد تمیمى از اسب پیاده شد و سر حبیب را از تنش جدا کرد. حصین بن تمیم براى افتخار، ساعتى سر حبیب را گرفته بر گردن اسبش آویخت؛ سپس آن را به آن مرد تمیمى داد تا نزد ابن زیاد برده، جایزه اش را بگیرد. (۲۱۴) شهادت حبیب، امام حسین(ع) را سخت تکان داد، لمّا قُتِل الحبیب هدّ ذلک حسینا و قال عند ذلک: أحتسب نفسى و حماه أصحابى. (۲۱۵) وقتى مرد تمیمى به کوفه آمد، قاسم فرزند حبیب بن مظاهر که آن زمان نوجوانى بیش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن کند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر کرد تا زمان تسلط مصعب بن زبیر بر کوفه، آن تمیمى را کشت. (۲۱۶)
آخرین نماز
ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شمارى اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت ـ در شکل نماز خوف ـ اقامه کرد. (۲۱۷) امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالى که زهیر و سعید بن عبدالله حنفى جلوى امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتى که سعید جلوى امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هرچه امام به این سوى و آن سوى میرفت، سعید میان امام و دشمن قرار میگرفت. به همین دلیل، چندان تیر به وى اصابت کرد که روى زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجى که میبرم، هدفم نصرت ذرّیه اوست. وى در حالى به شهادت رسید که سیزده تیر بر بدنش اصابت کرده بود. (۲۱۸)
سعید بن عبدالله بعد از نماز ظهر که باز درگیرى آغاز شده و شدّت گرفت، در شرایطى که حفاظت از امام حسین(ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید. (۲۱۹) در اینجا بازهم دشمن به تیراندازى به سوى اسبان باقى مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بین برد. در این وقت زهیر بن قین با رجزى که خواند بر دشمن حمله کرد. در شعرى که از او خطاب به امام حسین(ع) نقل شده، آمده است که امام راهادى و مهدى نامیده و در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرش حسن، پدرش على(ع) و عمویش جعفر و حمزه میباشد.
دو نفر از کوفیان با نامهاى کثیر بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس بر وى حمله کرده او را به شهادت رساندند. (۲۲۰)
عمرو بن خالد ازدى در شمار چنین افرادى است. وى رجزى خواند و جنگید تا به شهادت رسید. (۲۲۱) فرزندش خالد بن عمرو ازدى نیز پس از پدر به شهادت رسید. (۲۲۲) خوارزمى از عمرو بن خالد صیداوى نیز یاد کرده و نوشته است: وى نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به دیگر یاران بپیوندم. امام حسین(ع) به او فرمود: تَقَدَّم فإنّا لاحقون بک عن ساعه. پیش برو، ما نیز ساعتى دیگر به تو خواهیم پیوست. (۲۲۳)
سعد [شعبه] بن حنظله تمیمى مجاهد دیگرى است که با خواندن رجزى به میدان رفته پس از نبردى به شهادت رسید. (۲۲۴)
عمیر بن عبدالله مَذْحِجى شهید بعدى است که رجزى خواند و به میدان رفت و به شهادت رسید. (۲۲۵)
سوار بن أبى حُمَیر به میدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید. (۲۲۶)
عبدالرحمان بن عبدالله یزَنى شهیدى است که به نوشته ابن اعثم، پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسیده است. شعر وى در میدان، مضمون مهمى در تشیع او دارد؛ به طورى که شاعر خود را بر دین حسین و حسن معرفى میکند.
أنا ابن عبدالله من آل یزن دینى على دین حسین و حسن(۲۲۷)
زیاد بن عمرو بن عریب صائدى همدانى معروف به ابوثمامه صائدى که نماز ظهر را به یاد امام حسین(ع) آورد، شهید دیگر بعد از ظهر است. (۲۲۸) رجز زیبایى از وى توسط ابن شهرآشوب نقل شده است. (۲۲۹)
ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندى پیش روى امام حسین(ع) در برابر دشمن ایستاد و هشت تیر (و در برخى نقلها که پیش از این گذشت صد تیر) رها کرد که طى آن دست کم پنج نفر از سپاه کوفه کشته شدند. آنگاه که دشمن درخواستهاى امام حسین(ع) را رد کرد، به سوى دشمن تاخت تا کشته شد. (۲۳۰)
نافع بن هلال بِجِلى که پیش از این اشاره به نبرد او با تنى چند از کوفیان داشتیم، با تیراندازى دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را کشت تا آن که بازویش شکست. دشمن وى را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد.(۲۳۱) نوشتهاند که وى روى تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «أنا الجملى أنا على دین على». وی به صورت اسیر نزد عمر سعد آورده شد در حالی که همچنان خون از محاسنش جارى بود و فریاد میکشید: لو بقیتْ لى عضدٌ و ساعدٌ ما أسرتمونى؛ اگر بازو و دستى برایم مانده بود، نمى توانستید مرا به اسارت درآورید. وقتى شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودى، براى تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهى. ستایش خداى را که مرگ ما را براى اجرا در دست بدترینِ خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وى را به شهادت رساند. (۲۳۲) گفتنى است که نافع از یاران امام على(ع) و از تربیتیافتگان مکتب آن حضرت بود. (۲۳۳)
اخبار دیگری درباره شهادت شماری از یاران امام حسین (ع) در مآخذ آمده است که برای اطلاع در آن باره باید به منابع مفصلتر رجوع کرد.
شهادت اهل بیت (ع)
شروع به نبرد از سوى اهل بیت امام حسین(ع)، زمانى بود که از یاران کسى باقى نمانده بود. فلم یزل أصحاب الحسین یقاتلون و یقْتلون حتى لم یبق معه غیر أهل بیته. (۲۳۴) آن گاه اهل بیت وارد کارزار شده و شمارى از آنان به شهادت رسیدند که رقم آنان را کمتر از شانزده نفر ننوشتهاند،(۲۳۵) و برخى از منابع نام بیش از بیست نفر را یاد کردهاند. یکی از مشهورترین آنان، عباس بن على بن ابى طالب بود، کسی که بعدها نسل و نوادگانش او را سقّا نامیدند. (۲۳۶) مردى زیباچهره و بلند قامت بود که وقتى سوار اسب میشد، پایش به زمین میرسید. ابوالفرج مینویسد که او را به خاطر زیبایى قمر بنىهاشم میگفتند. (۲۳۷) عباس پرچمدار سپاه امام حسین(ع) بود و آنچنان که امام باقر(ع) فرموده است قاتلان وى زید بن رقاد جَبنّى و حکیم بن طفیل سِنْبسى از قبیله طى بودند. (۲۳۸) وى زمان شهادت ۳۴ سال داشت. (۲۳۹) برادرش جعفر بن على بن ابى طالب (فرزند امّ البنین و نوزده ساله)،(۲۴۰) توسطهانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. در روایت امام باقر(ع) آمده است که خولى بن یزید اصبحى، قاتل جعفر بن على بوده است. (۲۴۱) برادر دیگرش عبدالله بن على بن ابى طالب: (فرزند امّ البنین و ۲۵ ساله(۲۴۲) ) به دستهانى بن ثُبَیت حضرمى کشته شد. برادر دیگر عباس، عثمان بن على بن ابى طالب:(۲۴۳) (فرزند امّ البنین). وقتى به میدان رفت، ابتدا خولى بن یزید تیرى به او زد و سپس مردى از طایفه ابان بن دارم او را کشت. (۲۴۴) مادر هر چهار نفر گذشته، ام البنین عامریه از آل وحید بود. دینورى با اشاره به این مطلب مینویسد: اینان از برابر امام حسین(ع) عبور کردند، یقونه بوجوههم و نحورهم، و سر و گردن را سپر بلاى او قرار دادند. (۲۴۵)
شمار دیگری از فرزندان امام علی(ع) و در مجموع افرادی از اهل بیت که به شهادت رسیدند عبارت بودند از: ابوبکر بن على بن ابى طالب که به نوشته دینورى با تیر عبدالله بن عقبه غنوى به شهادت رسید. (۲۴۶) محمد اصغر بن على بن ابى طالب که دست مردى از طایفه ابان بن دارم کشته شد. (۲۴۷)
على اکبر پسر بزرگ امام حسین (ع) و فرزند ام لیلى و متولّد در زمان عثمان(۲۴۸) که توسط مره بن منقذ بن نعمان عبدى [عبدالقیس] کشته شد. ابومخنف، بلاذرى و دینورى میگویند: نخستین کشته از اهل بیت، على اکبر بود. (۲۴۹) ابن اعثم نخستین شهید را از این خاندان عبدالله بن مسلم بن عقیل دانسته است. (۲۵۰) به نوشته ابن سعد، علی اکبر نیز به خاطر مادرش (آمنه نواده دختری ابوسفیان) امان نامه گرفت اما نپذیرفت و فرمود: لقرابه رسول الله(ص)کانت أولى أن تُرْعى من قرابه أبى سفیان.
شهدای دیگر اهل بیت عبارتند از: عبداللّه بن الحسن بن على(ع):(۲۵۱)، ابوبکر بن الحسن(۲۵۲) بن على، عبدالله بن حسین (فرزند رباب دختر امرؤالقیس که امام حسین وقت شهادتش گفت: الّلهم إنّ کنْتَ حبسْتَ عنّا النّصر، فاجعَلْ ذلک لما هو خیر فى العاقبه و انْتَقِم لنا من القوم الظّالمین. (۲۵۳) قاسم بن حسن که توسط سعید بن عمرو ازْدى(۲۵۴) به طرز سوزناکی به شهادت رسید. عون بن عبدالله بن جعفر: توسط عبدالله بن قُطْبه الطائى کشته شد. محمد بن عبدالله بن جعفر: توسط عامر بن نهشل تمیمى کشته شد. (۲۵۵) مسلم بن عقیل بن ابى طالب که در کوفه و به تاریخ هشتم ذى حجه سال ۶۰ کشته شد. جعفر بن عقیل، عبدالرحمان بن عقیل، عبدالله اکبر بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن ابى سعید بن عقیل.
همچنین از مردى از آل ابولهب و طبعاهاشمى که نامش را نمیدانیم، ابوالهیاج از نوادگان ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب، سلیمان غلام آزاد شده امام حسین(ع)، ۲۳. مَنْجح (یا مُنْجح) (۲۵۶) غلام آزاد شده امام حسین(ع)، عبدالله بن بُقْطر برادر رضاعى امام حسین(ع) نیز به عنوان شهدای کربلا یا پیش از کربلا اما مرتبط با آن یاد شده است. همچنین از افراد زیر در برخی از مآخذ یاد شده است: عبیدالله بن عبدالله بن جعفر،(۲۵۷) محمد بن مسلم بن عقیل،(۲۵۸) على بن عقیل بن ابى طالب،(۲۵۹) عبیدالله بن على بن ابى طالب،(۲۶۰) ابوبکر بن القاسم بن حسین بن على: خلیفه بن خیاط وى را نیز در جمله کشتگان کربلا دانسته است. (۲۶۱)
شهادت امام حسین (ع)
تا این لحظه که تمامی یاران و اهل بیت کشته شدند، کسى جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روى، بسیارى از کوفیان مایل نبودند قاتل امام حسین(ع) شناخته شوند؛ بنابراین تا وقتى کسان دیگرى مانند سنان بن انس دیوانه و شمر کثیف و خولى بد ذات بودند، نوبت به دیگران نمى رسید. چند گزارش را در این باره نقل میکنیم: ابن سعد میگوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردى نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حصین بن نمیر تیرى رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جارى شد. آن حضرت با دست خونها را پاک میکرد و در همان حال خدا را ستایش میکرد، ویحمدالله. آن گاه به سوى فرات به راه افتاد. مردى از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسى پیدا کند. گروهى میان او و آب ایستادند، در حالى که امام در برابرشان ایستاده بود و درباره آن مرد فرمود: اللهم أظْمِئه. خدایا او را از تشنگى بمیران. آن مرد ابانى، تیرى به سوى امام رها کرد که به دهان حضرت خورده خون آلود شد. آن مرد اندکى بعد، فریاد زد که تشنه است و هرچه آب میخورد باز احساس تشنگى میکرد تا آن که مرد. (۲۶۲) بلاذرى همین نقل را درباره تیر زدن به دهان مبارک امام آورده و میافزاید: امام حسین(ع) سر بر آسمان برداشت و فرمود: الّلهم إنّى أشکو إلیک ما یفعل بى. (۲۶۳) ابن سعد میافزاید: زمانى که یاران و اهل بیت حسین کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمى آمد مگر آن که باز میگشت تا آن که پیاده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاعتر از وى نبود و حسین بن على چون یک جنگجوى شجاع با آنان میجنگید،(۲۶۴) بر هر طرف یورش میبرد، و افراد مانند بزى از برابر شیر میگریختند.
ابن سعد در ادامه آن گزارش مینویسد: ساعاتى از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن على بودند؛ اما کسى براى کشتن وى اقدام نمى کرد. دینورى آورده است: در این وقت امام حسین(ع) نشسته بود و اگر میخواستند میتوانستند او را بکشند، اما هر قبیلهای بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگرى بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند. (۲۶۵) در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسى که به امام حسین(ع) نزدیک شد زُرْعه بن شریک تمیمى بود که ضربتى بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگرى بر گردن آن حضرت زده، نقش بر زمینش کرد. آنگاه سنان بن انس نخعى پیش آمد و ضربهای بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس نیزه اش را در سینه امام حسین(ع) فرو کرد. در این وقت بود که امام روى زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند، در حالى که خولى بن یزید اصبحى هم همراهش بود. وى سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد آورد. (۲۶۶) وى در جاى دیگرى مینویسد که سنان بن انس نخعى امام حسین(ع) را کشت و خولى بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد. (۲۶۷) شیخ مفید مینویسد: زُرْعه بن شریک به کتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزهای بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آنگاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به عمر بن سعد برساند. (۲۶۸) ابن سعد میافزاید: زخمهاى بدن امام حسین(ع) را که شمارش کردند، ۳۳ مورد بود، در حالى که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگى در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت؛ و باز همو مینویسد: وقتى امام حسین(ع) به شهادت رسید، یک شمشیر او را قلانس نهشلى و شمشیر دیگرش را جمیع بن خَلْق اودى برد. لباس (سِروال ـ شلوار ـ و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمى و قیس بن اشعث بن قیس کندى برداشتند که بعدها به این قیس، قیسِ قطیفه میگفتند! نعلین امام را اسود بن خالد ازدى، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنُس(۲۶۹) آن حضرت را مالک بن بشیر کندى، برداشتند.
از حمید بن مسلم ازدى نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه غارت میکردند … بعد عمر سعد فریاد زد: کسى به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسى چیزى از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزى پس نداد. عمر سعد عدهای از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خیمهها گذاشت تا کسى آسیب به آنان نرساند. (۲۷۰)
بلاذرى مینویسد: پس از شهادت امام حسین(ع)، هر آنچه بر تن حسین بود، غارت کردند. قیس بن اشعث بن قیس کندى قطیفه امام را برداشت که او را قیسِ قطیفه نامیدند. نعلین او را اسود نامى از بنى اود برداشت؛ شمشیرش را مردى از بنى نهشل بن دارم برد. آنگاه آنچه از لباس و حلّه و شتر در خیمهگاه بود غارت کردند. بیشتر لباسها و حلّه را رحیل بن زهیر جعفى و جریر بن مسعود حضرمى و اسید بن مالک حضرمى بردند. ابوالجنوب جعفى هم شترى را برده، بعدها از آن آبکشى میکرد و نامش را حسین گذاشته بود! در این وقت، ملحفههاى زنان را از سر آنان کشیدند که عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد مینویسد: مردى عراقى در حالى که گریه میکرد لباس فاطمه دختر امام حسین(ع) را از او میگرفت. فاطمه به او گفت: چرا گریه میکنى؟ گفت: لباس دختر پیامبر(ص) را از او بگیرم، اما گریه نکنم! فاطمه گفت: خوب رها کن! گفت: میترسم شخصى دیگرى آن را بگیرد!) (۲۷۱) (به نقل شیخ مفید، أبجر بن کعب نیز که از جمله کسانى بود که ضربات شمشیر بر امام حسین(ع) زد، پس از شهادت امام حسین(ع) بخشى از لباس حضرت را برد.) (۲۷۲) آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا براى پایمال کردن جسد امام حسین(ع) با اسب آماده شوند. دوازده نفر براى این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام حسین(ع) را خرد کردند. (۲۷۳)
گفته شده است که از یاران امام حسین(ع) ۷۲ تن کشته شدند. (۲۷۴) به نظر میرسد اینها شمار سرهایی است که به کوفه بردند، اما شمار شهدا بیشتر بود. مردمان غاضریه یک روز بعد از آن جسد امام حسین(ع) و یاران ایشان را دفن کردند. از جمع سپاه عمر بن سعد ۸۸ نفر کشته شدند که عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان کرد. (۲۷۵) تعدادى هم مجروح گشتند.
بلاذرى مینویسد: عمر بن سعد، سر امام حسین(ع) را همراه خولى بن یزید اصبحى و حمید بن مسلم ازدى ـ راوى بخشى از اخبار کربلا ـ براى ابن زیاد فرستاد. آنان دیر وقت به دروازه ورودى شهر رسیدند که بسته بود. خولى سر را به منزلش برده آن را در تنورى جاى داد. همسرش نوار دختر مالک حضرمى پرسید: چه چیز همراهت آوردى؟ گفت: جئتُ بِغِنَى الدّهر، بى نیازى دهر را آورده ام. سر حسین اکنون در خانه با توست! زن گفت: مردم طلا و نقره به خانه میآورند و تو سر فرزند دختر پیامبر(ص) را آورده اى؟ دیگر سر من و تو روى یک بالش نخواهد بود. عمر سعد روز عاشورا و فرداى آن روز را در کربلا ماند؛ پس از آن به حمید بن بکیر احمرى گفت تا نداى کوچ به سوى کوفه را سر دهد. وى خواهران و دختران امام حسین(ع) ودیگر بچهها و همچنین على بن الحسین اصغرِ بیمار را همراه خود برد. در این وقت، زنان که از کناره بدن امام حسین(ع) میگذشتند، بر سر و صورت خود میزدند. زینب(س) دختر على(ع) میگفت: یا محمّداه! صلّى علیک ملیک السماء، هذا حُسَین بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطّع الأعضاء، یا محمّداه و بناتک سبایا و ذرّیتک مُقتّله تسفى علیها الصبا. (۲۷۷) واى محمد! درود خداى آسمان بر تو باد. این حسین توست، عریان و خونین که اعضاى بدنش قطع شده است. واى محمد! دختران تو اسیرند و ذریه تو کشته شدهاند و گرد و غبار بر آنان میوزد. در این وقت، دوست و دشمن میگریستند. بلاذرى میافزاید: سر ۷۲ تن را از تنشان جدا کرده، همراه شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزره بن قیس احمسى نزد ابن زیاد بردند. (۲۷۸)
اسرای کربلا
اسراى کربلا را از منطقه نبرد سوار بر شتر کرده به کوفه آوردند و به دستور ابن زیاد در کوچههاى مختلف کوفه گرداندند (فَدِیرَ به فى سُکک الکوفه و قبائلها). سپس آن را به قصر ابنزیاد آوردند. (۲۷۹) در این وقت مردم کوفه اجتماع کرده گریه میکردند و امام سجاد(ع) فرمود: هؤلاء یبْکین علینا فمن قَتَلنا؟(۲۸۰) وقتى اسرا بر ابنزیاد وارد شدند، ابن زیاد گفتگویى با على بن الحسین(ع) داشت. وى از حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: على. ابنزیاد گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت؟ گفت: برادرى داشتم نامش على بود و از من بزرگتر، مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. امام سجاد(ع) پاسخ داد: اللّه یتَوَفَّى الأنْفُسَ حین مَوْتِها،(۲۸۱) خداوند وقت مرگ، روح آنان را میستاند؛ و ما کانَ لِنَفْس أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللّه،(۲۸۲) ابنزیاد دستور قتل على بن الحسین(ع) را داد که زینب (س) فریاد زد: حسبک من دمائنا، أسألک باللّه إن قتلته إلاّ قتلنى معه، بس است آنچه از خون ما ریختى؛ تو را به خدا سوگند میدهم اگر بناى کشتن او را دارى اول مرا بکش. در این وقت ابن زیاد از کشتن امام سجاد(ع) منصرف گشت. (۲۸۳) ابن زیاد گفتگویى هم با زینب (س) داشت. به گزارش ابومخنف، زینب (س) با کم ارزشترین لباس آمده بود در حالى که کنیزانى در اطرافش بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسى پاسخش را نداد. عاقبت یکى از کنیزان گفت: این زینب دختر على(ع) است. ابن زیاد گفت: سپاس خداى را که شما را رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل کرد، أکذب احدوثتکم؛ زینب (س) پاسخ داد: الحمد لله الذى أکرمنا بمحمّد(ص) و طهّرنا تطهیرا. (۲۸۴)
حکایت خطبه خوانى حضرت زینب (س) در کوفه را منابعى چون ابومخنف، بلاذرى، ابن سعد و دینورى نیاورده اند؛ اما ابن اعثم به تفصیل آورده و به نظر میرسد منبع اصلى این خطبه همو باشد. وى با ستایش از سخن گفتن حضرت زینب(س) و این که گویى على سخن میگوید، سخنان وى را خطاب به مردم کوفه آورده است. ابتدا مردم را ساکت کرد؛ آن گاه پس از ستایش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او مردم کوفه را به خیانت و غدر و نقض عهد و پیمان شکنى متهم کرده، به خاطر این که حرمت پسر پیامبر(ص) را شکستهاند آنان را به غضب و سخط الهى وعده داد. این که کبد پیامبر(ص) را پاره کردند، و خون (پسر) رسول الله (ص) را ریختند، و حرمت او را شکستند؛ در این شرایط، اگر از آسمان خون ببارد، نباید در شگفت شوند. در پایان هم فرمود که إنّ ربّک لبالمرصاد. (۲۸۵)
همچنین خطبه امام سجاد(ع) در مسجد دمشق در حضور یزید به اختصار در فتوح آمده است؛ همچنان که برخى از مآخذ دیگر هم آن را آورده اند. خطیبِ مسجد دمشق بر بالاى منبر از على بن ابى طالب و حسین بن على(ع) بدگویى میکند و به تفصیل در فضائل معاویه و یزید سخن میسراید. على بن الحسین(ع) همانجا فریاد اعتراض بلند میکند و خطاب به خطیب میفرماید: اشْتَرَیتَ مرضاه المخلوق بسخط الخالق. سپس از یزید اجازه میخواهد بر منبر رود. یزید ابتدا طفره میرود، اما اطرافیان میگویند اجازه دهد تا صحبت کند. آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمى که اهل بیت را نمى شناسند، به معرفى خود میپردازد. در میانه نه معرفی است که یزید از بروز فتنه ترسیده، به مؤذن گفت اذان بگوید. (۲۸۶)
ابن سعد نوشته است که سر امام حسین(ع) را محفّز بن ثعلبه عائذى نزد یزید آورد. (۲۸۷) اسراء نیز نزد یزید آورده شدند، در حالى که تنها مرد آنان على بن الحسین(ع) بود که زنجیرى به گردن او بسته وى را وارد شام کردند، فغلّ بغلّ الى عنقه. آن حضرت در طول راه با هیچ کس صحبتى نکرد تا به شام رسیدند. (۲۸۸) بلاذرى ضمن اشاره به این که سر امام حسین(ع) مدتى در کوفه در جایى نصب شده و حتى در شهر گردانده میشد، مینویسد: زَحْر بن قیس جعفى سر امام حسین(ع) و یاران و اصحاب او را به شام براى یزید بن معاویه برد. (۲۸۹) گویا سرها را همین زحر بن قیس برده، اما اسرا را محفز بن ثعلبه برده است. به نقل ابومخنف: محفّز عائذى و شمر اسرا را به شام منتقل کردند و همان دمِ در، محفز با صداى بلند گفت: هذا محفّز بن ثعلبه أتى أمیرالمؤمنین باللئام الفجره!(۲۹۰) وقتى سرهاى امام حسین(ع) و اهل بیت و اصحابش را نزد یزید گذاشتند، یزید شعرى خواند و گفت:ای حسین! اگر من با تو روبرو میشدم تو را نمى کشتم!(۲۹۱) این هم روشی برای توجیه این ماجرا و تبرئه خودش بود. حال که دشمنش را از سر راه برداشته بهتر است گناه کشته شدن او را گردن دیگری بیندازد، البته این دیگری، هیچگاه تنبیه نمیشود و همچنان به حکومت جابرانه خود در عراق ادامه میدهد.
بر اساس همین سیاست، یزید کوشید تا به نوعى به دلجویى از بازماندگان امام حسین(ع) بپردازد. ابومخنف میگوید: یزید دستور داد تا اسیران را در خانهای جاى دادند. چند روز بعد آنان را به خانه خود آورد که همه اهل حرم یزید گریه کردند و سه روز مجلس نوحه و عزا برپا بود! فأقاموا علیه مَناحا ثلاثا. در این مدت، یزید، هر بار سر سفره خود، على بن الحسین(ع) را حاضر میکرد. در این ملاقات، حضرت درخواست بازگشت به مدینه را کرد. یزید دستور داد تا آنان را آماده کرده، همراه با نگاهبانانى به مدینه فرستاد. (۲۹۲)
زمانى که خبر شهادت امام حسین(ع) و خویشان و یارانش در مدینه انتشار یافت، فریاد زنان بنىهاشم به آسمان رفت. عمرو بن سعید حاکم اموى شهر، خندید و با خواندن بیتى که حکایت از تلافى و انتقام داشت، گفت: واعیهٌ بمثل واعیه عثمان. این نوحه در مقابله نوحهای باشد که براى عثمان برپا شد! (۲۹۳) برای امویان، ماجرا کربلا، انتقام داستان عثمان بود، داستانی که کمترین ارتباطی به اهل بیت و در رأس آنها به امام علی (ع) نداشت اما با دروغ و تهمت و شایعه، مسوولیت آن را روی دوش امام علی (ع) گذاشتند تا امورات سیاسی آنان بگذرد.
هدف امام حسین از قیام کربلا چه بود؟
یک پرسش مهم درباره قیام کربلا این است که اساساً حکمت شهادت امام حسین(ع) چه بوده است؟ آیا این شهادت شهادتی سیاسى است یا روحی و معنوى؟ اگر این حادثه پیروزى سیاسى را در آغوش میکشید، جاى این پرسش نبود، اما اکنون، امام حسین(ع) در برابر سپاه اموى شکست خورده و به شهادت رسیده است؛ بنابراین باید این پرسش را مطرح کرد.
ممکن است گفته شود که خداوند در آفرینش این حادثه براى ولىّ خود، منظور و هدف خاصی داشته است؛ به عبارت دیگر خداوند امام حسین(ع) و یارانش را به این مصایب گرفتار کرد تا در بهشت جایگاه والاترى داشته باشند و برای دیگران شفاعت کنند. تعبیر إنّ الله شاء أن یراک قتیلا در برخی از نقلها، میتواند کسانى را به این هدایت کرده باشد که امام حسین(ع) و یارانش طبق یک برنامه الهی به شهادت رسیدند.
برخی بر این باورند که این مسأله اگر درست هم باشد، منافات با اهداف سیاسى ندارد، اما به هر روی در ظاهر، گویای آن است که کربلا نه یک حادثه سیاسى بلکه یک رخداد معنوى و شخصى بوده است.
سوال دیگر این که چرا خداوند چنین نقشهای از شهادت ولی خود داشت. بسا پاسخ این باشد که آن حضرت به شهادت رسید تا دیگران به نحوى با سوگوارى براى او بتوانند از وجود او در آخرت براى خود بهره ببرند. مرحوم علامه مجلسى در عین آنکه به نحوى از ماجراى کربلا برداشت سیاسى کرده و بحثهایی چون رسوایی امویان را یادآور شده است، در زمینه این برداشت شخصى در ارتباط با ثمره قیام امام حسین(ع) براى پیروانشان چنین مینویسد:
و باید دانست که این مذلّتهاى دنیا موجب مزید عزّت ایشان است و دوست خدا به اینها ذلیل نمى گردد. … حق تعالى نام آن بزرگواران را بلند گردانیده و علوم و کمالات ایشان عالم را فرا گرفته و دوست و دشمن بر ایشان در نماز و غیر نماز صلوات میفرستند و به شفاعت ایشان در درگاه خدا حاجت میطلبند… و هر روز چندین هزار کس به برکت زیارت ایشان مغفور میگردند و چندین هزار کس به برکت لعنت بر دشمنان ایشان مستحق بهشت میگردند و چندین هزار کس از برکت گریستن بر ایشان و محزون گردیدن از مصاب ایشان صحیفه سیئات خود را از لوث گناه میشویند و چندین هزار کس به برکت اخبار و نشر آثار ایشان به سعادت ابدى فایز میگردند و چندین هزار کس به برکت احادیث ایشان به درجه معرفت و یقین میرسند و چندین هزار کس به متابعت آثار ایشان و اقتداى به سنت ایشان به مکارم اخلاق و محاسن آداب محلى میگردند و چندین هزار کور ظاهر و باطن در روضات مقدسات ایشان شفا مییابند و آلاف و الوف از مبتلاى به بلاهاى جسمانى و روحانى از دارالشفاى بیوت رفیعه و علوم منیعه ایشان صحت مییابند. (۲۹۴)
باید به این نکته توجه داشت که در جریان بسط نگرش صوفیانه در قرنهای ششم تا دهم، این نگرش، روی تحلیل حادثه کربلا نیز اثر گذاشت. به طوری که به طور جدی نگاه فقهی ـ سیاسی درباره عاشورا نبود و به طور عمده، نوعی تحلیل صوفیانه و صرفا قدسی از کربلا میشد.
آیا امام حسین (ع) از شهادت خود آگاه بود؟
مسأله دیگرى که در حل پرسش پیشگفته یعنی هدف امام حسین(ع) از قیام مؤثر است، این است که آیا امام از قبل، از قیام و شهادت خود آگاه بوده است یا خیر؟
اگر پاسخ منفی باشد، یک اشکال کلامی پیش میآید و آن این که با معتقدات رسمی و غالب در گفتمان شیعه درباره امامت ناسازگار است. با دادن پاسخ منفی، میتوان تصور کرد که هدف امام حسین (ع) یک هدف سیاسی بوده و خبری هم از شهادت خود نداشته است.
اما اگر پاسخ مثبت باشد، یعنی مفروض این باشد که امام حسین(ع) آگاهى پیشین از این رخداد داشته است، در آن صورت این اشکال طرح شده است که چطور ممکن است کسی که از شهادت خود به طور قطعی اطلاع دارد، انگیزه سیاسی برای ایجاد یک قیام به هدف پیروزی بر دشمن داشته باشد؟
برخی مشکل پیشگفته را با ارائه دو راه حل پاسخ دادهاند:
راه حل اول این که ما باید مسأله داشتن هدف سیاسی را به گونهای مطرح کنیم که با آگاهی پیشین منافات نداشته باشد. این هدف سیاسی، اگر «شهادت» باشد، یعنی امام شهادت را برای رسوا کردن دشمن انتخاب کرده باشد، طبعا با علم به شهادت از قبل سازگار است؛ به عبارت دیگر اگر هدف نوعى ایثار براى به راه انداختن یک جنبش انقلابى باشد، در آن صورت شهادت خود یک هدف سیاسى خواهد بود. به این معنا که امام از شهادت خود به دقت آگاه بوده و صرفا براى نجات دین دست به این اقدام زده است. این سیره در میان افراد انقلابى عالم مرسوم و معمول است؛ اما اگر مقصود امام حسین(ع) یک هدف سیاسی مهمتر یعنی تصرف حکومت بوده باشد، با آگاهی پیشین سازگار نیست.
راه حل دوم این است که بگوییم تکلیف ظاهر و باطن جدای از یکدیگر بوده است. در ظاهر امام به دنبال یک هدف سیاسی بوده و بر اساس این نظریه که پیامبران و امامان مأمور به ظاهر بوده اند، تکلیف باطن را جدا کنیم. اطلاع از شهادت مربوط به تکلیف باطنی است، و هدف سیاسی هرچه باشد مربوط به تکلیف ظاهری.
در این راه حل، آنچه به بحث ما مربوط میشود آن است که حتى اگر فرض کنیم که هدف امام حسین(ع) بر پایه اقداماتى که انجام شده، سرنگونى حکومت اموى و تأسیس دولت جدیدى به رهبرى خودش بوده، بر اساس ظاهر، این میتوانسته معقول باشد. علامه مجلسى به این راه حل اعتقاد دارد و در حد خود، کوشیده است تا برخورد سیاسى ـ البته نه در حد اعتقاد به گرفتن حکومت ـ داشته باشد. در واقع او به همان اندازه که برداشت معنوى دارد، برداشت سیاسى نیز دارد. ابتدا سخن او را در تحلیل و تفکیک ظاهر و باطن نقل میکنیم:
و باید که ایشان [انبیا و امامان] به علم واقع مکلَّف نباشند، و در تکالیف ظاهره با سایر ناس شریک باشند، چنانچه ایشان در باب طهارت و نجاست اشیاء و ایمان و کفر عباد به ظاهر مکلّف بودند و اگر به علم واقع مکلّف میبودند، بایست که با هیچکس معاشرت نکنند، و همه چیز را نجس دانند و حکم به کفر اکثر عالم بکنند، و اگر چنین میبود حضرت رسول(ص) دختر به عثمان نمى داد و عایشه و حفصه را به حباله خود در نمى آورد. پس حضرت امام حسین(ع) به حسب ظاهر مکلف بود که با وجود اعوان و انصار با منافقان و کفار جهاد کند و با وجود بیعت زیاده از بیست هزار کس و وصول زیاده از دوازده هزار نامه از کوفیان بى وفا، اگر تقاعد میورزید و اجابت ایشان نمى نمود، ایشان را به ظاهر بر حضرت، حجّت بود و حجّت الهى بر ایشان تمام نمى شد. (۲۹۵)
هدف سیاسى امام حسین(ع) در چهار مرحله
اگر از باطن کربلا عبور کنیم، و مصمم باشیم بر اساس شواهد تاریخی و آنچه در مقاتل و تواریخ برجای مانده، هدف سیاسی امام حسین (ع) را از قیام بشناسیم، میباید چهار دوره تاریخی و زمانی را از یکدیگر تفکیک کنیم و هر کدام را منطبق با شرایط خاص خود، از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم:
نخستین مرحله، از زمان حرکت از مدینه به سوى مکه است که ویژگى عمده آن «اعتراض» به حاکمیت یزید است. این که بعدا چه خواهد شد به لحاظ سیاسى روشن نیست و بسته به تحولاتى است که پس از آن پیش خواهد آمد. این تا زمانى است که امام تصمیم به رفتن به کوفه نگرفته و هنوز در مکه است.
دومین مرحله از زمان تصمیم به رفتن به کوفه آغاز میشود و تا رسیدن سپاه حر ادامه دارد. ابتدا نامههاى مردم کوفه میرسد که امام تصمیمى نمى گیرد. پس از آن نمایندگان مردم کوفه میآیند که موضوع جدىتر میشود و امام نمایندهای را براى بررسى اوضاع به کوفه اعزام میکند. پس از آمدن نامه مسلم امام که اطمینان سیاسى پیدا کرده به سمت کوفه حرکت میکند. اینجا هدف تصرف کوفه و عراق است. این مرحله ادامه دارد تا آنجا که خبر شهادت مسلم به امام میرسد. امام احساس میکند دستیابى به آن هدف دیگر مقدور نیست اما هنوز احتمال پیروزى هست؛ چون به هر حال، همه چیز که در مسلم خلاصه نمى شود.
سومین مرحله از زمان رسیدن سپاه حرّ آغاز میشود. این زمانى است که حر میکوشد تا امام را به کوفه برده، به ابن زیاد تحویل بدهد. در اینجا هدف امام گریز از دست ابن زیاد و اصرار بر نرفتن به سمت کوفه است. پیشنهاد بازگشت به مکه را مطرح میکند که همچنان تا زمان آمدن سپاه عمر بن سعد به کربلا ادامه دارد. امام باز میگردد، اما حر نمى گذارد و در نهایت راهى میانه را انتخاب میکنند که به کربلا میرسد. امام میکوشد تا هرچه بیشتر از کوفه فاصله بگیرد. در این مرحله، هدف دور شدن از فضاى خشن کوفه است و تا زمانى ادامه دارد که سپاه کوفه امام را در کربلا متوقف میکند و اصرار دارد که یا آن حضرت بیعت با یزید کند یا آماده نبرد باشد.
چهارمین مرحله همینجاست. امام در اینجا شهادت را بر میگزیند. در اینجا دیگر نه بحث حکومت است، نه گریختن مصلحت جویانه از دست دشمن؛ اینجا پاى عزت و شرافت و شهادت در میان است و امام این را به عنوان یک
هدف میپذیرد.
ما باید هر کدام از مراحل را جداى از یکدیگر مورد بررسى قرار دهیم و شرایط تاریخى آنها را از یکدیگر تفکیک کنیم.
در این میان، کسانی که خود «شهادت» را یک هدف سیاسی میدانند، چندان نیاز به این مرحله بندی هم ندارند. در میان نویسندگان معاصر شریعتی وهاشمی نژاد بر این باور بودند.
تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط امویان
براى زوال و سقوط یک دولت، یک سرى عوامل نزدیک وجود دارد، یک سرى عوامل دور که هر دو در جاى خود اهمیت دارند. عوامل دور ممکن است از نظر زمانى با زمان سقوط فاصله داشته باشد، اما بىتردید و به دلایل تاریخى، نقش مهمى در زوال یک دولت دارد. در سقوط یک دولت عوامل نزدیک، مثل انقلابى فراگیر یا حمله خارجى، وقتى مؤثرند که بنیاد دولت حاکم ضعیف شده باشد؛ یعنى در جذب پشتوانه مردمى و ملى براى حمایت از خود ضعیف باشد. اگر این ضعف نباشد، انقلاب فراگیر محقق نمى شود، یا اگر حمله خارجى صورت گیرد، حمایت مردمى، میتواند دولت را نجات دهد. بنى امیه سال ۴۱ به قدرت رسیدند. سال ۶۱ انقلاب عاشورا بود، سال ۱۳۲ یعنى هفتاد و یک سال بعد، امویان سقوط کردند.
اکنون پرسش این است: عاشورا چه تأثیرى بر سقوط امویان داشت؟ به نظر میرسد عاشورا از دو زاویه در سقوط دولت اموى تأثیر داشت:
جهت اوّل: زیر سؤال بردن اسلامیت دولت بنى امیه؛ این مطلب در سخنان حضرت امام حسین(ع) آنجا که به معرفى یزید و ویژگىهاى وى میپردازد فراوان است. آن حضرت با تعبیر و عَلَى الإسلام السّلام اسلامیت دولت یزید و طبعا دولت اموى را زیر سؤال میبرد. امام، روى سگبازى و مشروبخوارى یزید انگشت میگذارد و از تغییر احکام و رواج بدعتها سخن میگوید. دولت اموى که اساس آن با حیلهگرى معاویه آغاز شده بود، تلاش زیادى داشت تا خود را اسلامى نشان دهد. در اوج فساد اخلاقى حاکم بر دستگاه اموى، مسجد سازى وجود داشت. عبدالملک در اوج حمله به حجاز و مسلط کردن حجاج بر مردم، جامع اموى میساخت، مسجد الاقصى و مسجد صخره را در بیت المقدس تعمیر میکرد. حتى در زمان ولید مسجد پیامبر(ص) در مدینه را بازسازى و طلا کارى کردند. به علاوه فتوحات را پیش میبردند. به طور مسلّم فتوحات عصر بنى امیه بیشتر از زمان خلفاى اول و یا زمان عباسیان بوده است؛ اما آیا اینها اسلامیت بود؟ اسلامیت اهل بیت، اسلامیت دیگرى بود. اسلام اموى متفاوت با این اسلام بود. این فریبکارى دولت اموى به جاى آن که در جهت حفظ هویت دینى مردم، حفظ اخلاق اسلامى، زنده نگاه داشتن عرفان حقیقى، رعایت عدالت اسلامى و رسیدگى به حقوق مردم تلاش کند، براى بدست آوردن غنائم بیشتر کشورگشایى میکرد و براى فریب مردم مساجد باشکوه میساخت. در قرآن وقتى صحبت از آبرسانى به حجاج و جهاد فى سبیل الله و مقایسه آنهاست، خداوند به روشنى، جانب جهاد فى سبیل الله را میگیرد. البته فتوحات، میتوانست جهاد فى سبیل اللّه باشد، اما بنى امیه در اندیشه منافع مادى آن بودند. همین امویان فاسق، براى گرفتن پول بیشتر، اسلام آوردن مردم خراسان را نمى پذیرفتند و تا مدتها با این که آنها مسلمان شده بودند، هنوز آنها را ذمّى دانسته جزیه از آنان میگرفتند. (۲۹۶)
البته مسلمانانى که در جبهههاى نبرد میجنگیدند؛ طارق بن زیادها و دیگران، شاید واقعا مجاهد فى سبیل الله بودند. وقتى ماهیت دولت اموى براى چنین مردمانى آشکار میشود، فتوحات هم متوقف میشود. چنان که در خراسان چنین شد. در قیام دیرالجماجم وقتى مردم عراق به فرماندهى عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قیس در سال ۷۱ براى فتح سیستان رفته بودند، به خاطر شدت فشار و ستم حجاج، با همان لشکر، به سوى عراق بازگشتند تا دولت اموى را سرنگون کنند.
جهت دوم تأثیر نهضت امام حسین(ع) در سقوط دولت اموى آن بود که پس از رحلت رسول خدا (ص) از همان ابتدا دو گروه براى به دست گرفتن رهبرى جامعه اسلامى مطرح بودند. بنىهاشم و بنى امیه. این دو گروه به دلایل متفاوتى پس از رحلت آن حضرت نتوانستند حکومت را در دست بگیرند و در عوض، برخى از گروههاى میانى موفق به تصاحب قدرت سیاسى شدند. اندکى بعد، بنى امیه، طى حوادث دوران عثمان تا شهادت امام على(ع) بر اوضاع غلبه کردند. در این وقت، تنها رقیب آنان بنىهاشم بودند که در حکومت امام على(ع) و فرزندش امام حسن(ع) این مسأله نمودار شد. نهضت کربلا بار دیگر نشان داد که گروه دیگر، همچنان فعال است و رهبرى جریان مخالف را بر عهده دارد و آماده است تا با ساقط کردن حکومت اموى، یک دولتهاشمى و علوى تأسیس کند. به لحاظ سیاسى و براى عمق بخشیدن به ادعاى علویان براى حکومت در دوره بعد، این نکته کمى نبود. به واقع، در اوج فشار امویان، نهضت کربلا، فعّال بودن بنىهاشم و اهل بیت را نشان داد. براى مثال، سالهای پایانى دولت اموى شعار الرضا من اهل بیت بود که جوهره رهبرى را در مبارزه سیاسى بر ضد امویان تعریف کرد. این بنىهاشم بودند که دولت اموى را سرنگون کردند و در واقع عشق به اهل بیت بود که دولت اموى را برانداخت.
اهل بیت این قداست خود را از کجا آوردند. این احساس سیاسى هواداران بنىهاشم از کجا آمده است؟ به نظر میرسد یکى از بزنگاههاى اصلى درایجاد این احساس، نهضت کربلا بوده است. در آن حادثه، شمار زیادى از افراد خاندان پیامبر(ص) بین شانزده تا ۲۵ نفر به شهادت رسیدند. چطور مردم میتوانستند این ماجرا را فراموش کنند. مظلومیت آنان را از یاد ببرند و به آن بى توجه باشند.
البته نباید تصور کرد که علت سقوط بنىامیه تنها در همین جهت بوده است. مهم آن است که وقتى رهبرى ماجرا به دست بنىهاشم میافتد، باید ریشه بخشى از سقوط را در مظلومیت این خاندان جستجو کرد. البته و مع الاسف، شاخه بنى عباس (از بنىهاشم) از فرصت استفاده کرد و آنچنان که شرح آن در تواریخ آمده، با توجه به ابهامى که براى بسیارى از مردم در تعریف اهل بیت و الرضا من آل محمد به وجود آورد و با تلاش برخى از ایادى خود مانند ابومسلم خراسانى، سوار بر مرکب خلافت شد. هر چند ابومسلم خود اولین قربانى این دولت بود و پاداشش را خیلى زود گرفت.
قیام امام حسین(ع) یک قیام اسوه
اصولا از یک نگاه، دو نوع قیام قابل تصور است: نخست قیامى که فى حدّنفسه با توجه به اهداف خود در یک مقطع تاریخى انجام گرفته و پرونده آن همانجا بسته میشود؛ چه موفق باشد چه ناموفق. البته ممکن است در عبرتهاى تاریخى از آن یاد شود و مورد بازبینى قرار گیرد و تحلیل شود. دوم نوعى دیگر از قیامها که تعدادشان واقعا انگشتشمار است، قیامهایى است که حالت اسوه براى دورههاى بعد پیدا میکند. براى نمونه در تاریخ ایران، قیام کاوه آهنگر چنین حالتى پیدا کرده است. این تصویرى است که فردوسى از آن براى ما ارائه کرده و قاعدتا میبایست تا روزگار وى همچنان در اذهان پابرجا بوده باشد. در ادبیات اسلامى، به ویژه ادبیات شیعى، قیام امام حسین(ع) حالت نوعى الگو و اسوه را یافته است. یعنى از حالت یک واقعه در یک زمان درآمده، تعمیم یافته و نوعى بىزمانى یا فرازمانى در آن لحاظ شده است. از این مهمتر، به صورت عاطفى، با هویت یک فرد شیعه ممزوج شده و به نوعى جزو معتقدات او درآمده است. روشن است که شمار این قبیل قیامها و شهادتها اندک است. در شهادتها، میتوان به شهادت بسیارى از علما و مجاهدان و سربازان اشاره کرد که شهادتشان فراموش میشود؛ اما عدادى از آنها حالت اسوه پیدا میکنند که این دلایل خاص خود را دارد. براى مثال شهید فهمیده در تاریخ جنگ ایران و عراق چنین موقعیتى را به دست آورده است. چنان که در تاریخ شیعه، شهید اول و شهید ثانی تا اندازهای همین موقعیت را دارند. اینها بسته به نوع شهادت، کیفیت رخداد، دلایل شهادت و شرایطى است که آن حادثه در آنها اتفاق میافتد.
نهضت امام حسین(ع) از این زاویه، به صورت قیامى درآمد که حالت فرازمانى پیدا کرد. دلیلش هم این بود که ارزشهایى که در آن مطرح شد، واقعا ارزشهاى زمانى نبود. یعنى درست است که علیه یزید بود؛ اما به قدرى این ارزشها کلّى و فراگیر بوده و هست، که مربوط به هیچ زمانى نبوده و نیست. لذاست که در زیارت وارث امام حسین(ع) از زاویه تاریخى و ارزش فراگیر و فرازمانى، در ادامه مسیر انبیاء مطرح میشود و وارث آنان تلقّى میگردد. مسائل دیگرى هم در این جاودانگى مؤثر بود. این قیام با کیفیت خاصى انجام شد. رهبر آن فردى با اهمیت و نواده پیامبر(ص) بود. حالت تسلیم ناپذیرى داشت؛ شمار زیادى از افراد خاندان پیامبر(ص) در حادثه یاد شده به شهادت رسیدند. به علاوه به دلیل اهمیت مفهوم امام در شیعه، تأکید خاصى روى این قیام صورت گرفت. بعد از آن، این قیام، الگوى همه قیامهاى بعدى شد؛ در حالى که در دنیاى اسلام، قیامهاى فراوان دیگرى از سوى علویان و غیر علویان صورت گرفت که هیچ کدام چنین حالتى را در تاریخ اسلام به خود نگرفته است.
تأثیر مشخص قیام امام حسین(ع) روى قیامهاى پس از آن
باید توجه داشت که قیام امام حسین(ع) جداى از آن که مربوط به عدم اجراى شریعت و مبارزه با منکر باشد، در اصل خط بطلانى بر مشروعیت سلطنت بنىامیه بود؛ بنابراین یک بار دیگر، پس از تلاشهاى امام على(ع) از سوى امام حسین(ع) که نواده پیامبر(ص) بود، بر این اصل تکیه شد که امامت حق امویان نیست. این نکتهای است که قیام عاشورا آن را استمرار بخشید و سرلوحه برنامه سایر علویان مانند زید بن على و فرزندش یحیى و دیگرانى بود که قیام را پیشه خود ساختند.
نکته دیگر شعارهایى بود که امام حسین(ع) مطرح کرد. اگر هدف امام را از قیام در سخنرانىهاى ایشان مرور کنیم، با آنچه که به عنوان شعار در سایر قیامهاى شیعى آمده، به مقدار زیادى تطبیق میکند. این اهداف معمولا در بحث بیعت مطرح میشود. یعنى مردمى که با یک رهبر انقلابى موافقت دارند، بر سر تحقق اهدافى با او بیعت میکنند. این بیعت از زمان پیغمبر(ص) وجود داشت وبعدها در زمان خلفاى بعد هم تکرار شد چنان که در کربلا نیز. نخستین رکن بیعت در قیامهاى علوى، دعوت مردم به کتاب خدا و سنّت رسول بود که به نوعى اشاره به عدم مشروعیت سنت خلفا بود؛ زیرا براى سنیان این ماجرا از زمان خلافت عثمان آغاز شده بود که مبناى بیعت عمل به کتاب خدا، سنت رسول وسنّت شیخین باشد؛ چیزى که امام على(ع) نپذیرفته بود.
قیام مسلحانه بر ضد حکومت جور و در جهت امر به معروف و نهى از منکر در شکل فراگیر آن، در همه این قیامها مورد توجه است. این هدف مهمى بود که امام حسین(ع) در قیامش مطرح کرد و اصولا مشروعیت به آن داد. میدانیم که در میان جماعت اهل سنت، چنین چیزى مقبول نیست واصولا قیام مسلحانه پذیرفته نیست. البته درگذشته، مرجیان به قیام مسلحانه اعتقاد داشتند؛ چنان که روزگارى دستهای از معتزله و خوارج نیز چنین میاندیشیدند.
نکته دیگر بیعت بر سر پذیرفتن امامت علویان بود که از ارکان نظریه سیاسى شیعه به حساب میآمد و همه جا گفته میشد امام باید از اهل بیت باشد. تعبیر رایج آن در اواخر دوره اموى الرضا من آل محمد بود. براى مثال در بیعت حسین بن على معروف به شهید فخ که در سال ۱۶۹ قیام کرد آمده است: اُدعوکم إلى الرّضا من آل محمد و على أن نعمل فیکم بکتاب الله و سنّه نبیه و العدل فى الرعیه، والقسم بالسویه. (۲۹۷) حتى در قیام توابین هم این نکته را مییابیم که اظهار کردند، اگر پیروز شدیم حکومت را به دست اهل بیت میسپاریم. عدالت گرایى که با مفهوم تقسیم بالسویه عنوان میشد و از زمان امام على(ع) رایج گشته بود، در این بیعتها مورد تأکید قرار میگرفت.
امامان شیعه و مسأله قیام علیه حکومتها
آنچه در این باره میتوان گفت، این است که کربلا در میان شیعیان امامى، بیش از آن که یک حادثه سیاسى و قابل تقلید در عرصه سیاست باشد، به صورت یک تراژدى و حادثه خونبار و مقدس مورد توجه قرار گفت. در واقع علویان زیدى، و بیشتر، از نسل امام حسن(ع) راه قیام انقلابى را پذیرفتند که اصل آن برگرفته از کربلا و تقلیدى از حرکت امام حسین(ع) بود؛ پیشینه سیاسى آن هم باز به جمل و صفین میرسید؛ زیرا آن دو حرکت هم به نوعى مبارزه علیه طغیانگرى و ستمگرى حکام داخلى داشت.
با این حال، و به رغم آن که در میان شیعیان امامى، بعد سیاسى انقلابى کربلا کمتر مطرح گردید، اما به نوعى ارزشهاى سیاسى نهفته در آن بسیار بیش از آنچه میان زیدیان مطرح بود، به دورههاى بعدى انتقال یافت. در واقع، عدم تقلید از آن حرکت، دلایل خاصى داشت و بیشتر به دلیل ناهموار بودن شرایط سیاسى جامعه براى تکرار چنان پدیدهای بود؛ بنابراین در صورتى که شرایط مناسبى فراهم میآمد، همان ارزشهاى سیاسى نهفته میتوانست به بهترین وجه زنده شود. این تجربه در انقلاب اسلامى صورت گرفت و از بعدِ سیاسى کربلا به خوبى بهرهگیرى شد.
تأثیر نهضت امام حسین(ع) بر جامعه شیعه
جامعه شیعه، در ابعاد مختلفى تحت تأثیر حادثه عاشورا قرار داشته است؛ اما این که تصور شود این تأثیر تنها در بعد سیاسى بوده، صحیح نیست. به عکس، تأثیر حادثه عاشورا، بیشتر در ابعاد غیر سیاسى بوده است. البته در اینجا مطلب یک پیچیدگى خاصى پیدا کرده است که نیاز به تبیین دارد. روشن است که ائمه شیعه، تلاش زیادى در جاودانه کردن حرکت کربلا داشتند و تأثیر آن را در وراى یک اثر سیاسىِ صرف مخصوصا قیام مسلحانه، بسیار بالاتر بردند. اولا کوشیدند تا کربلا را در میان امت جاودانه کنند و این با سنت روضهخوانى و زیارت دنبال شد. براى نمونه توصیه امام باقر(ع) به روضه خوانى در منى در ایام حج، یک نمونه قابل توجه است که مانند آن فراوان است. همچنین توصیه در رفتن به زیارت کربلا و حتى برابر دانستن آن با حج بلکه افضل بودن بر آن در ادامه همین جاودانهسازى بود. انشاى زیارت نامهها، بُعد دیگر این امر را تشکیل میداد. اینها در اسوهکردن حادثه کربلا اهمیت زیادى داشته است. اکنون پرسش این است: آیا ائمه از این مسأله اهداف سیاسى داشتهاند یا نه؟ بدون تردید پاسخ مثبت است. یعنى همه اینها زمینهای براى همراه ساختن یک شیعه با اهداف امام حسین(ع) بوده است. در زیارت عاشورا که عامترین ابزار برای بیان اهداف نهضت امام حسین(ع) و وسیله ایجاد ارتباط بین یک شیعه و این قیام است، همین اهداف سیاسى را مییابیم. در آنجا در یک مورد چنین میخوانیم: بأبى أنت و اُمّى، لقد عَظُم مصابى بک فأسئل اللّه الّذى أکرم مقامک و أکرمنى بک بأن یرزقنى طلب ثارک مع إمام منصور من أهل بیت محمّد صلى الله علیه وآله؛ و در جایى از همین زیارت عاشورا آمده است: وأسئله أن یبلّغنى المقام المحمود لکم عنداللّه و أن یرزقنى طلب ثارى مع إمام هُدًى ظاهر ناطق بالحقّ منکم. از این عبارات به دست میآید که حرکت امام حسین(ع) به یک معنا، به صورت یک ثار دائمى مطرح شده است؛ ثارى که یک شیعه در هر زمان باید در گرفتن آن سهیم باشد. یعنى در مسیر حق و باطل، حرکت امام حسین(ع) نه تنها یک اسوه و الگوست، بلکه چنان تصویر شده است که گویى همه چهرههاى باطل در ریختن خون امام حسین(ع) دخالت داشتهاند و هر بار باید انتقام آن ثار را گرفت.
بُعْد معنوى کربلا
مع الاسف بخش سیاسى کربلا تا اندازهای و در دورههایى به طور کامل در میان شیعیان مورد غفلت قرار گرفته است. این مسأله ناشى از نوعى برداشت غیر صحیح از متون روایى و زیارتى ماست. این خلط، خلط میان وسیله و هدف است. در این نگرش، کربلا آئینه مبارزه حق و باطل نیست، نوعى حالت و وسیلهای براى رسیدن به اهداف والاى انسانى نیست؛ وسیله عبرت نیست. بلکه خودش فى حدّ نفسه بدون این جنبه، اهمیت پیدا میکند. این در حالى است که در زیارت عاشورا آمده است: الّلهم اجْعل محیاى محیا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد؛ اما مع الاسف بسیارى از شیعیان ما از طبقات مختلف، وقتى زیارت عاشورا را میخوانند، به این جمله نظر آینهای دارند بلکه نفس خواندن این جمله را ثواب میدانند و بس. این گروه از شیعیان، روایاتى را که درباره اهمیت زیارت است، مشاهده کرده و از آنها برداشت ناقصى کردهاند. طبیعى است که همین خواندن محض زیارت عاشورا هم ثواب دارد؛ چون سبب تجدید خاطره نهضت امام حسین(ع) و جاودانه شدن عاشورا میشود که مشتمل بر همان اهداف مقدس است. درست مثل این که بگوییم حتى اگر کسى معناى آیات قرآن را نمى فهمد، باز خواندن آن ثواب دارد.
به بیان دیگر، وقتى روى زیارت کربلا تکیه میشود، مسأله دو جنبه دارد. یکى نفس زیارت و ثواب آن؛ دیگرى جهتدار بودن آن براى تأثیرى که این مسأله بر روى زنده نگاه داشتن شریعت و عدالت دارد. ما این نکته را از فرمایشات خود امام حسین(ع) نیز در مییابیم. جدا کردن این دو مورد از هم مشکل ایجاد کرده است. مشابه این نوع برخورد را در برخى دیگر از مسائل مذهبى نیز میتوان مشاهده کرد. ائمه به محض آن که احساس میکردند حکمى از احکام دین رو به فراموشى است یا بدعتى در حال جایگزین شدن است، شیعیان را به سوى عمل به آن حکم ترغیب کرده و به مخالفت با بدعت تحریک میکردند. زمانى که امام باقر(ع) از زیارت امام حسین(ع) سخن میگوید، هنوز بنى امیه بر سریر قدرت نشستهاند و رفتن به زیارت امام حسین(ع) مبارزه با بنى امیه و زنده نگاه داشتن اهداف عاشورا است. البته عاشورا باید جاودانه باشد، رسم و رسوم آن هم باید جاودانه باشد، چرا که ما همیشه به اهداف عاشورا نیازمندیم. نکتهای که باید در تبیین حادثه عاشورا براى تودههاى مردم تأکید شود، وصل کردن حادثه عاشورا به اهداف عاشورا است. اگر این ارتباط و اتصال به وجود آید در آن صورت اسوه بودن و عبرت واقع شدن کربلا میتواند ملموستر باشد. همچنین باید توجه شود که اگر گریه کردن براى امام حسین(ع) زایلکننده گناهان است، ناشى از تأثیر معنوى کربلا در ایجاد شرایط تحول درونى و آماده کردن یک شیعه براى دفاع و پاسدارى از دین و احیانا فداکارى و جانبازى در راه آن است. با این حال باید تأکید کرد که تکیه روى جنبه سیاسى کربلا، نباید توجه ما را به این رخداد به عنوان یک پدیده کاملا برتر، یک امر جاودانه، یک امر تقدیر شده و تعریف شده از سوى بارى تعالى، کم رنگ کند. کربلا یک نهضت زمینى صرف نیست؛ بخشى از وحى مجسم شده و قرآن عینیت یافته است. همانطور که نظریه امامت در شیعه، صرفا مشتمل بر جنبه سیاسى نیست، قیام عاشورا هم تنها یک حرکت سیاسى نیست.
پی نوشتها:
- مسار الشیعه، ص ۳۷؛ مصباح المتهجد، ص ۷۵۸؛ ابوالفرج اصفهانى (مقاتل الطالبیین، ص ۵۱) و مفید در ارشاد (ص ۲۱۸) پنجم شعبان را روز تولد دانسته اند.
- گذشت که برخى تولد امام حسن(ع) را در سال دوم دانستهاند که طبعا باید تولد امام حسین(ع) را هم در سال سوم بدانند. کلینى (کافى، ج ۱، ص ۴۶۳) و شیخ طوسى (التهذیب، ج ۶، ص ۴۱) بر این باورند.
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۲۵
- همان، ص ۱۳۶
- همان، ص ۱۳۱
- همان، ص ۱۳۷
- بحار الانوار، ج۳۲، ص ۴۰۵
- همان، ج۴۴، ص ۲۶۶
- تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۲۲۸
- الارشاد، ج ۲، ص ۳۲؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۸۷
- ترجمه الامام الحسین(ع) (ابن سعد) ص ۵۴
- ترجمه الامام الحسین، ص ۱۴۹
- الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۵۴
- انساب الاشراف (چاپ سهیل زکار، ج ۵، ص ۱۲۸ ـ ۱۳)
- بنگرید: رجال کشى، ج ۱، صص ۲۵۲ ـ ۲۵۹
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۳۵
- همان، ص ۱۴۹؛ التذکره الحمدونیه، ج ۹، ص ۸۴؛ کتاب التواضع و الخمول، ص ۱۴۲
- همان، ص ۱۴۵
- نثر الدر، ج ۱، ص ۳۳۵؛ التذکره الحمدونیه، ج ۲، ص ۱۸۶
- شاید: مفضفض. یعنى زیاد، سرشار و پر.
- ترجمه الامام الحسین، (ابن سعد) ص ۳۶
- اخبار الطوال، ص ۲۲۸؛ کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۶۳
- لهوف، ص ۲۱؛ مثیر الاحزان، ص ۹
- الفتوح، ج ۵، ص ۲۵ ـ ۲۶؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج ۱، ص ۱۸۶
- مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ث ۸۸
- الفتوح، ج ۴، ص ۱۶ ـ ۱۷
- الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۷۶
- الفتوح، ج ۵، ص ۲۵ و بنگرید: لهوف، ص ۲۴
- ابن اعثم، ج ۵، ص ۲۶؛ امالى صدوق، ص ۱۵۲
- الفتوح، ج ۵، ص ۳۳؛ و بنگرید: بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۸۹
- الارشاد، ج ۲، ص ۳۴
- قصص، ۲۱
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۵۶
- الفتوح، ج ۵، ص ۳۸
- الفصول المهمه، ص ۱۸۴
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۵۸؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج ۲، ص ۴۱) آمده است.
- اخبار الطوال، ص ۲۳۱
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۵۱؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۵۷. متن این نامه درالفتوح کاملتر آمده و اشاره به این که فرزند معاویه هم بدون مشورت و اجماع خلافت را به دست گرفته، شده است.
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۵۳
- الثقات ابن حبان، (السیره النبویه)، ج ۲، ص ۳۰۷
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۴
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۵
- انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۷؛ اخبار الطوال، ص ۳۳۲؛ الفتوح، ج ۵، ص ۵۶؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۱
- انساب الاشراف، ج ۲، ص ۷۷؛ اخبار الطوال، ص ۳۳۲؛ الفتوح، ج ۵، ص ۵۶؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۱
- التنبیه و الاشراف مسعودى، ص ۳۰۳؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۱؛ اعلام الورى، ص ۲۲۳
- الفتوح، ج ۵، ص ۶۳ ـ ۶۴
- بنگرید: انساب الاشراف، ج ۳، ص ۷۷ ـ ۷۸؛ اخبار الطوال، ص ۲۳۳؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۵۶
- الارشاد، ج ۲، ص ۳۹
- الارشاد، ج ۲، ص ۶۷
- الارشاد، ج ۲، همان، ص ۶۱
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۰
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۱۹
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۴
- ترجمه الامام الحسین(ع) صص ۶۲ ـ ۶۳
- اخبار الطوال، ص ۲۴۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۸۶
- بغیه الطلب، ج ۶، ص ۲۶۱۴ و بنگرید: مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۷، ص ۱۲۰
- اسراء، ۷۱
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۰
- ترجمه الامام الحسین(ع)، ص ۸۸
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۳
- اخبار الطوال، ص ۲۴۵؛ بنگرید: انساب الاشراف، ص ۱۶۶ ـ ۱۶۷
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۹۴
- اخبار الطوال، ص ۲۴۶
- یعقوبى، ج ۲، ص ۲۱۶. منزل قطقطانیه بعد از قصر بنى مقاتل است که امام حسین(ع) روز ۲۹ ذى حجه به آنجا رسیده و بعید مى نماید که شنیدن خبر شهادت مسلم در آنجا بوده باشد.
- عقدالفرید، ج ۴، ص ۳۷۹
- لهوف، ص ۷۳
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۰، ۲۲۰
- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۱۶؛ نسب قریش مصعب زبیرى، صص ۱۲۷ ـ ۱۲۸ (و منها تعتق أو تعود عبدا کما تعتبد العبید!
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۸۰ ـ ۳۸۱
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۹۷؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ص ۲۲۹؛ نهایه الارب نویرى، ج ۲۰، ص ۴۱۴
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۷ ـ ۶۸
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۳۷۷
- اخبارالطوال، ص ۲۴۳
- تجارب الامم، ج ۲، ص ۵۹
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۹۲
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۴۵
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۸
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۹۹
- الفصول المهمه، ص ۱۸۹
- الارشاد، ج ۲، ص ۷۳
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۳
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۶ ـ ۱۳۸
- اخبار الطوال، ص ۲۴۷
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۹ ـ ۱۷۱، ۲۲۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۱ ـ ۴۰۲
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۳
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۳ ـ ۴۰۴
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۱
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۶
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۶؛ اخبار الطوال، ص ۲۴۹
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۳؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۰
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۰
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۸
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۷
- اخبار الطوال، ص ۲۴۹
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۶
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۸؛الفتوح، ج ۵، ص ۱۴۱
- اخبار الطوال، ص ۲۵۰
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۴۸
- مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ص ۲۳۷
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۴۹ ـ ۱۵۰
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۹
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۸۹
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۸۹
- تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۱۶
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۰ ـ ۱۵۱
- مقصود از همدان در این متن، باید شهر دستبى باشد که به عنوان شهرى میان رى و همدان معرفى شده است. در موارد دیگر از ثغر یا مرز دستبى یاد شده است. بنگرید: اخبار الطوال دینورى، ص ۲۵۱؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۰۹
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۸
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۹ ـ ۷۰
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۷
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۸
- مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۹۸
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۷ ـ ۱۵۸
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۹
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۸ ـ ۱۷۹
- وقعه صفین، صص ۱۴۰ ـ ۱۴۰
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۹
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۰
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۰؛ بنگرید: مقتل الحسین مقرم، ص ۲۴۰
- انساب الاشرف، ج ۳، ص ۱۸۰؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۲؛ الارشاد، ج ۲، ص ۸۶
- امالى صدوق، ص ۱۵۵
- مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج ۱، ص ۲۴۴
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۶۲
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۱
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۹؛ الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۶؛ انساب الاشراف، ج۳ ص ۲۲۵؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۸۹
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۲ ـ ۴۱۳
- مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج ۱، ص ۲۴۶
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۳
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۶۴
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۴
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۶۹
- الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۶
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۲ ـ ۱۸۳؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، صص ۴۱۴ ـ ۴۱۵؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، صص ۹۷ ـ ۹۸
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۰
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۶؛ الارشاد، ج ۲، ص ۸۹
- تذکره الخواص، صص ۱۴۱ ـ ۱۴۲
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۵
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۴
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۴ ـ ۱۸۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۶ ـ ۴۱۷
- اعلام الورى، ص ۲۳۷؛ المنتظم ابن جوزى، ج ۵، ص ۳۳۷؛ الکامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۸۴
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۰
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۰ ـ ۷۱
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۱۸۵
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۵؛ تاریخ الخلفاء، برگ ۸۳ آ.
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۹؛ این مطلب در زیارت ناحیه مقدسه هم آمده است.
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۹ ـ ۴۲۰
- مقاتل الطالبیین، ص ۷۴ ـ ۷۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۹؛ اعلام الورى، ص ۲۳۷
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۱۸
- امالى صدوق، ص ۱۵۶
- امالى صدوق، ص ۱۵۶
- مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۹۹؛ تجارب الامم، ج ۲، ص ۶۹
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۶؛ بنگرید: تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۱
- لهوف، ص ۹۴
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۲
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۷۴ ـ ۱۷۵
- الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۱۲
- عقد الفرید، ج ۴، ص ۳۷۹؛ تاریخ ابن عساکر، ترجمه الامام على بن ابى طالب(ع)، ص ۲۲۰
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۲؛ رجال الکشى، ج ۱، ص ۲۹۳۲
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۸۳
- اثبات الوصیه، ص ۱۲۶
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۷
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۲۶
- اخبار الطوال، ص ۲۵۴؛ و بنگرید: تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۲
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۷؛ اخبار الطوال، ص ۲۵۳؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۷۴
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۳ ـ ۴۲۴؛ الارشاد مفید، ج ۲، ص ۹۶
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۷۵
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۱
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۳
- کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۸۶ ـ ۲۸۷
- اثبات الوصیه، ص ۱۲۶؛ کامل الزیارات، ص ۷۳
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۸۱ ـ ۱۸۲
- مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۱۰۰
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۲
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۸، ۲۲۶
- کشف الغمه، ج ۲، صص ۵۵ ـ ۵۶
- تحف العقول، ص ۲۷۴ ـ ۲۷۵؛ امالى ابوطالب زیدى، ص ۹۵ـ ۹۷؛ مقتل الحسین(ع)خوارزمى، ج ۲، صص ۶ ـ ۸؛ تاریخ دمشق، ترجمه الامام الحسین(ع)صص ۲۱۶ ـ ۲۱۸
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۷
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۲
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۲۵
- اخبار الطوال، ص ۲۵۴
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۳۹۲
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۸ ـ ۱۸۹؛ تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۶ ـ ۴۲۷
- مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج ۲، ص ۸؛ ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۲
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۰؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۹؛الفتوح، ج ۵، ص ۱۸۳
- امالى ابوطالب زیدى، ص ۹۷؛ مقتل الحسین(ع)، ج ۲، ص ۸
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۰
- امالى ابوطالب زیدى، ص ۹۷؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج ۲، ص ۸
- ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۱۱۳
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۸۴
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۰
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۲۹ ـ ۴۳۰؛ ابن سعد قاتل سالم غلام آزاد شده عبیدالله را، عبدالله بن تمیم بن… یاد کرده است. بنگرید: ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۲
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۰؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۳۰
- همان، ج ۵، ص ۴۳۲
- همان، ج ۵، ص ۴۳۱
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۳۵
- همان، ج ۵، ص ۴۳۵
- گاه از عبارات برخى مورخان بر مى آید که گویى از همان آغاز تیراندازى دشمن، سپاه امام تنها ۳۲ بودهاند (انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۴؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۳۶) در حالى که به نظر مى رسد این افراد، باقى مانده سپاه پس از تیراندازى وسیع دشمن و شهادت جمع ۳۸ نفرى آنان بوده است.
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۲ ـ ۱۹۳
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۳۵ ـ ۴۳۶
- اقبال الاعمال، ص ۵۷۵
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۴
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ۴۳۷
- همان، ج ۵، ص ۴۳۷ ـ ۴۳۸
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۴
- الارشاد، ج ۲، ص ۱۰۵ ـ ۱۰۷
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۳۹
- رساله تسمیه من قتل مع الحسین(ع)، ص ۱۵۶
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۳۹ ـ ۴۴۰
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۴ ـ ۱۹۵؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۰
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۰
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۰؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۱؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۵
- مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج ۲، ص ۱۷
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۵ ـ ۱۹۶
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۱
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۹۲
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۹۲ ـ ۱۹۳
- مقتل الحسین(ع) ج ۲، ص ۲۴ آیا این همان عمرو بن خالد ازدى است؟ در متن خوارزمى از عمر بن خالد صیداوى یاد شده اما در مثیرالاحزان ابن نما (ص ۳۳)، عمرو بن خالد آمده است.
- التفوح، ج ۵، ص ۱۹۳
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۹۳؛ مقتل الحسین(ع) خوارزمى، ج ۲، ص ۱۴
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۸
- الفتوح، ج ۵، ص ۱۹۴
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۸
- بنگرید: المناقب، ج ۴، ص ۱۰۴ ـ ۱۰۵
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۸؛ تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۵ ـ ۴۴۶
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۹۷
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۱ ـ ۴۴۲
- به این مطلب در مقتل منسوب به ابومخنف اشارت رفته با این عبارت: «و کان ربّاه أمیرالمؤمنین(ع)».
- اخبار الطوال، ص ۲۵۶
- تاریخ خلیفه بن خیاط، ج ۱، ص ۲۲۵
- مقاتل الطالبیین، ص ۸۹؛ المجدى فى انساب الطالبیین، ص ۱۵
- مقاتل الطالبیین، ص ۹۰
- مقاتل الطالبیین، ص ۹۰
- المجدى فى انساب الطالبیین، ص ۱۵
- همان، ص ۸۸
- همان، ص ۸۸
- همان، ص ۸۸
- على بن ابى طالب(ع) مى فرمود: من نام عثمان را از روى نام برادرم عثمان بن مظعون براى وى انتخاب کردم. مقاتل الطالبیین، ص ۸۹
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۱
- اخبار الطوال، ص ۲۵۷
- همان، ص ۲۵۷
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۶۸
- همان، ص ۸۷
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۴۶؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۰؛ اخبار الطوال، ص ۲۵۶ «فکان أوّل من تقدّم منهم». مقاتل الطالبیین، ص ۸۶ «هو اوّل من قتل فى الواقعه».
- الفتوح، ج ۵: ص ۲۰۳
- ترجمه الامام الحسین ص ۷۶
- طبقات الکبرى، الطبقه الخامسه، ص ۴۷۶
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۳
- یا آنچنان که در جاى دیگر در همین طبقات ابن سعد و نیز مقاتل الطالبیین (ص ۸۸) و اخبار الطوال (ص ۲۵۷) آمده «عمرو بن سعید [سعد] ازدى» [اسدى].
- بنگرید: انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۰؛ مادرش «خوصاء» دختر خصفه بن ثقیف (از طایفه بکر بن وائل) بوده است. تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۶۹؛ مقاتل الطالبیین، ص ۹۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۶۹
- مقاتل الطالبیین، ص ۹۶
- همان، ص ۹۷
- همان، ص ۹۸
- تاریخ خلیفه بن خیاط، ج ۱، ص ۲۲۵ برخی او را کشته در یوم المذار به دست مختار میدانند.
- همان، ج ۱، ص ۲۲۵
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۵۰
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۱
- ابن سعد در جاى دیگرى هم مى نویسد: امام حسین(ع) در حالى که عمامه مشکى بر سر داشت و موهاى خود را نیز رنگ سیاه زده بود، چون یک جنگجوى شجاع مى جنگید. ترجمه الامام الحسین(ع)ص ۷۳
- اخبار الطوال، ص ۲۵۸
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۵
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۵؛ انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۱۸
- الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۲
- آنچه را که سر را با آن مى پوشانند.
- الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۲ ـ ۱۱۳
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۸
- الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۱
- تاریخ الطبرى، ج ۵، صص ۴۵۴۵ ـ ۴۵۵
- درباره رقم شهداى کربلا آمارها متفاوت است؛ اما در این میان، عدد ۷۲ شهرت خاصى دارد. دینورى در اخبار الطوال ـ ص ۲۵۶) تصریح دارد که سپاه امام متشکل از ۳۲ اسب سوار و چهل نفر پیاده بود. در فهرستى که فضیل بن الزبیر الرسان آورده، نام ۱۰۷ شهید کربلا ثبت شده است. بنگرید: رساله تسمیه من قتل مع الحسین(ع)، مجله تراثنا، صص ۱۴۹ ـ ۱۵۷
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۴ ـ ۲۰۶
- حکایت ابومخنف از ماجراى خولى و آوردن سر امام حسین(ع) و ظهور نور از آن در خانه، جالبتر بیان شده است. تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۵۵. البته قدرى هم مسائلى در آن است که به هر روى، باید با تأمل مورد بررسى قرار گیرد.
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۵۶
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۰۶ ـ ۲۰۷؛ آمار دینورى چنین است: هوازن با ۲۲ سر؛ تمیم با ۱۷ سر به رهبرى حصین بن نمیر؛ کنده با ۱۳ سر به رهبرى قیس بن اشعث؛ بنو اسد با ۶ سر به رهبرى هلال اعور؛ ازد با ۵ سر به رهبرى عیهمه بن زهیر و ثقیف با ۱۲ سر به رهبرى ولید بن عمرو؛ و مقایسه کنید با آنچه ابومخنف نوشته است: تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۶۸
- الارشاد، ج ۲، صص ۱۱۷ ـ ۱۱۸
- تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۲۴۵؛ رساله تسمیه من قتل مع الحسین(ع)، ص ۱۵۷
- زمر، ۴۲
- آل عمران، ۴۵
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۷۹؛ الارشاد، ج ۲، ص ۱۱۶؛ گزارش ابومخنف به نقل از سلیمان بن ابى راشد، همین حکایت است با افزودههایى دیگر.
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۵۷
- الفتوح، ج ۵، صص ۲۲۳ ـ ۲۲۵
- الفتوح، ج ۵، صص ۲۴۷ ـ ۲۴۸؛ مقاتل الطالبیین، ص ۱۲۱
- ترجمه الامام الحسین(ع) ص ۸۲
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۶۰
- انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۱۲؛ الفتوح، ج ۵، صص ۲۳۵ ـ ۲۳۶
- بنگرید: انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۱۴
- بلاذرى هم این شعر را آورده است. بنگرید: انساب الاشراف، ج ۳، ص ۲۲۲. شگفت که نسل امویان از میان رفت و نسل علویان پایدار ماند.
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۶۲
- تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۴۶۶؛ انساب الاشراف، ج ۵، ص ۲۱۷
- مجموعه رسائل اعتقادى علامه محمد باقر مجلسى (به کوششش سید مهدى رجایى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، ۱۳۶۸) صص ۱۹۹ ـ ۱۹۸
- مجموعه رسائل اعتقادى علامه مجلسى، صص ۲۰۱ ـ ۲۰۰
- تاریخ الطبرى، ج ۷، ص ۵۵؛ الکامل، ج ۵، ص ۱۴۸
- مقاتل الطالبیین، ص ۳۷۸